آمار مطالب

کل مطالب : 26
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 40
باردید دیروز : 67
بازدید هفته : 189
بازدید ماه : 189
بازدید سال : 786
بازدید کلی : 14486

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان Ravanyar و آدرس nedpsych.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
اصطلاح شناسی روانشتاسی
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد راهی نروم که بیراه باشد خطی ننویسم که آزار دهد کسی را یادم باشد که روز و روزگار خوش است! همه چیز روبراه و بروفق مراد است! تنها دل ما دل نیست!

تعداد بازدید از این مطلب: 158
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : چهار شنبه 11 بهمن 1396
نظرات

مراحل تزکیه نفس :

سکوت ،تفکر ،توجه به کرامت انسانی ، مشارطه ، مراقبه ، محاسبه ، معاتبه ، معاقبه

 

معنای تزکیه نفس

تزکیه‌ به‌ معنی‌ نمو و رشد دادن‌ است‌، سپس‌ این‌ واژه‌ به‌ معنی‌ تطهیر و پاک‌ کردن‌ آمده‌ است‌. 

 

تزکیه نفس در قرآن

قرآن‌ مجید پس‌ از یازده‌ سوگند می‌فرماید:«سوگند به‌ همه‌ این‌ها که‌ هرکس‌ نفس‌ خود را تزکیه‌ کند، رستگار است‌ و هرکس‌ نفس‌ خود را آلوده‌ ساخت‌، از لطف‌ خدا محروم گشت‌». قرآن‌ مجید هدف‌ پیامبران‌ را تزکیه‌ و پرورش‌ نفوس‌ ذکر کرده‌ است‌. این‌ موضوع‌ در کلام بزرگان تحت‌ عناوین‌ همچون تهذیب‌ نفس‌ یا خود سازی‌ مطرح شده است .

 

← تزکیه یعنی پالایش نفس

می‌توان‌ تزکیه‌ را پالایش‌ نفس‌ از رذایل‌ اخلاقی‌ و آراستگی‌ به‌ فضائل‌ اخلاقی‌ دانست‌.

 

راه خودسازی در کلام علمای علم اخلاق:

‌عالمان علم اخلاق می‌گویند:برای خودسازی ابتدا باید رذائل اخلاقی و اخلاق بد را از خود دور کرد، سپس‌درخت پاکی نشاند. بدیهی است با وجود صفاتی ماننددنیا دوستی ، خودپسندی و خودخواهی و شهوترانی ،‌ وغیره رسیدن به صفات پسندیده و انجام اعمال خیر بسیار مشکل خواهد بود.در روایات آمده:«‌ملائکه داخل خانه‌ای که در آن سگ باشد‌ نمی‌شوند». پس هر گاه خانه مملوّ از صفات رذیله که سگان درنده هستند باشد، چگونه ملائکه در آن داخل‌شوند؟!

 

راههای تزکیه نفس

برای‌ رسیدن‌ به‌ تزکیه‌ بعضی‌ از بزرگان‌ دو مرحله‌ پیشنهاد کرده‌اند:

 

الف. تصفیه دل یا تهذیب نفس

تهذیب‌ نفس‌ از بدی‌ها یعنی‌ تصفیه دل‌ از اخلاق‌ زشت‌ و دوری‌ از گناه‌ . این‌ عمل‌ را تصفیه‌ و تخلیه‌ هم‌ می‌نامند.

 

ب . پرورش نفس به وسیله علم

پرورش‌ و تکمیل‌ نفس‌ به‌ وسیله‌ تحصیل‌ علوم‌ و معارف‌ حقه‌ و فضائل‌ و مکارم‌ اخلاق‌ و انجام‌ عمل‌ صالح‌ . این‌ عمل‌ را تحلیه‌ هم‌ می‌گویند، یعنی‌ پرورش‌ و تکمیل‌ و آرایش‌ دادن‌. 

 

مراحل تهذیب نفس :

آن چه در تهذیب نفس ما را یاری می کند:

این برنامه یک اکسیر بزرگ و مؤثر در اخلاق و عرفان عملی است که موجب ترک عادت‌ها، گناه‌ها و بدی‌ها شده و همچنین موجب آراستگی انسان به فضائل اخلاقی، امور عبادی و صفات حمیده می‌گردد.

 

۱-سکوت :

 سکوت از نظر لغوی به معنی ساکت شدن، خاموش شدن، خاموش ماندن ،آرام شدن، خاموشی.

در اینجا مقصودما از سکوت، سکوت مطلق نیست؛ زیرا که سکوت مطلق از لوازم عقل نیست و افضل از کلام نیست، بلکه منظور از سکوت یعنی خودداری از حرفها و سخنان بیهوده و نامناسب است . 

سکوت بمعنای اختیار زبان را داشتن و این مار سرکش را در تحت اختیارخود درآوردن از بزرگترین هنرمندی‌ها است که کمتر کسی می‌تواند به آن موفق شود و اگر کسی بتواند سکوت را سرلوحه کار خود قرار بدهد، از بسیاری از شرها و بدبختی‎هایی که زندگی در سر راه او قرار می‎دهد نجات می‎یابد. البته هر سکوتی موجب خیر نیست. بلکه سکوتی می‎تواند به انسان خیر و برکت برساند که با تفکر و تعقل باشد. اگر انسان بدون اندیشه و تفکر و تعقل، سکوت اختیار کند باعث می‎شود که سرانجام، آه و حسرت بر دلش نقش ببندد و دیگر چیزی جز پشیمانی و اندوه بر سر راهش باقی نماند. در باب تفکر در سکوت نیز احادیث بسیاری وجود دارد. در فایده سکوت همین بس که امام صادق‌(ع) می‎فرمایند که حضرت لقمان‌(ع) به پسرش فرمودند: «يا بني إن كنت زعمت أن الكلام من فضه فإن السكوت من ذهب‏؛ پسرم! اگر تو پندارى سخن از نقره است، به راستى كه خاموشى از طلا است». با توجه به این حدیث گهربار و آیات و احادیث بسیار دیگری که در این ‎باره بیان شده است فواید زیادی که در سکوت نهفته معلوم می‌‎شود.

سکوت که در احادیث اسلامی تعبیر به صمت شده است از فضیلت های اخلاقی است که زمینه ساز پاک ماندن انسان از برخی گناهان خطرناک مانند غیبت،دروغ و تهمت است.

پیامبر اکرم (ص) در اندرز به ابوذر فرمود: چهار چیز است که جز مومن به آنها دست نمی یابد: خاموشی که گام نخست عبادت است و نیز رسول خدا (ص) فرمودند: برتو باد به خاموشی بسیار که آن موجب طرد شیطان است.

امام رضا(ع) فرمودند: سکوت یکی از درهای حکمت است سکوت محبت می آورد و سکوت راهنمای آدمی به هر خیر و خوبی است.

امام حسن (ع) می فرماید: آدم خموش (با سکوت) پر هیبت است.

امام صادق(ع) : خاموشی گنجی سرشار است و زیور بردبار و پوشش نادان.

امیر المومنین(ع) سکوت مرغزار اندیشه است .

 

۲-تفکر

یکی از موانع مهم تهذیب نفس ، غفلت است و تفکر ضد غفلت است. تفکر در کلام امام علی(ع)

امام علی(ع) می فرماید:«فکر کردن مایه رشد است». 

امام‌ خمینی‌ می‌گوید:«اوّل‌ شرط‌ مجاهده‌ با نفس‌ و حرکت‌ به‌ جانب‌ حق‌ تعالی‌، تفکر است‌ و تفکر در این‌ مقام‌ عبارت‌ است‌ از آن‌ که‌:انسان‌ لااقل‌ در هر شب‌ و روزی‌ مقداری‌ فکر کند در این‌ که‌ آیا مولای‌ او که‌ او را در این‌ دنیا آورده‌ و تمام‌ اسباب‌ آسایش‌ و راحتی‌ را از برای‌ او فراهم‌ کرده‌... آیا وظیفه ما با این‌ مولای‌ مالک‌ الملوک‌ چیست‌؟». 

 

۳-توجه‌ به‌ کرامت‌ انسانی‌

کسی‌ که‌ به‌ مقام‌ شامخ‌ خود پی‌ ببرد، از رذایل‌ دوری‌ خواهد کرد، امام‌ علی‌ (ع‌) می‌فرماید:«هرکس‌ نفس‌ خود را گرامی‌ بدارد، شهوت‌ها برای‌ او کوچک‌ و بی‌ ارزش‌ خواهد بود». 

 

 ۴-توبه

 

۵-مشارطه :

مشارطه یعنی اینکه شخص هر روز صبح و ابتدای روز آن عیب ظاهری یا اخلاقی و یا باطنی را در نظر آورده و بدی‌ها و زشتی آن را مرور کرده و با خود و خدای سبحان شرط و عهد کند که در طول روز و شب تا زمان خواب از ارتکاب آن خودداری کند، به این عمل مشارطه گفته می‌شود.

 

۶-مراقبه :

 پس از اینکه انسان شرط گذاشت که عملی را مرتکب نشود، باید تمام روز مراقب باشد و به نوعی تمرکز جدی بر آن عمل داشته باشد که آگاهانه و حتی از روی عادت و سهو نیز آنرا انجام ندهد، چراکه وقتی رفتاری برای انسان عادت و خُلق شد، بدون تفکر و تأمل انسان آن رفتار را انجام می‌دهد، لذا لازم است که انسان مدام مراقب باشد که آن عمل و رفتار را مرتکب نشود. یا اگر صفت خوبی را می‌خواهد به دست آورد باید مداوم مراقب باشد تا در شرایط لازم آن عمل را انجام دهد تا برای او عادت شود.

 

۷-محاسبه 

هر شب قبل از خواب لازم است که انسان مروری بر شرطی که در ابتدای روز با خود و خداوند کرده و نحوه مراقبه روز داشته باشد، به اینصورت که آیا مراقبه خوبی برای ترک عمل داشته یا خیر، و اینکه چند مرتبه مرتکب آن عمل شده و چقدر در عمل به آن موفق بوده است.

 

از نکات مهم عرفانی در محاسبه این است که اگر سالک در عمل به مشارطه و مراقبه موفق بود باید این توفیق را حتما از ناحیه‌ی خداوند سبحان ببیند و بداند و بابت حسن انجام مراقبه شکر زبانی و قلبی داشته باشد، و اگر در عمل به مشارطه و مراقبه موفق نبود باید استغفار کرده و قلبا بابت این عدم توفیق نادم و ناراحت باشد. این شکر و استغفار مهم و دارای اثر است.

 

۸-معاتبه: 

زمانی است که انسان در انجام مشارطه موفق نبوده است، لذا باید خودش را سرزنش کند و از قوه‌ی غضب خود علیه خودش استفاده کند. شخص باید مراقب باشد که این سرزنش موجب یأس و ناامیدی در او نشود که باعث ترک تلاش و مجاهده شود، بلکه بیشتر به گونه‌ای نصیحت کننده و خیرخواهانه و گاهی با عتاب شدیدتر انجام شود.

این موعظه‌گر و سرزنش‌کننده درونی از موعظه بیرونی اثر بیشتری خواهد داشت. و اگر موفق در انجام برنامه بود شاکر خداوند باشد و تداوم این توفیق را از خداوند بخواهد.

 

۹-معاقبه:

 یعنی اینکه اگر شخص در انجام برنامه موفق نبود، جریمه‌ای برای نفس خودش در نظر گرفته و حتما جریمه را انجام دهد. این جریمه باعث تحمل سختی و فشاری به نفس می‌شود و در صورت تداوم این دستورالعمل و جریمه بر نفس اثر می‌کند و موجب ترک عادت و گناه می‌شود.

باید دقت داشت که جریمه نفس حتما شرعی باشد و جریمه‌ی که خلاف شرع باشد در امور اخلاقی و عرفانی مذموم است و موجب دوری از خدا و ظلمت دل می‌شود. بهترین نوع جریمه برای نفس پرداخت صدقات مالی و انفاق، تلاوت قرآن و ادعیه، زیارت، نمازهای مستحبی، روزه و دیگر مستحبات می‌باشد که علاوه بر جریمه نفس، سبب نورانیت و صفای باطن می‌شود.

نکته مهم دیگر اینکه در جریمه نفس نباید دچار افراط و تفریط شد و جریمه نباید خیلی سنگین یا خیلی سبک باشد. اگر سنگین باشد بعد از یک الی دو مرتبه نفس تحمل نمی‌کند و به کل همه چیز را رها می‌کند و مانع ادامه این برنامه (مشارطه، مراقبه، محاسبه، معاتبه و معاقبه) می‌شود، و اگر جریمه خیلی سبک باشد، به نفس فشار و سختی وارد نمی‌شود و مجدد آن عمل بد و زشت را مرتکب شده و از انجام جریمه باکی ندارد. لذا حتما جریمه بگونه ای باشد که به نفس فشار وارد شود و خیلی سنگین هم نباشد.

 

۱۰- ذکر وتسبیح 

 

 

۱۱-ریاضت در خواب وخوراک

 

 

۱۲-نماز شب وشب زنده داری بمنظور مناجات 

 

 

تداوم این برنامه طی مدتی از چند هفته یا چند ماه بسته به کیفیت انجام برنامه، و همچنین عادت‌های بد انسان در نهایت نتیجه می‌دهد و موجب تغییر حال و عادات در انسان می‌شود .

 

البته رعایت شرایط زیر برای رسیدن به این مهم ضروری است .

 

۱٫ شخص حقیقتا و جداً دنبال ایجاد یک تغییر در خودش باشد که این تغییر یا شامل ترک یک گناه یا عادت زشت است، یا آراستگی به یک عبادت، فضیلت اخلاقی یا صفت خوب است.

۲٫ نیاز به عزم و اراده جدی در این مسیر و خصوصاً انجام این برنامه است.

۳٫ استقامت شرط مهم در به نتیجه رسیدن و تأثیر این برنامه است، و اگر استمرار نداشته باشد و شخص استقامت نداشته باشد نتیجه مطلوب به دست نخواهد آمد.

۴٫ رعایت حد اعتدال لازم و ضروری است که ارفاق نفس از اصول اخلاقی و عرفانی است، اما باید مراقب بود که ارفاق بیش از اندازه موجب رها شدن و افسار گریختگی نفس نگردد و از کنترل خارج نشود.

۵٫ در طول روز و در حین انجام برنامه بر حسن انجام این تمرکز داشته باشد.

۶٫ گام به گام در صدد ترک عادت‌ها قدم بردارد و یکباره نمی‌توان چندین عادت بد و زشت را کنار گذاشت، البته لازم است که از عادت‌ها و رذائل بدتر و شدیدتر شروع کرد و آنها را در اولویت قرار داد.

۷٫ اصل تلقین اثر بزرگی در تغییر در انسان و تقویت عزم و اراده دارد، و مانعی در برابر یأس و نا امیدی است.

 

تعداد بازدید از این مطلب: 128
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : سه شنبه 10 بهمن 1396
نظرات

 مراتب نفس؛ ازنفس امارّه تا نفس مرضیه

همان طور كه بدن انسانها داراي اشكال و الوان مختلفي است نفس نيز داراي حالات و كيفيات گوناگون است که شامل مراتب اماره، مسوَّله، لوّامه، ملهمه، مطمئنه ، راضيه و مرضيه است.

به گزارش خبرگزاری مهر، نفس گوهري ملكوتي است كه بدن را در نيازهاي خود به كار مي گيرد. به سخن ديگر، نفس هر كاري را كه بخواهد انجام دهد، بايد به وسيله بدن و اعضاي بدن باشد، برخلاف عقل كه جوهري است جبروتي و در افعال خود نيازي به بدن و اعضاي بدن ندارد. از اين روست كه مي گويند نفس ازنظر ذات،مجرد است، اما از نظر فعل،مادي، ولي عقل هم از نظر ذات مجرد است و هم از نظر فعل.

 

همان طور كه بدن انسانها داراي اشكال و الوان مختلفي است نفس نيز داراي حالات و كيفيات گوناگون است. هر حالتي از حالات نفس را مرتبه اي از مراتب نفس مي شمارند. حالات و مراتب نفس عبارت است از اماره، مسوَّله، ملهمه، لوّامه، مطمئنه، راضيه، مرضيه و...در اين جا اين مراحل را به اختصار توضيح مي دهيم.

 

تحولات و تطورات نفس،گاهي تكاملي نيست يعني نفس سير صعودي مي كند و اوج مي گيرد و بر طارم اعلا مي نشيند و گاهي اين تحولات انحطاط آميز است، يعني نفس سير نزولي مي كند و در وادي حضيض قرار مي گيرد. گاهي به معراج حق اليقين عروج مي كند و بر عرشه عبوديت كه بالاترين مقام انسانيت است ارتقا مي يابد و به مقام والاي رضا مي رسد و گاهي كه در سيه چال شك و ترديد مي افتد و به گناه و معصيت آلوده مي شود و"أدني من البهائم" لقب مي يابد.

 

۱- نفس اماره

نفس گاهي حالت سركشي و شوق به گناه پيدا مي كند و انسان را به معصيت مي كشد و در نتيجه انسان را به تباهي سوق مي دهد در اين حالت نفس را "اماره بالسوء"مي گويند. "اماره"صيغه مبالغه و از ماده امر است؛ يعني بسيارامر كننده. نفس گاهي تمام عواملش از گوش، چشم، زبان و...گرفته تا ساير اندام ها را به گناه امر مي كند. در واقع ازهواهاي خود پيروي مي كند و گاهي تمام عواملش را به طرف صواب فرمان مي دهد و از مقام عقل اطاعت مي كند. در هر دو صورت به نفس"اماره"گفته مي شود. اما از نظر متشرعه اين لفظ"اماره" به طور مطلق در معناي منفي حالت اولي استعمال مي شود، يعني از لفظ اماره،"اماره بالسوء"اراده مي كنند.چنانچه در قرآن شريف نيز به همين معنا آمده است. آنجا كه مي فرمايد؛من نفس خود را تبرئه نمي كنم، زيرا نفس قطعا به بدي فرمان مي دهد.

 

۲- نفس مسوّله

نفس گاهي شيطنت و فريبكاري مي كند. اعمال و كارهاي زشت را به صورت زيبا جلوه مي دهد در اين صورت، نفس را مسوّله مي نامند مانند نفوس برادران يوسف صديق. اين برادران كشتن و يا به چاه افكندن یوسف را زيبا مي ديدند و نابودي مظهر كمال و الگوي جمال را براي خود كرامت مي پنداشتند.از اين رو دست به كار زشت و ناپسند زده او را در چاه عميقي افكندند و رفتند. آنان چون جريان را به پير كنعان گزارش دادند ناراحت و افسرده خاطر گرديد و فرمود: نفوستان كار بدي را بر شما آراسته و فريبتان داده است پس بايد شكيبايي خوبي نمود و از خداي بزرگ ياري خواست. بنابراين نفس مسوّله يعني نفس فريب دهنده و گول زننده.

 

۳- نفس لوّامه

نفس انسان براي آن كه به خود محبت دارد، هم خود را و هم كارهاي خود را دوست مي دارد. اين علاقه به قدري شديد است كه حتي زشتي هاي خود را به صورت زيبا مي بيند. غالبا آن كسي كه دزدي و راهزني را پيشه راه خود قرار داده هرگز فكر نمي كند كه اين كار كار زشتي است، بلكه اين كار را براي خود افتخار مي داند، اما گاهي هم با انديشه و تفكر سر عقل مي آيد و به زشتي هاي عمل خود پي مي برد و پيش وجدان خود شرمنده مي شود. در اين حالت به خود مي آيد و خود را سرزنش مي كند در اين صورت به نفس"نفس لوامه" مي گويند. اگر نفس اين حالت را پيدا كند حالت بسيار خوبي خواهد بود و در واقع از ارزش و اعتبار خود را به دست آورده است.

 

۴- نفس ملهمه

گاهي نفس مورد لطف و عنايت ذات حق جلّ و علا قرار مي گيرد و راه و چاه را به او نشان مي دهد، يعني راه فساد و گناه و انحراف و هم چنين راه هدايت و صلاح و سداد را به او ارائه مي كند؛ در اين صورت به نفس،"نفس ملهمه" مي گويند.چنانچه در سوره مباركه شمس مي فرمايد؛ در اين و ضعيت گروهي طريق فساد و كجروي را در پيش مي گيرند و به دركات جحيم مي شتابند.گروهي ديگر راه صلاح و صراط مستقيم را انتخاب مي كنند و لباس تقوا مي پوشند و اهل بهشت مي شوند.

 

۵- نفس مطمئنه

نفس گاهي در زمينه اصول و عقايد و معارف الهی از وادی شك و ترديد خارج می شود و خود را عين اليقين و اطمينان مي رساند مانند نفس ناطقه امير المومنين (ع) كه مي فرمود: هيچ چيزي مشاهده نكردم مگر آن كه خدا را قبل و بعد ازآن و همراه آن ديدم .

 

۶- نفس راضيه

گاهي نفس انسان در اثر درك حقايق و تشخيص فلسفه احكام و حوادثي كه در جهان به و جود مي آيد مانند طوفان،زلزله،سيل و...به قضاي الهي راضي مي شود و از وقوع هيچ حادثه اي اظهار عدم رضايت نمي كند و هر چه از دوست برسد آن را نيكو مي داند، نفس را در اين حالت"نفس راضيه" مي خوانند. اين تسليم و رضا يكي از حالات بسيار خوب انسان است.

 

۷- نفس مرضيه

گاهي نفس در اثر انجام تكاليف شرعي و اداي و ظايف عبوديت و بندگي و ترك تمام معاصي و گناهان مورد رضايت و عنايت خاصه پروردگارش قرار مي گيرد و از اين لحاظ در اين حالت،آن را نفس مرضيه می گويند در این وضعیت است که فرد به مرتبه حق الیقین رسیده است .

تعداد بازدید از این مطلب: 75
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : پنج شنبه 6 مهر 1396
نظرات

به طور کلی همدلی دارای ۵ مرحله رشدی به شرح زیر است.

1-در مرحله اول که «همدلی کلی» نام دارد، کودک که نمی تواند بين خود و دنيای اطراف تمايز قائل شود، با شنيدن صدای گريه، گريه مي کند و با صدای خنده ديگری، می خندد.
2-در مرحله بعد که «همدلی خودمحورانه» است و از يک سالگی به بعد آغاز می شود، واکنش کودک به ناآرامی ديگران کم کم آغاز مي شود و کودک در اين مرحله می فهمد ناراحتی ديگران، ناراحتي او نيست.
3-در سنين پيش از دبستان که «همدلی عاطفی » شکل می گيرد، کودک می تواند بفهمد که احساسات وی با ديگران ممکن است متفاوت باشد و می تواند در احساس ديگران شريک شود حتی اگر احساس آن ها را نداشته باشد.
4-در «مرحله شناختی» که از حدود ۶ سالگی به بعد آغاز می شود، کودک مي تواند مسائل را از ديد ديگران ببيند و تلاش می کند با رفتارهايی درک خود را از احساس ديگران نشان دهد. 
5-در مرحله آخر که«همدلی انتزاعی» است و از ۱۲ سالگی به بعد شکل می گيرد، کودک می تواند با افرادی که نمی بيند احساس همدلی کند.

تعداد بازدید از این مطلب: 157
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات

مشاوره و روان درمانی مراجع محوری كارل راجرز

مسعود شهبازی - مشاوره خانواده

مقدمه

بنا به نظر آبرامام مزلو ، استاد پيشين و صاحب نام دانشگاه برانديس ، روان شناسي انساني نيروي سومي را در گستره روان شناسي آمريكا تشكيل مي دهد . دو نيروي ديگر عبارتند از روانكاوي و رفتارگرايي . راجرز را مي توان بخش مهمي از اين «نيروي سوم» محسوب داشت . او نيز مانند مزلو معتقد بود كه آدمها طبعاً گرايش به خود شكوفايي دارند . راجرز معتقد بود كه انسان در اصل داراي جوهره و ماهيتي مثبت است و هيچ چيز منفي يا شومي ذاتي او نيست . به نظر راجرز در صورتي كه به اجبار به ساختارهاي ساخته و پرداخته اجتماعي رانده نشويم و درست همان طوري كه به اجبار به ساختارهاي ساخته و پرداخته اجتماعي رانده نشويم و درست همان طوري كه هستيم مورد قبول و پذيرش واقع شويم ، به نحوي زندگي خواهيم كرد كه موجب پيشرفت خود و جامعه شويم . به نظر راجرز انسان در اصل هم به ارضاي نيازهاي شخصي و هم به ايجاد رابطه نزديك و صميمانه با ديگران نياز دارد و خواستار هر دوي اينهاست . در مجموع چنين به نظر مي رسد كه ديدگاه راجرز در اصل ديدگاهي انسان گرايانه است .

هيچ يك از شيوه هاي روان درماني ، به اندازه شيوه مراجع – محوري بر توفيق كار مشاوره تأثير نداشته است . ديدگاه مثبت و عملي روان درماني مراجع –محوري موجب نفوذ فراوان آن در ميان مشاوران مدارس گرديده است . كارل راجرز نخست كار خود را با روانكاوي آغاز كرد ، اما در سال 1937 در راه شكل گيري نظريه معروف خويش در روان درماني فعالانه كوشيد . در سال 1940 پس از انتقال به دانشگاه ايالتي اوهايو ، در ضمن تدريس به دانشجويان دوره هاي فوق ليسانس و دكتري ، در انديشه يافتن علل تغيير در جريان روان درماني بود . از اين رو ، نوارهاي ضبط شده از جلسات روان درماني را با دقت مورد بررسي و مطالعه قرار داد و بر اساس نتايج اين بررسی ها ، بتدريج به ارائه روان درماني مراجع –محوري موفق شد .

 

 چكيده زندگينامه راجرز

كارل رانسوم راجرز پدر جنبش استعدادهاي بالقوه بشر و يكي از سه روان – د رمانگر معتبر و برجسته زمان ، در هشتم ژانويه سال 1902 در اوك پارك از توابع شيكاگو متولد شد و در چهارم فوريه سال 1987 در سن 85 سالگي متعاقب يك عمل جراحي كه روي شكستگي لگن خاصره اش انجام شد ، در اثر حمله قلبي در لاجولاي كاليفرنيا در گذشت . راجرز وصيت كرده بود جسد وي بدون هيچ گونه تشريفاتي سوزانده شود .*

پدرش مهندس مقاطعه كار بود . والدينش تمايلات مذهبي داشتند ، ولي مادرش در اعتقادات خود راسخ تر بود . اعضاء خانواده بسيار به هم نزديك بودند . راجرز خاطر نشان مي كند كه والدينش «ايثارگر و مهربان ، اهل عمل ، واقع گرا ، و متواضع بودند» . تعداد فرزندان خانواده شش نفر بود كه از اين تعداد پنج نفرشان پسر بودند . وقتي راجرز 12 ساله بود ، والدينش مزرعه اي در 30 مايلي شيكاگو خريدند . در طول سال هاي دبيرستان مسئوليت مزرعه با او بود . نمراتش خيلي خوب بود . در سال 1919 به دانشگاه ويسكانسين راه يافت . در آن دانشگاه در فعاليتهاي بسياري شركت جست ، از جمله به عنوان نماينده در كنفرانس جهاني فدراسيون دانشجويان مسيحي به چين سفر كرد . زخم اثني عشر او را براي مدتي از دانشگاه باز داشت . راجرز در 1924 در حالي كه فقط يك درس روان شناسي گذرانده بود ، به دريافت درجه ليسانس  تاريخ نايل آمده و در همين سال نيز ازدواج كرد . همسر راجرز در 1979 وفات يافت . حاصل اين ازدواج دو فرزند به نام هاي ناتالي و ديويد بود . دخترش گاهي اوقات او را در انجام طرح هاي پژوهشي ياري مي كرد ، پسرش به حرفه پزشكي روي آورد .

مطالعات دانشگاهي راجرز در اتحاديه مدارس الهيات نيويورك شروع شد . با اينكه راجرز مطالعات خود را در اين مؤسسه بسيار شوق انگيز يافت . باز به اين نتيجه رسيد كه مايل نيست به اصول عقيدتي مذهب خاصي وابسته باشد . راجرز در نهايت براي ادامه تحصيل در روان شناسي باليني به كالج تربيت معلم دانشگاه كلمبيا نقل مكان كرد و در 1931 به دريافت PH.D  از اين مؤسسه نايل آمد . راجرز كارش را در 1928 و پيش از دريافت دكتراي خود در راچستر نيويورك با كودكان بزهكار و محروم و تنگدست شروع كرد . اين كودكان را دادگاه ها و نمايندگي ها به بخش مطالعات "انجمن پيشگيري از تعدي نسبت به كودكان" معرفي مي كردند . راجرز براي مدت كوتاهي مديريت مركز مشاوره را به عهده گرفت . او در 1940 در سمت استادي به دانشگاه ايالتي اوهايو رفت و از 1945 تا 1957 با مركز مشاوره دانشگاه شيكاگو همكاري كرد . پس از اين راجرز به دانشگاه ويسكانسين نقل مكان كرد و در 1964 به عنوان عضو دايم به مؤسسه علوم رفتاري وسترن پيوست . وي از 1968 تا زمان وفاتش عضو ثابت مرکز مطالعات انساني در لاجولاي كاليفرنيا بود .

تعدادي از كتاب هاي راجرز عبارتند از :

1- مشاوره و روان درماني     2- درمان مراجع – محور        3- درباره انسان شدن    4- كارل راجرز و گروه هاي رويارويي   5- شريك زندگي شدن : ازدواج و جايگزين هاي آن    6- كارل راجرز و قدرت شخصي    7- راهي براي بودن  8- آزادي و يادگيري براي دهه هشتاد

دو مجموعه از كارهاي راجرز که توسط هاوارد گراشنبام و والري لندرسن ويراستاري گرديده بعد از وفاتش انتشار يافته است عبارتند از : نوشتارهاي كارل راجرز و گفتمان هاي كارل راجرز

راجرز براي انستیتوی رفتاري غربي ، فيلمي از گروه درماني تهيه كرد كه برنده جايزه آكادميك در موضوعات كوتاه شد . وي اولين برنده جايزه كمك هاي حرفه اي برجسته از مجمع روان شناختي آمريكا شد .

 

نقش و وظيفه درمانگر در نظريه مراجع محوري راجرز

نقش درمانگر مراجع محوري ، سيري تحولي داشته است (هارت ، 1970) . در دهه 1940 درمانگر سعي مي كرد نسبتاً ناشناس بماند و جوي توأم با گرمي و پذيرش ايجاد كند تا در اين جو ، مراجع با آرامش هر چه تمامتر خودكاوي كند . در دهه 1950 بر همدلي تأكيد مي شد . در اين دوران درمانگر نه تنها موظف بود گرم باشد ، بلكه سعي مي كرد تجارب ذهني مراجعانش را درك كند . در همين دوران فني به نام «انعكاس احساسات» ابداع شد . در اين فن ، درمانگر برداشت خودش را از تجارب ذهنی مراجعان مثل آینه به آنها منعکس می کرد . تصویر قالبی رایج در مورد درمانگر مراجع محور نیز در همین دوران ترسیم شد . در دهه 1950 تا 1960 تحولات و پیشرفت های بیشتری رخ داد . راجرز (1975) مقاله ای منتشر کرد که در آن مدعی شده بود این خود رابطه درمانی است که درمانبخش می باشد . برخي خصايص و ويژگي هاي شخص درمانگر مهمتر از آموزش حرفه اي درمانگر و ديدگاه نظري و فنون است . درمانگرانی كه اين خصايص را دارند موفق و موثرتر خواهند بود .

راجرز در بين كساني كه در سطح دكتراي روان شناسي آموزش حرفه اي نديده اند ، پيروان پر و پا قرصي دارد . اين موضوع راجرز كه «متخصصان هميشه شايسته ترين فرد براي كمك به ديگران نيستند .» بر محبوبيت او افزوده است . او بر اين باور بود كه شرايط لازم براي پذيرش غير مشروط ، همدلي و اصالت را اغلب كساني كه يا اصلاً آموزش نديده يا آموزش اندكي ديده اند مي توانند فراهم كنند .

 

اين خصايص چه هستند ؟

1- گرم بودن بدون پاسخدهي

توجه مثبت نامشروط ، بها دادن ، پذيرش ، احترام ، توجه يا حتي عشق بدون مالكيت (راجرز ، 1965) . توجه از اين جهت مي تواند درمانبخش باشد كه اعتماد ساز است و در مراجع ايجاد انگيزه مي كند . مراجعان در برابر كسي كه به آنها توجه مي كند بيشتر احتمال دارد خود افشايي كنند .

2- درك همدلانه معاني درك همدلانه :empathy  

الف : مشاركت هيجاني دو انسان

ب : گرم بودن ، توجه ، نگراني ، نشان دادن توجه

ج : در درمان مراجع محور ، درك نقطه نظر ديگران

درك همدلانه ، نفوذ به دنياي مراجع و ديدن دنيا از زاويه ديد او است . البته اين كار خيلي سخت تر از آن است كه در نگاه اول به نظر مي رسد . براي اينكه خوب همدلي كنيم بايد به قول پياژه ، از لاك خودمان بيرون بياييم . از لاك خود بيرون آمدن يعني كنار گذاشتن نقطه نظرات خودمان و تجسم و حدس زدن نقطه نظرات و احساس ديگران از زاويه ديد آنها . درك همدلانه نفوذ به دنياي مراجع و ديدن دنيا از زاويه ديد او است .

مشاوران بايد مراقب باشند كه همدلي در گرو كنار نهادن تجارب خودشان است .

 

چگونگي شروع رويكرد مراجع محوري راجرز

روي مادر بسيار باهوشي كار مي كردم كه پسر آتشپاره اي داشت . مشكلش ، طرد كردن صريح پسرش بود اما با گذشت چند جلسه گفتگو نتوانستم وي را متوجه اين قضيه كنم . من گفته هاي او را جمع بندي كردم و سعي كردم به وي كمك كنم قضيه را از اين بعد نگاه كند . اما به جايي نرسيدم . بالاخره تسليم شدم . به او گفتم مثل اينكه هر دو خسته شده ايم و به جايي نمي رسيم و گفتم شايد بهتر باشد تماس مان را قطع كنيم . او هم قبول كرد . مصاحبه را تمام كرديم و دست داديم . به طرف درب دفترم حركت كرد . ولي هنوز به درب دفترم نرسيده بود كه برگشت و پرسيد «شما همين جا با بزرگسالان مشاوره انجام مي دهيد .» وقتي جواب مثبت مرا شنيد گفت «خوب من كمك مي خواهم».

دوباره سرجايش نشست و شروع كرد به فاش كردن نااميدي خودش از ازدواج و مشكلاتش با شوهرش از شكست ها و آشفتگي هاي ذهنش حرف زد‏‏ ، حرفهايي كه با «شرح حال ، ستروني كه قبلاً داده بود كاملاً فرق مي كرد» . از همان جا بود كه درمان واقعي شروع شد و با موفقيت زيادي خاتمه يافت .

اين ماجرا يكي از آن ماجراهايي بود كه مرا به اين حقيقت رهنمون ساخت كه خود مراجعان بهتر از هر كس ديگري عامل و مسبب ناراحتي هايشان و سمت و سوي آن را مي شناسند . آنها بهتر از هر كسي مي دانند كه كدام مشكلاتشان بسيار مهم و حياتي اند و چه تجربه هايي در اعماق وجودشان دفن شده است . براساس همين نوع ماجراها بود كه دريافتم جز در مواقع ضروري كه بايد از ذكاوت و دانشم استفاده كنم . بهتر است تعيين مسير درمان را به عهده مراجعان بگذارم.(راجرز1961صص12-11)

 

ماهيت اضطراب در نظريه راجرز

انسان ها وقتي مؤثر عمل نمي كنند كه به تجارب شان گوش ندهند و در نتيجه نتوانند به تفاوتهاي موقعيتي كه در آن به سر مي برند توجه كنند . تمامي آسيب هاي رواني از جمله اضطراب ريشه در اين ناهمخواني دارند يعني ناهمخواني بين آنچه فكر مي كنند بايد باشند با تجربه شان . يعني خود واقعي و خود آرماني ، بنابراين آسيب رواني محصول نپذيرفتن و گوش ندادن به يكي از منابع مهم اطلاعاتي موجود در مورد موقعیت خودمان در دنيا است كه تجربه شخصی نام دارد . مثال ژانت يكي از مصاديق اين قضيه است.

ژانت آدمي سرد ، بي هيجان و نجوش بود و قصد داشت پزشك بشود . اما يك دفعه خيلي عوض شد و آدم گرم و مهرباني شد . خودش مي گفت بالاخره قبول كرد كه واقعاً نمی خواهد پزشك شود و به هنر گرايش پيدا كرد . طبق ديدگاه راجرز ژانت ايده پزشك شدن را اقتباس كرده بود و براي رسيدن به اين هدف دايم احساساتش و تجربه اش را انكار مي كرد . وي در واقع آنچه را دوست داشت و برايش با معنا بود منكر مي شد . همين قضيه نيز كل شخصيتش را تحت تأثير قرار داده بود .

اما چرا مردم به تجارب شان گوش نمي دهند ؟ به نظر راجرز انسان ها در دوران كودكي خويش طوري بار مي آيند كه مقبوليت و ارزش آنان به رعايت كردن شرايط و ضوابط ديگران بستگي دارد . كودكان از همان ابتدا با فرايند ارزش گذاري ارگانيسمي organismic valuing process البته در شكل ابتدايي و مبهم خودش زاده مي شوند .

حتي مواقعي كه كودكان مجبورند از يك قانون و قاعده خاص بي هيچ چون و چرايي پيروي كنند ، حداقل كاري كه والدينشان مي توانند انجام بدهند اين است كه به فرزندشان توجه مثبت نمايند و تجربه فرزندشان را رد نكنند .

اضطراب در نظريه راجرز عبارت است از وجود تجارت و ادراكات ناهماهنگ با خود پنداره فرد . به عقيده راجرز فرد روان نژند (روان رنجور) مضطرب فردي است كه تجارت زندگي او با خويشتن پنداره او گاهي ناهماهنگ و گاهي حتي در تضاد است . به همين دليل راجرز معتقد است براي جلوگيري و كاهش اضطراب ، فرد مضطرب از طريق استفاده از دو مكانيزم انكار و تحريف سعي مي كند بين خود واقعي و زمینۀ تجربي خود تعادل ايجاد كند .

 

طبيعت و ماهيت بشر در نظريه مراجع محوري راجرز

به نظر راجرز انسان هاي كارآمد Fully functioning فرايند گرا Process orientation  هستند .

فرآيندگرايي دو معنا دارد : نخست اينكه آنها زندگي را فرايند شدن مي دانند و بر انجام دادن تمركز دارند . انسان ها ماهيتاً تغيير پذيرند به همين دليل انسان هاي كارآمد آماده اند در ارزش ها ، اهداف و نگرش هاي خود تجديد نظر كنند . در نتيجه چنين افرادي داراي «خود» ثابتي نيستند . همگام با رشد و تغيير اين افراد ، سازمان دهي «خود» آنان نيز پيچيده تر و متمايز تر مي شود .

فرايند گرايي معناي ديگري نيز دارد و آن عبارت است از تمركز بر انجام دادن تا تمركز بر نتايج ، راجرز (1961 ص 171) . انسان هايي كه خيلي به نتيجه عملكردشان فكر مي كنند مدام به اين قضيه فكر مي كنند كه خوب بوده اند يا بد .

به نظر راجرز هيچكس حق ندارد براي ديگران طرز زندگي تجويز كند . اين قضيه شامل والدين ، نظام آموزشي و مراجع قدرت است . آيا از مراجع قدرت نبايد تبعيت كرد ؟ خير ، ولي آنها نبايد حرف مراجع قدرت را بي هيچ چون و چرايي به صرف اينكه قدرتمندند ، بپذيرند . قبول افكار مراجع قدرت به صرف اينكه معلم ، پدر و مادر و . . . هستند ، بين ارزش هاي اقتباس شده و احساس واقعي شخص ، تعارض ايجاد مي كند .

تأكيد خوشبينانه راجرز بر جنبه هاي مثبت طبيعت انسان لااقل بين كساني كه در ديدگاه اميدبخش وي شريك هستند بر معروفيت وي افزوده است . رويكرد وي به نسيم تازه اي تشبيه شده است كه نشاط آور و فرح افزاست . در پاسخ به پرسشي در مورد خوشبين بودن پاسخ راجرز اين بود كه ممكن است فطري و ذاتي باشد . در ادامه خاطرنشان كرد كه همواره به رشد ، خواه رشد گياهان و خواه حيوانات علاقه مند بوده است . باغباني از جمله فعاليت هاي مورد علاقه او بود . او بين رشد گياهاني كه در شرايط مطلوب قرار داشتند و افرادي كه شرايط مناسب موجب رشد و بالندگي آنها مي شود ، مشابهت هايي مي ديد .

«آيا آب ، كود و نور كافي ، براي گياهان مي تواند شباهتي به توجه مثبت غير مشروط ، همدلي و هماهنگي با افراد داشته باشد ؟» .

 

مراجع در نظريه مراجع محوري راجرز

مفهوم اصلي در درمان مراجع محوري ، احترام قايل شدن براي رشد و كمالي است كه خود فرد باني و مولدش باشد .

درمانگر مراجع محور توصيه خاصي به مراجعانش جهت حل مشكلاتشان نمي كند . 1- مثلاً از آنها نمي پرسد «چرا سعي نمي كني با او صادق باشي ؟» 2- راهبرد خاصي را براي زندگي به مراجعانش توصيه نمي كند . مثلاً به آنها نمي گويد : «بايد اين مكاني و اين زماني زندگي كني .» 3- از قضاوت يا سرزنش كردن پرهيز مي كند : «حق داري از مادرت عصباني شوي» 4- به مراجعانش بر چسب نمي زند : «تو روان پريش هستي.» 5- براي مراجع طرح درمان نمي ريزد «ابتدا روي جسور نبودن كار مي كنيم بعد مي پردازيم به اضطرابت.» 6- درمانگر به تفسير معناي تجارب مراجعانش نمي پردازد . مثلاً به آنها نمي گويد «تو واقعاً از من عصباني نيستي ، تو در واقع از پدرت عصباني هستي» .

اين مفهوم كه درمانگر بايد به رشد كمالي كه خود فرد باني و مولدش است احترام بگذارد بر دو فرض استوار است :

1- واقعيت ها براي افراد مختلف متفاوتند ، يعني هيچ كس نمي تواند در مقام قضاوت بر آيد كه واقعيت فلان انسان در مقايسه با واقعيت ديگر نادرست ، تحريف شده يا غير رضايت بخش است (راجرز 1980) .

2- دومين فرض اين است كه اگر به واقعيت هاي ديگران احترام بگذاريم و اعتماد اساسي خود را به آنان نشان بدهيم ، رشد و كمال خود خواسته مورد نظر در مسير مثبت زندگي بخش خواهد افتاد .

بطور كلي در درمان مراجع محور اولويت با پذيرش و احترام گذاشتن به تجارب مراجع است ، يعني اينكه درمانگر بايد قبول داشته باشد براي نگاه كردن به واقعيت ، راه هاي مختلفي وجود دارد . پذيرش به معناي تأييد نقطه نظر مراجع يا اعمال وي و موافقت با او نيست .

 

هدف هاي مشاوره و روان درماني مراجع محوري راجرز

به نظر راجرز هدف از روان درماني ، باز گرداندن اين توانايي در فرد است كه با تمام وجودش با مشكلات زندگي مقابله اي خلاقانه و هوشمندانه انجام دهد . اين نيز اصولاً از طريق خود پذيري حاصل مي شود . اگر مراجعان نگرش غير قضاوتي در مورد خودشان داشته باشند و خودشان را بپذيرند آنگاه مي توانند دوباره با تجارب خويش ارتباط برقرار كنند . به دنبال اين جريان ، محتاطانه با سازه هاي خويش برخورد مي كنند و سازه هاي انعطاف پذيري با ساختار بيشتر براي خويش تدارك مي بيند . افراد خود شكوفا براي حل مشكلات جديد زندگي و ادامه دادن آن به استقبال اضطراب و بي نظمي و آشفتگي مي روند . البته بجاي استفاده از تعبير «خود شكوفا» بهتر است اصطلاح «در حال خود شكوفايي» را در مورد آنان به كار ببريم .

راجرز مي گفت «به نظر من اگر بگوييم آدم هاي سازگاري adjusted  هستند در واقع به آنها اهانت كرده ايم . اگر هم بگوييم آدم هاي شاد قانع يا حتي خود شكوفايي مي باشند ، خودشان اين نظريات را رد مي كنند .» به نظر راجرز ، اختلافات هيجاني معلول نوعي فرزند پروري است كه در آن اثري از توجه مثبت به كودكان دیده نمی شود . والدین با شرایط قایل شدن در مورد ارزشمندی فرزندشان ، وی را مجبور می کنند ارزش گذاری ارگانیسمی خود را نادیده بگیرد و در او ناهمخوانی ایجاد می کنند .

به نظر راجرز یکی از ابعاد مهم درمان عبارت است از فرایند خلاقانه ترکیب شیوه های جدید پیچیده تر و منسجم تر ادراک و تجربه کردن خود و دنیا در یکدیگر .

هدف از اين نوع درمان ، آزاد كردن و ممكن ساختن خلاقيت مراجعان است . مراجعان در اين نوع درمان راه حل هاي جديدي براي مسايل زندگي خود مي يابند ، راه حل هايي كه پیش از آن نه درمانگر به آن فكر كرده است نه خود مراجع .

به طور كلي فرايند روان درماني از دو جزء تشكيل مي شود . ابتدا مراجع راه و رسم گوش دادن به تجربه و پذيرش آن را مي آموزد . با اين كار انعطاف پذيري و خود گرداني او بيشتر مي شود و در مورد سازه هاي خويش جانب احتياط را رعايت مي كند . سپس پذيرش كامل تجربه دروني ، ظرفيت خلاقيت ، متكامل تر شدن و ترميم را در مراجعان بسيج مي كند و مراجع را به سوي راه حل هاي جديد خلاقانه هدايت مي كند و به او اجازه مي دهد برخورد جديد و منسجم تري با زندگي داشته باشد .

در مشاوره مراجع محوري ، مشاوران سعي مي كنند «مونس» مراجعان خويش باشند نه «تعمير كار» آنان . 

 

تكنيكها و ابزار مشاوره مراجع محوري راجرز

پذيرش : راجرز معتقد است وقتي شخصيت افراد را بر مبناي پاداش پرورش مي دهيم ، ارزش هاي برگزيده آنها ديگر با امكانات و توانائي هاي بالقوه شان هماهنگ نخواهد شد . ولي فكر نمي كنم اگر افراد را در جوي آزاد بار بياوريم به كلاهبرداري ، قتل و دزدي كشيده شوند .

به نظر راجرز پذيرش يا اعتماد به واقعيت ديگري به معناي موافقت با آن يا تأييدش نيست . بلكه به معناي تصديق مشروط ادراك هاي اوست . پذيرش يعني گوش دادن نامشروط .

درمانگر مي تواند ابراز نظر كند به شرطي كه آن نظر را فقط نظر خودش جلوه دهد ، درمانگر نبايد بگويد «تو اشتباه مي كني» بايد بگويد : «من نظرت را قبول ندارم ، به نظر من پليس قصد دستگير كردن تو را ندارد .» اين پاسخ به طور تلويحي ديدگاه مراجع را محترم مي شمارد و آن را درك مي كند .

همدلي : همدلي يعني ديدن اشياء از زاويه ديد فردي ديگر يا ديدن جهان از چشم ديگران يا به قول سرخپوستان آمريكا «با كفش ديگران راه رفتن» .

به تعبير راجرز (1980) همدلي يعني درك احساسات ديگران آن چنان كه گويي احساسات خود ماست ، با تأكيد در معناي واژه «گويي» .

همدلي با همدردي تفاوت دارد . همدردي به معناي «احساس براي كسي» و همدلي به معناي «احساس با كسي» است . بالتون (1979) در توضيح خود ، همدلي را به عنوان داشتن درك دقيق احساسات و افكار شخصي ديگر ضمن حفظ جدايي از او ذكر كرده است . او همدلي را مهمترين ويژگي در غني سازي ارتباط ميان فردي و افزايش رشد شخصي مي داند .

انعكاس احساس : فني است كه در دهه 1950 براي نشان دادن درك همدلانه درمانگر ابداع شد . انعكاس ها معمولاً اينگونه مي شوند «بنظر مي رسد ، احساس مي كنيد ، يا مي خواهيد بگوييد . . .»

همدلي و انعكاس احساس به دلايل زير درمانبخش هستند : 1- همدلي توأم با گرمي ، اعتماد ساز است . 2- معمولاً احساس درك شدن به خودي خود درمانبخش است . 3- همدلي و انعكاس ، باعث متمركز شدن حواس مراجعان بر تجارب دروني شان مي شود .

خلوص : خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع ، بدين معني كه درمانگر در جريان روان درماني ، بدانگونه كه خود هست عمل مي كند ، در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد و نقش شخص ديگري را ايفا نمي كند و در موارد ضروري تجربيات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح مي سازد . همخواني ، اصالت ، سعه صدر ، خود افشايي ، خصايص مرتبط با خلوص هستند .

 

مراحل شكل گيري مشاوره و روان درماني مراجع محوري

سه دوره متمايز را در شكل گيري و گسترش مراجع محوري مي توان مشاهده كرد . دوره اول ، در فاصله سال هاي 1940 تا 1950 ، كه درمان بطور غير مستقيم انجام مي شد . در اين دهه ، نقش اصلي درمانگر ايجاد رابطه پذيرا و فضايي آزاد و عاري از تهديد بود كه بدان وسيله مراجع مي توانست نسبت به خود و موقعيت خويش بينش كسب كند . در دوره دوم ، كه سالهاي 1950 تا 1957 را شامل مي شود ، درمانگر بر اساس پژوهش هاي انجام شده در نحوه كار خود تغييراتي به وجود آورد و به انعكاس احساسات و عواطف مراجع و ارائه پاسخ هاي مناسب به او در جريان روان درماني پرداخت .

نهايتاً در دوره سوم ، درمان تجربي و احساسيExpenential therapy  در خلال سال هاي 1957 تا 1970 ديدگاه هاي جديدي را در روان درمان مراجع – محوري ايجاد كرد . راجرز با ادامه كار در بيمارستان ها و نيز با افراد سالم ، دريافت كه نحوه برخورد درمانگر و درك توأم با همفهميEmpathic understanding  با مراجع به مراتب مهمتر از كاربرد فنوني است كه قبلاً توصيه كرده است . بدين لحاظ در اين دوره بر جهان پديداري phenomenal World  و تجربيات دروني مراجع و نيز شرايط حاكم بر جريان روان درماني تأكيد بيشتري مبذول شد .

 

پديدار شناسي انساني در مشاوره و روان درماني مراجع – محوري راجرز

پديدار شناسيPhenomenology  اساس مشاوره و روان درماني مراجع – محوري را تشكيل مي دهد . پديدار شناسي عبارت است از اینکه هر پديده اي اعم از اينكه شي باشد يا شخص باشد يا ماده اي باشد يا جنبه اي از شي يا ماده باشد ، يك واقعيت عيني و قابل مشاهده دارد كه از طريق حواس انسان قابل احساس و قابل درك است . زماني كه چنين شي يا چنين پديده اي توسط يكي از حواس ما احساس مي شود ، با تفكر خود ، با افكار خود و با نگرش خود آن احساس را درك مي كنيم . بعد از درك ، آن شي را تعبير و تفسير كرده و به آن معني مي دهيم . بنابراين ادراك ما از يك پديده في الواقع حاصل تجارب گذشته ما و ذهنيت ما از شي يا ماده است ، اين ويژگي يعني درك (شناخت) شخصي فرد از اشياء و پديده ها و افراد ، مركز اصلي رويكردهاي پديدار شناسي است .

پديدار شناسي چگونه با ديدگاه مراجع – محوري راجرز جور در مي آيد ؟ پديدار شناسي بر اهميت تجارب هوشيار و بلافصل شخص در تعيين و تشخيص واقعيت ها تأكيد دارد . راجرز نيز معتقد بود كه آگاهي از نحوه ادراك و تلقي افراد از واقعيت ها ، براي درك و فهم رفتار آنان ضروري است . او بر اين باور بود كه هر يك از ما بر اساس ذهنيتي كه از خود و جهان خود داريم ، رفتار مي كنيم . مفهوم ضمني اين گفته اين است كه واقعيت هاي عيني _ هر چه باشد _ شاخص مهم تعيين رفتار نيست . مهم نگرش و طرز تلقي انسان به آن واقعيت هاست .

استناد به تئوري شخصيت راجرز به عنوان «پديدار شناسي انساني» ايجاب مي كند متوجه احترامي كه وي براي انسان ها قايل است باشيم . انسان هايي كه تمايل به رشد و خود شكوفايي در ذات و طبيعت آنهاست و بايد آنها را از چگونگي تلقي و تصورشان از واقعيت ها شناخت . راجرز اساساً نسبت به توانش هاي بالقوه انسان خوشبين بود . به نظر وي چنانچه آدم ها از قيد عوامل اجتماعي محدود و تباه كننده رها شوند ، مي توانند در روابط شخصي و درون فردي به مدارج عالي برسند و از تحريف واقعيت ها كه مانع دستيابي به رشد و تكامل (خود شكوفايي) فزاينده مي شود ، اجتناب كنند .

 

تقابل جبر و اختيار در نظريه راجرز

تقابل جبر (يعني اين نظر كه رفتار شخص با عوامل گوناگوني كه خارج از كنترل وارده اوست تعيين مي شود) و اختيار (يعني اين نظر كه رفتار ، تابع انتخاب و اراده آزاد فرد است) در انديشه و نگرش راجرز موضوع نسبتاً پيچيده اي است . موضع او طوري است كه هر دو را تأئيد مي كند . به اعتقاد او جبرگرايي سنگ بناي دانش در عصر حاضر است (راجرز ص 295 ، سال 1983) . او به عنوان يك دانشمند اين حقيقت را كه «در مجموع هر رفتار علتي دارد» پذيرفته بود . وي معتقد بود كه مي توان با مطالعه آن دسته از عوامل عيني كه رفتار انسان را تحت تأثير قرار مي دهند ، به اطلاعات ارزشمندي دست يافت . راجرز خود نيز پذيرفته بود كه از تناقض موجود بين جبر و اختيار گيج و مبهوت مانده است . مهمترين نظري كه مي توان در اين باره اظهار داشت اين است كه هر دوي اين فرضيه ها مهم اند . جبرگرايي در تحليل هاي علمي رفتار ، نقش مهمي ايفا مي كند و مفهوم اختيار نيز در عملكرد هاي شخصي و ميان فردي (براي مثال در روابط درماني) حياتي است .

 

گرايش به خود شكوفايي در نظريه راجرز

به نظر راجرز ، گرايش به خود شكوفايي تنها انگيزه اساسي آدمي است . او بر اين باور بود كه انسان ، ذاتاً مايل به حفظ و نگهداري خويش و در تقلاي پيشرفت و تعالي است و منظور او از «خود شكوفايي» نيز همين بود . خود شكوفايي در عين حال به معناي حفظ بقاي ارگانيزم نيز هست . به نظر راجرز ، انسان از همان آغاز تولد طوري برنامه ريزي شده است كه با موفقيت به خود شكوفايي دست يابد . ما انسان ها ذاتاً فعال و پيشرو هستيم و در صورت مناسب بودن شرايط براي به حداكثر رساندن توانايي هاي بالقوه خويش تلاش خواهيم كرد .

ويژگي هاي رشد از فردي به فردي ديگر تفاوت مي كند . به عبارت ديگر وقتي شرايط براي شكوفايي فراهم است ، هيچ فردي عيناً به كاري كه ديگري انجام مي دهد نمي پردازد . گر چه خود شكوفايي با در نظر گرفتن ويژگي هاي افراد از شخصي به شخص ديگر متفاوت است ولي مواردي كلي نيز وجود دارد . برخي ويژگي هاي مشترك ناشي از فرايند خود شكوفايي عبارتند از انعطاف پذيري در برابر تحجر ، باز و پذيرا بودن در برابر دفاعي بودن و خود پيروي در برابر ديگر پيروي .

 

مباني و مفاهيم نظريه مراجع – محوري

اساس روان درماني مراجع – محوري بر «اينجا و اكنون» قرار دارد و در آن حوزه است كه «اگر – آنگاه» به گونه اي كه خواهيم گفت طرح مي شود . بدين معني كه اگر در جلسه روان درماني ، احترام و توجه و درك توأم با هم فهمي بين مراجع و درمانگر بوجود آيد ، آنگاه تغييرات مطلوب و مقبول در مراجع به وقوع خواهد پيوست . راجرز نسبت به انسان نگرش مثبت دارد و معتقد است كه انسان تمايل ذاتي به خود شكوفايي ، تحقيق اهداف ارگانيسم و حفظ تماميت خود دارد . اين تمايل ذاتي موجب تلاش و فعاليت انساني و سبب خود رهبري ، خود نظمي ، تسلط بر نفس ، استقلال ، مسئوليت و اجتماعي شدن انسان مي شود . اگر شرايط محيطي سرشار از صفا و صميميت و پذيرش باشد ، احساس ارزشمندي و دوستي و محبت در فرد به وجود خواهد آمد و به خويشتن نگري مثبت خواهد انجاميد . در مقابل ، اگر شرايط محيطي مملو از خصومت و تنفر و طرد باشد ، بدبيني و نفرت در فرد بوجود مي آيد و به خويشتن نگري منفي منتهي مي گردد .

به نظر راجرز ، انسان اصولاً موجودي اجتماعي ، واقع بين ، پيشرونده به سوي رشد و تكامل ، هدفدار و اعتماد پذير است و در صورتي كه شرايط مناسب باشد توانايي خود شكوفايي دارد . انسان به توجه و احساس ارزشمندي ، به شدت نيازمند است و در صورت برآورده شدن اين نيازها ، خشنودي و رضايت او حاصل خواهد آمد . انسان همچنين موجودي آزاد و در عين حال مسئول است . زيرا آزادي بدون مسئوليت به هرج و مرج مي انجامد . هر تجربه اي كه با سازمان خود در تضاد باشد نوعي تهديد براي ارگانيسم محسوب مي شود و به تحجر رفتار و تنش و بيقراري مي انجامد . آدمي اين تجربيات را كه با خود شكوفايي تباين دارند به نحوی تحریف یا آگاهانه انکار می کند ، در نتیجه دامنۀ فعالیت سازندۀ فرد تقلیل می یابد ، مانع انتخاب آزاد می گردد و تصمیم گیری مطلوب و معقول را غیر ممکن می سازد .

روان درمانی مراجع - محوری که بر «اینجا و اکنون» تأکید بسیار دارد با روانکاوی و رفتارگرایی متفاوت است . روانکاو از طریق بررسی تجربیات گذشته و افکار و رویاهای مراجع ، می کوشد رفتار او را تغيير دهد (يعني بر گذشته ناظر است) . در حالي كه درمانگر پيرو مراجع– محوري با تأكيد بر «اينجا و اكنون» ، مراجع را از احساس و رفتارش آگاه مي سازد و به او ياري مي دهد تا خود براي تغيير احساس و رفتار خويش در جهت مطلوب و مقبول اقدام كند . همچنين در روانكاوي ، درمانگر بسيار فعال است ، در حالي كه در مراجع – محوري سهم عمده تلاش و فعاليت بر عهده مراجع است و درمانگر ، با ايجاد رابطه صميمي و آميختگي عاطفي ، مراجع را در خودشناسي و اتخاذ تصميمات مطلوب و مقبول ياري مي دهد .

مراجع – محوري با رفتار گرايي از آن جهت متفاوت است كه رفتار گرا با تأسي بر عوامل بيروني نظير تنبيه يا پاداش به تغيير رفتار و محو علائم ظاهري نگراني اقدام مي كند ، در حالي كه درمانگر پيرو مراجع –محوري ، به استفاده از عوامل بيروني به منظور تغيير علايم نگراني معتقد نيست ، و در عوض بر عوامل دروني و تغيير احساسات و تصورات مراجع تأكيد مي كند . همچنين رابطه بين مراجع و درمانگر در روان درمانی مراجع  – محوري اهميت فراواني دارد و اساس درمان محسوب مي شود ، در حالي كه در رفتار گرايي رابطه به آن حد مورد تأكيد نيست .

بر اساس شيوه هاي تشخيص بيماري ، كه در علم پزشكي مورد استفاده قرار مي گيرد امراض متعدد مشخص و طبقه بندي مي شوند و شاخه هاي ديگر اين علم ، شيوه هاي درماني معيني را در اختيار درمانگر قرار مي دهند . راجرز به تشخيص بيماري از طرف درمانگر معتقد نيست . زيرا ماهيت و علت بيماري جسماني با نگراني رواني تفاوت دارد . به عنوان مثال ، گر چه در بيماري جسماني نيز نگراني وجود دارد اما اين نگراني بر اثر عوامل مشخصي نظير ميكروب و يا ضايعات و صدمات عضوي پديد مي آيد و درمان آن نيز معين است كه از سوي پزشك معالج تجويز مي شود ، در حالي كه در نگراني رواني ، اولاً علت نگراني مانند مثال بالا مشخص نيست ، ثانياً درمانگر به تنهايي نمي تواند درمان مناسبي را ارائه دهد چرا كه شناخت كافي فرد در محدوده جريان پديداري ، براي شخص ديگر آنچنان امكان ندارد كه براي خود مراجع . مراجع تنها كسي است كه مي تواند خويشتن را در ارتباط با جريان پديداري خويش بشناسد .

 

شيوۀ درمان مراجع – محوري

در روان درمانی مراجع – محوري ، درمانگر و مراجع در محيطي مملو از صفا و صميميت و آگاهانه و صادقانه با يكديگر تعامل كلامي ، غير كلامي ، عاطفي و عقلي دارند . براي آنكه روان درماني موثر باشد ، رابطه پذيرا و عاطفي بين درمانگر و مراجع ضرورت تام دارد و از دانش و مهارت عملي درمانگر بسيار مهمتر تلقي مي شود . به بياني ديگر ، آنچه كه تغيير مراجع را امكان پذير و تسريع مي كند حسن نيت و خلوص درمانگر و درك توأم با همفهمي مراجع در جريان روان درماني است .

روان درماني مراجع – محوري سه نوع هدف آني ، مياني و نهايي دارد . اهداف آني موجب تحريك و انگيزش مراجع در جلسه روان درماني و تداوم آن مي شود و به اهداف مياني و سپس نهايي مي انجامد . ايجاد رابطه پذيرا ، اعتقاد به روان درماني و اعتماد به درمانگر از جمله اهداف آني محسوب مي شود . اهداف مياني ، فرد را در نيل به اهداف نهايي ياري مي دهد . بعنوان مثال ، كاهش اضطراب و نگراني و خصومت را مي توان از جمله اهداف مياني به حساب آورد . اهداف نهائي وسعت و كليت دارد و عواقب دراز مدت روان درماني را شامل مي شود و بر كل شخصيت فرد تاثير مي گذارد . بعنوان نمونه ، نظر مراجع بر اينكه دوست دارد در آينده چه نوع فردي باشد و چگونه زندگيش را ادامه دهد در زمره اهداف نهايي قرار مي گيرد .

ايجاد تعادل رواني و شناخت توانائي ها به منظور تشخيص و قبول واقعيت (يعني همان چيزي كه خود ادراك و تجربه مي كند) از اهداف نهائي روان درماني مراجع – محوري بشمار مي آيد . هدف اصلي روان درماني مراجع – محوري ، كمك به فرد براي كاهش اضطراب و افزايش خودآگاهي و خودشناسي و نهايتاً نيل به خود شكوفائي است كه چنين ويژگي هايي را به همراه دارد : احساس آرامش در زندگي ، قبول خود و ديگران ، وجود انگيزه دروني براي تلاش و فعاليت سازنده ، ستايش و تمجيد زيبايي ها و اقدام به كارهاي مفيد ، برقراري روابط عاطفي با ديگران ، داشتن اهداف سازنده در زندگي و قبول مسئوليت نسبت به رفتار خويش .

براي تغيير ادراكات و رفتار مراجع در جهت مطلوب و مقبول ، در جريان روان درماني مراجع – محوري بايد اولاً بين مراجع و درمانگر رابطه عميقي برقرار شود . مراجع با نوعي ناراحتي رواني نظير اضطراب و نگراني مواجه است و درمانگر در جريان روان درماني ، تعادل رواني دارد و هماهنگ با احساس خويش رفتار مي كند و هيچگونه تظاهر و وانمود سازي در اعمالش وجود ندارد . ثانياً درمانگر براي مراجع احترام خاصي قائل است و هيچگونه شرطي را براي پذيرش او مطرح نمي سازد . ثانياً درمانگر ، مراجع و مشكل او را درك مي كند و به همفهمي او مي پردازد و مي كوشد تا مشكلات را حتي الامكان از دريچه چشم مراجع بنگرد و خود را به جاي مراجع قرار دهد .

بطور كلي شرايط لازم براي روان درماني  مراجع –محوري عبارتند از :

1- درك توأم با همفهمي : درمانگر بايد گفتار و احساسات مراجع را بدان گونه كه مطرح مي گردد دريابد و بتواند خود را در جهان پديداري مراجع قرار دهد و موقعيت او را احساس كند . درمانگر بايد جهان درون مراجع را از دريچه چشم مراجع نظاره كند . درك توأم با همفهمي ، زماني به وجود مي آيد كه اولاً درمانگر به مراجع فعالانه گوش فرا دهد و موقعيتي فراهم آورد كه مراجع احساسات و افكارش را به راحتي در جلسه روان درماني مطرح سازد . ثانياً درمانگر مراجع را به عنوان موجودي منحصر به فرد كه احساسات و افكار و خصوصيات ويژه و جهاني متفاوت با ديگران دارد ، بپذيرد . ثالثاً درمانگر رابطه اي عميق و دوستانه و عاري از تهديد با مراجع برقرار سازد .

2- توجه مثبت بي قيد و شرط : احترام بدون قيد و شرط به مراجع و توجه به افكار و احساسات او ، موجب مشاركت فعال مراجع و طرح مشكل در جلسه روان درماني مي گردد . در عين حال كه درمانگر ، مراجع را به عنوان يك انسان و با ارزش هاي يك انسان مي پذيرد ، اما در رفتارها و افكار احتمالي نامطلوب وي جاي بحث مي گذارد و در خلال روان درماني در موقعيت هاي مناسب ، مراجع را به تغيير افكار و رفتارهاي نامطلوب خود تشويق مي كند .

3- خلوص : خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع . بدين معني كه درمانگر در جريان روان درماني ، بدان گونه كه خود هست عمل مي كند ، در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد ، نقش شخص ديگري را ايفا نمي كند و در موارد ضروري تجربيات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح مي سازد . براي انجام اين كار ، درمانگر بايد بياموزد چگونه مي تواند به ديگران احترام گذارد ، به چه طريقي ديگران را به سخن گويي بيشتر تشويق كند ، به چه شيوه اي به جريان درون ديگران وارد شود ، به چه نحوي ترس ديگران را بكاهد و چگونه از قضاوت درباره ديگران بپرهيزد .

روان درماني مراجع – محوري ، مراحلي دارد . در مرحله اول كه مراجع و درمانگر بطور سطحي درباره مسائل متعدد زندگي روزمره به گفتگو مي پردازند ، مراجع مسائل و مشكلات خود را مطرح نمي سازد . از آنجا كه رابطه صميمي بين مراجع و درمانگر هنوز بوجود نيامده است ، بحث بيشتر جنبه عقلي دارد . درمانگر از طريق گوش دادن فعال به مراجع و استفاده از كلماتي نظير بلي ، مي فهمم و . . . او را به سخن گويي بيشتر تشويق مي كند .

در مرحله دوم ، پس از ايجاد رابطه دوستانه نسبي بين مراجع و درمانگر ، مراجع درباره احساسات خود كم و بيش گفتگو مي كند اما مسئوليت رفتار و احساسات خويش را نمي پذيرد و عوامل بيروني و ديگران را موجد پريشاني و نابساماني خود مي داند . در گفتار و عقايد مراجع مي توان مطالب ضد و نقيض ديد و موضوعاتي ممكن است مطرح گردد كه به مراجع و مشكل او ارتباط چنداني نداشته باشد . مراجع بحث را حتي الامكان عقلي مي كند و از جنبه هاي عاطفي بحث طفره مي رود ، در عين حال بطور ضمني خود را با مشكلي مواجه مي داند . در اين مرحله نيز از طريق بازگو كردن و دوباره گويي كلمات ، مراجع بايد به سخن گويي بيشتر تشويق شود .

در مرحله سوم ، پس از ايجاد رابطه عميق تري بين مراجع و درمانگر ، بحث درباره احساسات و عواطف آغاز مي گردد و گفتگو كم كم جنبه عاطفي به خود مي گيرد و از جنبه عقلي آن بتدريج كاسته مي شود . هنوز هم مراجع مشكل را گاه گاهي به عوامل بيروني مربوط مي داند و خود را مسئول آنها نمي شناسد . درمانگر در اين مرحله نيز بايد به مراجع گوش فرا دهد و با تحكيم و تقويت رابطه ، مراجع را به ادامۀ بحث تشويق كند .

در مرحله چهارم ، پس از برقراري رابطه صميمانه تر و عميق تر بين مراجع و درمانگر ، مراجع برخي از مشكلات خود را صادقانه با درمانگر مطرح مي سازد و احساس واقعي خود را در ارتباط با مشكلات بروز مي دهد و مسئوليت اعمال و رفتارش را مي پذيرد . در اين مرحله نيز موضوع پذيرش و انعكاس احساسات ، مراجع را در خودشناسي و قبول مسئوليت ياري بيشتري مي دهد .

در مرحله پنجم مراجع با صداقت فراوان تري درباره احساسات و رفتار خود با درمانگر صحبت مي كند و مسئوليت كامل آنها را مي پذيرد . مراجع برخي از افكار و عقايد خود را مورد سئوال قرار مي دهد و مي پذيرد كه خود براي تغيير آنها اقدام كند . بر اثر درك توأم با همفهمي ، احترام بي قيد و شرط و خلوصي كه بر جلسه روان درماني حاكم است مراجع به تلاش و فعاليت تشويق مي شود و گام هاي مثبتي در جهت تغيير عوامل نامطلوب بر مي دارد و بتدريج با تغيير نگرش هاي خويش ، مشكل را پشت سر مي نهد و زندگي شادي را تجربه مي كند .

روان درماني مراجع – محوري به صورت انفرادي و گروهي ، در مكاني آرام و ساكت اجرا مي شود . درمانگر به استفاده از آزمون هاي رواني اعتقاد چنداني ندارد و حتي الامكان از كاربرد آنها خودداري مي كند . به نظر راجرز ، هر نوع مشكلي از طريق روان درماني مراجع –محوري درمان پذير است (به طوري كه وي در سال 1957 بيماران اسكيزوفرن را با توفيق درمان كرد) . ابتكار عمل و اداره جلسه با مراجع است و درمانگر از قضاوت و تحميل ارزش هايش به مراجع امتناع مي ورزد . مراجع به شناسايي و تشخيص تجارب دروني خويش موفق مي شود و آنها را در جهت سازگاري تغيير مي دهد . در جريان درمان از فنون انعكاس ، تصريح ، گوش دادن فعال ، تكرار گفتار مراجع و تشويق مراجع به سخن گويي بيشتر استفاده مي شود .

 

انتقاد از نظريه مشاوره و روان درماني مراجع –محوري راجرز

انتقاد اول : راجرز متهم است كه با پذيرش ارزش صوري گفته هاي مراجعانش از پديدار شناسي ضعيفي استفاده كرده است . شواهد روان شناختي بسياري نشانگر اين است كه درك و بيان كامل احساسات يا افكار (واقعي) افراد ، بي نهايت مشكل است . با اينكه راجرز براي آگاهي از تجارب دروني مراجعان خود به گفته هاي آنان با دقت گوش فرا مي داد ، با اين وجود ممكن است اصلي ترين شاخص هاي رفتار آنها را كشف نكرده باشد .

انتقاد دوم : انتقاد ديگري كه راجرز به آن متهم است مربوط به ديدگاه او در مورد سرشت بنيادي انسان است . اگر انسان ها ذاتاً خوب هستند ، چرا همه چيز را اين طور به هم ريخته اند ؟ شايد نظريه راجرز بيش از حد به «جنبه بهتر» انسان ها بها مي دهد .

انتقاد سوم : ايراد روانكاوان بر راجرز است . آنها معتقدند كه راجرز بسيار كم به فرآيندهاي ناهوشيار توجه كرده است . البته او به تجاربي كه به صورت ناقص نمادين شده است (يعني به تجاربي كه شخص كاملاً به آنها وقوف ندارد) اشاره مي كند ، ولي بر اين اعتقاد است كه در صورت وجود توجه مثبت غير مشروط ، همدلي و خلوص ، شخص مي تواند نسبت به همه اين تجارب آگاهي پيدا كند . روانكاوان اين موضوع را رد مي كنند و معتقدند براي درك و فهم ناهوشيار ، تحليل ، تفسير و بررسي كامل پديده انتقال ضروري است . علاوه بر اين روانكاوان بر اين باورند كه بخش هاي معيني از شخصيت انسان هميشه در حيطه ناخودآگاه باقي مي ماند .

انتقاد چهارم : رفتار گرايان افراطي تئوري راجرز را مبتني بر مشاهداتي مي دانند كه در موقعيت هاي كنترل نشده اي صورت گرفته است . به عبارت ديگر به عقيده آنان ، اكثر مواردي را كه راجرز به توجه و پذيرش مثبت غير مشروط نسبت مي دهد ، عملاً چيزي جز پيوستگي هاي تقويتي مشخص نيست .

انتقاد پنجم : برخي از مفاهيم و اصطلاحات راجرز بسيار گسترده و مبهم است . براي مثال ( تجربه ارگانيسمي ) به قدري كلي است كه به شدت به معما بودن پهلو مي زند . اصطلاحات ( خود پنداره ) و ( تمام عيار ) به قدري گسترده و فراگيرند كه تقريباً مانع درك و فهم درست مي شوند .

انتقاد ششم : راجرز بيشتر عمر حرفه اي خود را در دانشگاه و در حلقه بسياري از دانشجويان با هوش و صميمي دوره كارشناسي و نيز گروهي از همكاران بسيار پر انگيزه و همكاران مبتكر و دانشجويان دوره هاي عالي دانشگاه گذراند . آيا اين احتمال وجود ندارد كه ديدگاه هاي بسيار مثبت او در مورد قابليت هاي انسان شديداً تحت تأثير مواجهه وي با اين موقعيت قرار گرفته و حفظ شده باشد ؟

 

با همه انتقادات انجام شده از نظريه مراجع محوري راجرز ، هنوز هم راجرز يكي از با نفوذ ترين روان درمانگران تاريخ مشاوره و روان درماني مي باشد . نظر خواهي از 800 روان شناس باليني و مشاوره نشان داد كه راجرز در جمع با نفوذ ترين روان درمانگران در مرتبه اول قرار دارد . اليس دوم و فرويد سوم بود (اسميت 1982) .

 

* انجمن روان شناسي و مشاورۀ آمريكا توانست با جلب رضايت خانواده راجرز مانع از عملي شدن وصيت ايشان شود . آخرين لباسي كه راجرز پوشيده بود طي مراسمي سوزانده شد . قبر راجرز در آمريكا زيارتگاه دوستداران مشاوره و روان شناسي مي باشد (عطاري 1382) . 

 

 

 منابع

1- اسكات ، تي . مي ير : اركان اساسي مشاوره . ترجمه يوسفعلي عطاري . 1376 . انتشارات انديش ورزان

2- تادجوديت : اصول روان شناسي باليني و مشاوره . ترجمه مهرداد فيروز بخت . 1379 . انتشارات رسا

3- راجرز ، كارل : مشاوره و روان درماني مراجع محوري . ترجمه سيد عبدالله احمدي قلعه .1382 . انتشارات فراروان

4- راجرز ، كارل : هنر انسان شدن . ترجمه مهين ميلاني . 1376. انتشارات فاخته

5- ساعتچي ، محمود : مشاوره و روان درماني . مؤسسه نشر ويرايش

6- شارف ، ريچارد : نظريه هاي روان درماني و مشاوره . ترجمه مهرداد فيروز بخت . 1381. انتشارات رسا

7- شفيع آبادي ، عبدالله و غلامرضا ناصری : نظريه هاي مشاوره و روان درماني . تهران . مركز نشر دانشگاهي

8- شفيع آبادي ، عبدالله : روان درماني مراجع محوري . مجله علوم تربيتي و روان شناسي دانشگاه تهران . سال نهم . شماره 1 الي 4

9- شيلينگ ، لوئيس : نظريه هاي مشاروه . ترجمه خديجه آرين . مؤسسه اطلاعات

10- عطاري ، يوسفعلي : نظريه هاي مشاوره و روان درماني (جزوه چاپ نشده)

11- عطاري ، يوسفعلي : نظريه هاي پيشرفته روان درماني و مشاوره (جزوه چاپ نشده)

12- ناي ، رابرت : سه مكتب روان شناسي . ترجمه سيد احمد جلالي .1381. انتشارات پادار

+ نوشته شده در جمعه سی ام اردیبهشت ۱۳۸۴ساعت ۴:۳۸ ب.ظ توسط حمید | آرشیو نظرات

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 2220
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات


مفهوم self و c.o.w از نظر راجرز
خود یا selfقسمتی از میدان ادراکی فرد می باشد وشامل
1-ادراکاتی است که شخص از ویژگیهای مخصوص خودش دارد . مثلا من قد بلند یا باهوشم .
2-وهمچنین ادراکات شخص از روابط با دیگران .
3-ارزشهایی که فرد به این ادراکات خود میدهد .

سیستم ارزشی ارگانیزم بدو بخش تقسیم میشود 1-ارزشهای درونی وشخصی -2-ارزشهای اجتماعی ومحیطی .

بنظر راجرزاحترام بخود نیاز اصلی انسان است وبخاطر همین نیازاست که هنگامی که کودک میان ایندو ارزش دچار تعارض میشود وی بخاطر رسیدن به Pr- ارزشهای اجتماعی ومحیطی را انتخاب می کندونیازهاو ارزشهای درونی خویش را انکار یا تحریف می کند.
گاهی کودک آنقدر درنیازهاییرونی ومحیطی خودغرق میشود که نیازهای اصلی خود را انکار می کند ومیگوید این نیاز ، نیاز من نیست .
کودک بخاطر رسیدن به pr وپرهیز از طرد توسط محیط ، ارزشهای اجتماعی-والدین-را درون فکنی می کند وارزشهای آنهارا از خودمی داند.اساس درون فکنی pr است.
این ارزشهای درون فکنی شده بنام شرایط ارزشمندیc.o.w نامیده می شود .دراینجا کودک یاد می گیردبرای رسیدن به pr ارزشهای اجتماعی را در خودش رشد داده وارزشهای شخصی را خشک وکنار بگذارد .این تمایل به انکارنیازها واحساسات خودمان ووانمود کردن به چیزی که نیستیم ما را از روبرو شدن با خود حقیقی امان دور می سازد .
ساختارselfبرمبنای ارزشهای درونفکنی شده وشرایط ارزش قرار دارد .شخص تجربیاتی که با سیستم ارزشی او همگون نباشد را تحریف یا انکار می کند .اگر ما بخواهیم به یکباره فرد را از شرایط ارزش خارج کنیم دچار سایکوز میشود یا خودکشی می کند زیرا ساختمان self به یکباره دچار سقوط شده است .
بنظر راجرز چون خویشتنداری فرد مضطرب یا بیمار با تجربه ارگانیزمی او ناهماهنگ ودر تضاد است بالنتیجه فرد احساس اضطراب می کندوسپس با استفاده از یکی از مکانیزمهای دفاعی در مقابل تهدید واضطراب شروع به دفاع از خود می کند .هدف ما از درمان آنست که او رااز وابستگی به محیط اجتماعی رها کنیم تا بتواند به آرامش درونی وسلامتی برسد .


- ماهیت اضطراب و بیماری روانی

انسان ها وقتي مؤثر عمل نمي كنند كه به تجارب شان گوش ندهند و در نتيجه نتوانند به تفاوتهاي موقعيتي كه در آن به سر مي برند توجه كنند . تمامي آسيب هاي رواني از جمله اضطراب ريشه در اين ناهمخواني دارند يعني ناهمخواني بين آنچه فكر مي كنند بايد باشند با تجربه شان . يعني خود واقعي و خود آرماني ، بنابراين آسيب رواني محصول نپذيرفتن و گوش ندادن به يكي از منابع مهم اطلاعاتي موجود در مورد موقعیت خودمان در دنيا است كه تجربه شخصی نام دارد . مثال ژانت يكي از مصاديق اين قضيه است.

ژانت آدمي سرد ، بي هيجان و نجوش بود و قصد داشت پزشك بشود . اما يك دفعه خيلي عوض شد و آدم گرم و مهرباني شد . خودش مي گفت بالاخره قبول كرد كه واقعاً نمی خواهد پزشك شود و به هنر گرايش پيدا كرد . طبق ديدگاه راجرز ژانت ايده پزشك شدن را اقتباس كرده بود و براي رسيدن به اين هدف دايم احساساتش و تجربه اش را انكار مي كرد . وي در واقع آنچه را دوست داشت و برايش با معنا بود منكر مي شد . همين قضيه نيز كل شخصيتش را تحت تأثير قرار داده بود .

اما چرا مردم به تجارب شان گوش نمي دهند ؟ به نظر راجرز انسان ها در دوران كودكي خويش طوري بار مي آيند كه مقبوليت و ارزش آنان به رعايت كردن شرايط و ضوابط ديگران بستگي دارد . كودكان از همان ابتدا با فرايند ارزش گذاري ارگانيسمي organismic valuing process البته در شكل ابتدايي و مبهم خودش زاده مي شوند .

حتي مواقعي كه كودكان مجبورند از يك قانون و قاعده خاص بي هيچ چون و چرايي پيروي كنند ، حداقل كاري كه والدينشان مي توانند انجام بدهند اين است كه به فرزندشان توجه مثبت نمايند و تجربه فرزندشان را رد نكنند .

اضطراب در نظريه راجرز عبارت است از وجود تجارت و ادراكات ناهماهنگ با خود پنداره فرد . به عقيده راجرز فرد روان نژند (روان رنجور) مضطرب فردي است كه تجارت زندگي او با خويشتن پنداره او گاهي ناهماهنگ و گاهي حتي در تضاد است . به همين دليل راجرز معتقد است براي جلوگيري و كاهش اضطراب ، فرد مضطرب از طريق استفاده از دو مكانيزم انكار و تحريف سعي مي كند بين خود واقعي و زمینۀ تجربي خود تعادل ايجاد كند .

تكنيك ها و ابزار مشاوره مراجع محوري راجرز

پذيرش : راجرز معتقد است وقتي شخصيت افراد را بر مبناي پاداش پرورش مي دهيم ، ارزش هاي برگزيده آنها ديگر با امكانات و توانائي هاي بالقوه شان هماهنگ نخواهد شد . ولي فكر نمي كنم اگر افراد را در جوي آزاد بار بياوريم به كلاهبرداري ، قتل و دزدي كشيده شوند .

به نظر راجرز پذيرش يا اعتماد به واقعيت ديگري به معناي موافقت با آن يا تأييدش نيست . بلكه به معناي تصديق مشروط ادراك هاي اوست . پذيرش يعني گوش دادن نامشروط .

درمانگر مي تواند ابراز نظر كند به شرطي كه آن نظر را فقط نظر خودش جلوه دهد ، درمانگر نبايد بگويد «تو اشتباه مي كني» بايد بگويد : «من نظرت را قبول ندارم ، به نظر من پليس قصد دستگير كردن تو را ندارد .» اين پاسخ به طور تلويحي ديدگاه مراجع را محترم مي شمارد و آن را درك مي كند .

2- درك توأم با هم فهمي : درمانگر بايد گفتار و احساسات مراجع را بدان گونه كه مطرح مي گردد دريابد و بتواند خود را در جهان پديداري مراجع قرار دهد و موقعيت او را احساس كند . درمانگر بايد جهان درون مراجع را از دريچه چشم مراجع نظاره كند . درك توأم با همفهمي ، زماني به وجود مي آيد كه اولاً درمانگر به مراجع فعالانه گوش فرا دهد و موقعيتي فراهم آورد كه مراجع احساسات و افكارش را به راحتي در جلسه روان درماني مطرح سازد . ثانياً درمانگر ، مراجع را به عنوان موجودي منحصر به فرد كه احساسات و افكار و خصوصيات ويژه و جهاني متفاوت با ديگران دارد ، بپذيرد . ثالثاً درمانگر رابطه اي عميق و دوستانه و عاري از تهديد با مراجع برقرار سازد .

به تعبير راجرز (1980) همدلي يعني درك احساسات ديگران آن چنان كه گويي احساسات خود ماست ، با تأكيد در معناي واژه «گويي»

 

3-انعكاس احساس : فني است كه در دهه 1950 براي نشان دادن درك همدلانه درمانگر ابداع شد . انعكاس ها معمولاً اينگونه مي شوند «بنظر مي رسد ، احساس مي كنيد ، يا مي خواهيد بگوييد . .
همدلي و انعكاس احساس به دلايل زير درمانبخش هستند : 1- همدلي توأم با گرمي ، اعتماد ساز است . 2- معمولاً احساس درك شدن به خودي خود درمانبخش است . 3- همدلي و انعكاس ، باعث متمركز شدن حواس مراجعان بر تجارب دروني شان مي شود .

4- خلوص : خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع ، بدين معني كه درمانگر در جريان روان درماني ، بدان گونه كه خود هست عمل مي كند ، بین آنچه که هست و آنچه که می گوید اختلافی وجود نداشته باشد ، در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد ، نقش شخص ديگري را ايفا نمي كند و در موارد ضروري تجربيات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح مي سازد . براي انجام اين كار  درمانگر بايد بياموزد چگونه مي تواند به ديگران احترام گذارد ، به چه طريقي ديگران را به سخن گويي بيشتر تشويق كند ، به چه شيوه اي به جريان درون ديگران وارد شود ، به چه نحوي ترس ديگران را بكاهد و چگونه از قضاوت درباره ديگران بپرهيزد .

روان درمانی

روان درمانی فرایندی است که صرفا با سازمان ونحوه عملکرد خود سر و کار دارد . و فرایند یادگیری است که بدان طریق فرد با استفاده از روشهای مناسب توانایی گفتگو با خودش را کسب می کند و می تواند بدان وسیله اعمالش راکنترل کند .

تجربه ای است که بدان وسیله فرد می تواند بین خود پدیده ای و رابطه اش با واقعیات خارجی وجه تمایز بیشتری قایل شود . این شیوه درمانی نظریه (اگر...پس ) است ، یعنی اگر شرایط قابل توصیف  و مشخص وجود داشته باشد ، پس به استعداد بالقوه فرد اجازه داده می شود که بر محدودیتهایی که او تحت تاثیر شرایط ارزش به درون افکنده است غلبه کند .

فرضیه اصلی این شیوه درمان آن است که استعداد بالقوه هر فرد برای رشد تمایل دارد که تحت تاثیر رابطه ای که خصوصیات معینی دارد ، آزاد و رها می شود.

خصوصیات عمده این شیوه درمان

1- مراجع را در مرکز درمان قرار می دهد و او را عامل اصلی تصمیم گیر ی می داند .

2-کیفیت رابطه مشاوره ای را مهمترین عامل در ایجاد شخصیت می انگارد .

3- توجه زیادی به تکنیک ندارد . نگرشهای مشاور و مراجع مهم است

4-به جای تکیه بر اطلاعات ، سوابق و تشخیص و تجویز بر محتوای احساسی وعاطفی اعمال و گفتار مراجع تکیه می شود .

* به جای وا ژه بیمار از مراجع استفاده می شود

انتظار از روان درمانی یا هدف

مفهوم اصلي در درمان مراجع محوري ، احترام قايل شدن براي رشد و كمالي است كه خود فرد باني و مولدش باشد. درمانگر مراجع محور توصيه خاصي به مراجعانش جهت حل مشكلاتشان نمي كند. 1- مثلاً از آنها نمي پرسد «چرا سعي نمي كني با او صادق باشي ؟» 2- راهبرد خاصي را براي زندگي به مراجعانش توصيه نمي كند. مثلاً به آنها نمي گويد : « بايد اين مكاني و اين زماني زندگي كني .» 3- از قضاوت يا سرزنش كردن پرهيز مي كند: « حق داري از مادرت عصباني شوي» 4- به مراجعانش بر چسب نمي زند : « تو روان پريش هستي.» 5- براي مراجع طرح درمان نمي ريزد «ابتدا روي جسور نبودن كار مي كنيم بعد مي پردازيم به اضطرابت.» 6- درمانگر به تفسير معناي تجارب مراجعانش نمي پردازد. مثلاً به آنها نمي گويد « تو واقعاً از من عصباني نيستي ، تو در واقع از پدرت عصباني هستي».

اين مفهوم كه درمانگر بايد به رشد كمالي كه خود فرد باني و مولدش است احترام بگذارد بر دو فرض استوار است :

1- واقعيت ها براي افراد مختلف متفاوتند ، يعني هيچ كس نمي تواند در مقام قضاوت بر آيد كه واقعيت فلان انسان در مقايسه با واقعيت ديگر نادرست ، تحريف شده يا غير رضايت بخش است (راجرز 1980) .

2- دومين فرض اين است كه اگر به واقعيت هاي ديگران احترام بگذاريم و اعتماد اساسي خود را به آنان نشان بدهيم، رشد و كمال خود خواسته مورد نظر در مسير مثبت زندگي بخش خواهد افتاد.

به طور كلي در درمان مراجع محور اولويت با پذيرش و احترام گذاشتن به تجارب مراجع است، يعني اينكه درمانگر بايد قبول داشته باشد براي نگاه كردن به واقعيت، راه هاي مختلفي وجود دارد. پذيرش به معناي تأييد نقطه نظر مراجع يا اعمال وي و موافقت با او نيست.

به نظر راجرز هدف از روان درماني، باز گرداندن اين توانايي در فرد است كه با تمام وجودش با مشكلات زندگي مقابله اي خلاقانه و هوشمندانه انجام دهد. اين نيز اصولاً از طريق خود پذيري حاصل مي شود . اگر مراجعان نگرش غير قضاوتي در مورد خودشان داشته باشند و خودشان را بپذيرند آنگاه مي توانند دوباره با تجارب خويش ارتباط برقرار كنند. به دنبال اين جريان ، محتاطانه با سازه هاي خويش برخورد مي كنند و سازه هاي انعطاف پذيري با ساختار بيشتر براي خويش تدارك مي بيند . افراد خود شكوفا براي حل مشكلات جديد زندگي و ادامه دادن آن به استقبال اضطراب و بي نظمي و آشفتگي مي روند . البته بجاي استفاده از تعبير «خود شكوفا» بهتر است اصطلاح «در حال خود شكوفايي» را در مورد آنان به كار ببريم .

راجرز مي گفت «به نظر من اگر بگوييم آدم هاي سازگاري هستند در واقع به آنها اهانت كرده ايم . اگر هم بگوييم آدم هاي شاد قانع يا حتي خود شكوفايي مي باشند ، خودشان اين نظريات را رد مي كنند .» به نظر راجرز ، اختلافات هيجاني معلول نوعي فرزند پروري است كه در آن اثري از توجه مثبت به كودكان دیده نمی شود . والدین با شرایط قایل شدن در مورد ارزشمندی فرزندشان ، وی را مجبور می کنند ارزش گذاری ارگانیسمی خود را نادیده بگیرد و در او ناهمخوانی ایجاد می کنند .

به نظر راجرز یکی از ابعاد مهم درمان عبارت است از فرایند خلاقانه ترکیب شیوه های جدید پیچیده تر و منسجم تر ادراک و تجربه کردن خود و دنیا در یکدیگر .

هدف از اين نوع درمان ، آزاد كردن و ممكن ساختن خلاقيت مراجعان است . مراجعان در اين نوع درمان راه حل هاي جديدي براي مسايل زندگي خود مي يابند ، راه حل هايي كه پیش از آن نه درمانگر به آن فكر كرده است نه خود مراجع .

به طور كلي فرايند روان درماني از دو جزء تشكيل مي شود . ابتدا مراجع راه و رسم گوش دادن به تجربه و پذيرش آن را مي آموزد . با اين كار انعطاف پذيري و خود گرداني او بيشتر مي شود و در مورد سازه هاي خويش جانب احتياط را رعايت مي كند . سپس پذيرش كامل تجربه دروني ، ظرفيت خلاقيت ، متكامل تر شدن و ترميم را در مراجعان بسيج مي كند و مراجع را به سوي راه حل هاي جديد خلاقانه هدايت مي كند و به او اجازه مي دهد برخورد جديد و منسجم تري با زندگي داشته باشد .

در مشاوره مراجع محوري ، مشاوران سعي مي كنند «مونس» مراجعان خويش باشند نه «تعمير كار» آنان . 

 

انتظارات کمی و کیفی جلسات متعدد درمان

1- استدلال و خودکفایی بدست آورد.

2- در تغییر انعطاف پذیر باشد و دیگران را بپذیرد.

3-در زمان حال زندگی کند و هر لحظه از زندگی خود را به نحو کاملی برگزار کند.

4- متکی به نفس خویش باشد.

5-در حل مسله کارایی بیشتری کسب کند.

6-خود و ملاکهای درونی را ملاک ارزشیابی قرار دهد.

7-کنترل بیشتر وهمه جانبه ای را بر اعمال ورفتار احساسات و عواطف خود بدست آورد

8- تعادل مطلوبی میان خود واقعی و خود آرمانی خویش ایجاد کند.

فرایند درمان

در روان درمانی مراجع – محوري ، درمانگر و مراجع در محيطي مملو از صفا و صميميت و آگاهانه و صادقانه با يكديگر تعامل كلامي ، غير كلامي ، عاطفي و عقلي دارند . براي آنكه روان درماني موثر باشد ، رابطه پذيرا و عاطفي بين درمانگر و مراجع ضرورت تام دارد و از دانش و مهارت عملي درمانگر بسيار مهمتر تلقي مي شود . به بياني ديگر ، آنچه كه تغيير مراجع را امكان پذير و تسريع مي كند حسن نيت و خلوص درمانگر و درك توأم با همفهمي مراجع در جريان روان درماني است .

روان درماني مراجع – محوري سه نوع هدف آني ، مياني و نهايي دارد . اهداف آني موجب تحريك و انگيزش مراجع در جلسه روان درماني و تداوم آن مي شود و به اهداف مياني و سپس نهايي مي انجامد . ايجاد رابطه پذيرا ، اعتقاد به روان درماني و اعتماد به درمانگر از جمله اهداف آني محسوب مي شود . اهداف مياني ، فرد را در نيل به اهداف نهايي ياري مي دهد . بعنوان مثال ، كاهش اضطراب و نگراني و خصومت را مي توان از جمله اهداف مياني به حساب آورد . اهداف نهائي وسعت و كليت دارد و عواقب دراز مدت روان درماني را شامل مي شود و بر كل شخصيت فرد تاثير مي گذارد . بعنوان نمونه ، نظر مراجع بر اينكه دوست دارد در آينده چه نوع فردي باشد و چگونه زندگيش را ادامه دهد در زمره اهداف نهايي قرار مي گيرد .

ايجاد تعادل رواني و شناخت توانائي ها به منظور تشخيص و قبول واقعيت (يعني همان چيزي كه خود ادراك و تجربه مي كند) از اهداف نهائي روان درماني مراجع – محوري بشمار مي آيد . هدف اصلي روان درماني مراجع – محوري ، كمك به فرد براي كاهش اضطراب و افزايش خودآگاهي و خودشناسي و نهايتاً نيل به خود شكوفائي است كه چنين ويژگي هايي را به همراه دارد : احساس آرامش در زندگي ، قبول خود و ديگران ، وجود انگيزه دروني براي تلاش و فعاليت سازنده ، ستايش و تمجيد زيبايي ها و اقدام به كارهاي مفيد ، برقراري روابط عاطفي با ديگران ، داشتن اهداف سازنده در زندگي و قبول مسئوليت نسبت به رفتار خويش .

براي تغيير ادراكات و رفتار مراجع در جهت مطلوب و مقبول ، در جريان روان درماني مراجع – محوري بايد اولاً بين مراجع و درمانگر رابطه عميقي برقرار شود . مراجع با نوعي ناراحتي رواني نظير اضطراب و نگراني مواجه است و درمانگر در جريان روان درماني ، تعادل رواني دارد و هماهنگ با احساس خويش رفتار مي كند و هيچگونه تظاهر و وانمود سازي در اعمالش وجود ندارد . ثانياً درمانگر براي مراجع احترام خاصي قائل است و هيچگونه شرطي را براي پذيرش او مطرح نمي سازد . ثانياً درمانگر ، مراجع و مشكل او را درك مي كند و به همفهمي او مي پردازد و مي كوشد تا مشكلات را حتي الامكان از دريچه چشم مراجع بنگرد و خود را به جاي مراجع قرار دهد .

 شروط لازم برای ایجاد تغییرات سازنده در شخصیت

1- حضور دو شخص که در تماس روانی با یکدیگر قرار داشته باشند.

2- شخص اول (مراجع )در یک حالت ناهماهنگی روانی قرار دارد و مضطرب است

3- شخص دوم (مشاور) سازگاری روانی و وحدت شخصیت دارد و هیچگونه تظاهر و صحنه سازی در جلسه درمان ندارد.

4- مشاور نسبت به مراجع احترام و توجه مثبت غیر شرطی ابراز میکند.

5- مشاور درک همدلانه ای اعمال میکند  و با در نظر گرفتن حالت درونی مراجع با او به گفتگو می نشیند.

6-احترام وتوجه مثبت غیر شرطی نسبت به مراجع و درک همدلانه مشاور از مراجع باید به میزان حداقلی به مراجع انتقال یابد تا مراجع احساس کند که مورد پذیرش و درک قرا گرفته است.

مراحل روان درمانی مراجع محوری

هفت بخش رفتاری را می توان در مراجع در جریان درمان  مشاهده کرد( پاترسون ̒ 1966)

1- در مرحله اول كه مراجع و درمانگر بطور سطحي درباره مسائل متعدد زندگي روزمره به گفتگو مي پردازند ، مراجع مسائل و مشكلات خود را مطرح نمي سازد . از آنجا كه رابطه صميمي بين مراجع و درمانگر هنوز بوجود نيامده است ، بحث بيشتر جنبه عقلي دارد ،آنها اگر ارتباطی برقرار کنند بیشتردرباره موضوعات بیرونی خواهد بود.  درمانگر از طريق گوش دادن فعال به مراجع و استفاده از كلماتي نظير بلي ، مي فهمم و . . . او را به سخن گويي بيشتر تشويق مي كند .

2- در مرحله دوم ، پس از ايجاد رابطه دوستانه نسبي بين مراجع و درمانگر ، مراجع درباره احساسات خود كم و بيش گفتگو مي كند اما مسئوليت رفتار و احساسات خويش را نمي پذيرد و عوامل بيروني و ديگران را موجد پريشاني و نابساماني خود مي داند . در گفتار و عقايد مراجع مي توان مطالب ضد و نقيض ديد و موضوعاتي ممكن است مطرح گردد كه به مراجع و مشكل او ارتباط چنداني نداشته باشد . مراجع بحث را حتي الامكان عقلي مي كند و از جنبه هاي عاطفي بحث طفره مي رود ، در عين حال بطور ضمني خود را با مشكلي مواجه مي داند . در اين مرحله نيز از طريق بازگو كردن و دوباره گويي كلمات ، مراجع بايد به سخن گويي بيشتر تشويق شود .

3- در مرحله سوم ، پس از ايجاد رابطه عميق تري بين مراجع و درمانگر ، بحث درباره احساسات و عواطف آغاز مي گردد و گفتگو كم كم جنبه عاطفي به خود مي گيرد و از جنبه عقلي آن بتدريج كاسته مي شود ،آنها آزادانه درباره احساسات گذشته خود سخن می گویند ، اما احساسات جاری خود را یا انکار می کنند یا پست و بی اعتبار می دانند. هنوز هم مراجع مشكل را گاه گاهي به عوامل بيروني مربوط مي داند و خود را مسئول آنها نمي شناسد . درمانگر در اين مرحله نيز بايد به مراجع گوش فرا دهد و با تحكيم و تقويت رابطه ، مراجع را به ادامۀ بحث تشويق كند .

4- در مرحله چهارم ، پس از برقراري رابطه صميمانه تر و عميق تر بين مراجع و درمانگر ، مراجع برخي از مشكلات خود را صادقانه با درمانگر مطرح مي سازد و احساس واقعي خود را در ارتباط با مشكلات بروز مي دهد وتا حدودی مسئوليت اعمال و رفتارش را مي پذيرد. مراجعان در این مرحله قدرت شناخت احساسات شدید مربوط به گذشته را دارند اما احساسات کنونی آنها غیر شخصی و یا بیرونی است. در اين مرحله نيز موضوع پذيرش و انعكاس احساسات ، مراجع را در خودشناسي و قبول مسئوليت ياري بيشتري مي دهد .

5- در مرحله پنجم احساست آزادانه و درزمان حال بیان می شود اما به هر حال وقتی این احساسات آزادانه بیان می شود همراه با ترس و وحشت است. مراجع با صداقت فراوان تري درباره احساسات و رفتار خود با درمانگر صحبت مي كند و مسئوليت كامل آنها را مي پذيرد . مراجع برخي از افكار و عقايد خود را مورد سئوال قرار مي دهد و مي پذيرد كه خود براي تغيير آنها اقدام كند.

6-در مرحله ششم : ویژگی این مرحله آزاد شدن احساسات حبس شده است ، احساسی که قبلا در درون فرد بود هم اکنون به طور آنی به تجربه در می آید و مراجع نتایج آن را به خوبی می بیند ، مراجع هم اکنون با تجربه واحساساتش زندگی میکند.

7-در مرحله هفتم مراجع به زندگی عادی خود ادامه می دهد و نتایج آن را در جلسه درمان به مشاور اطلاع می دهد . مراجع تغییر احساسات را می پذیرد آنها را متعلق به خود می داند و به راحتی با مسایل درونی وبیرونی مواجه می شود. ساختار خشک و انعطاف ناپذیرجای خود را به یک جریان آزاد آگاهی ذهنی از تجربه می دهد.

روان درماني مراجع ـ محوري به صورت انفرادي و گروهي ، در مكاني آرام و ساكت اجرا مي شود . درمانگر به استفاده از آزمون هاي رواني اعتقاد چنداني ندارد و حتي الامكان از كاربرد آنها خودداري مي كند . به نظر راجرز ، هر نوع مشكلي از طريق روان درماني مراجع – محوري درمان پذير است (به طوري كه وي در سال 1957 بيماران اسكيزوفرن را با توفيق درمان كرد) . ابتكار عمل و اداره جلسه با مراجع است و درمانگر از قضاوت و تحميل ارزش هايش به مراجع امتناع مي ورزد . مراجع به شناسايي و تشخيص تجارب دروني خويش موفق مي شود و آنها را در جهت سازگاري تغيير مي دهد . در جريان درمان از فنون انعكاس ، تصريح ، گوش دادن فعال ، تكرار گفتار مراجع و تشويق مراجع به سخن گويي بيشتر استفاده مي شود.

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 1525
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات

خودپنداره تصویر یا برداشت شخص است از آن چیزی که هست. به اعتقاد راجرز، خودپنداره فرد بر ادراکش از جهان و رفتارش تاثیر می‌گذارد.

مفهوم ساختاری دیگر در این مورد، خود آرمانی(Idealself) است. خودآرمانی، خودپنداره‌ای است که انسان آرزو می‌کند داشته باشد و شامل معانی و ادراکاتی است که فرد برای آن‌ها ارزش زیادی قایل است.[2]

ناهمخوانی و ناهماهنگی خویشتن

به نظر راجرز، فرد همه تجارب خویش را با خودپنداره‌اش مقایسه می‌کند. در واقع افراد تمایل دارند به گونه‌ای رفتار کنند که با خودپنداره آن‌ها همخوانی داشته باشد. هنگامی که بین خودپنداره و تجربه واقعی اختلاف وجود داشته باشد، فرد ناهمخوانی را تجربه می‌کند. برای مثال، اگر خود را فردی عاری از نفرت بدانید، ولی نفرت را تجربه کنید، دچار حالت ناهمخوانی می‌شوید.تجربه‌ها احساس‌های ناهمخوان تهدید کننده‌اند و باعث تنش و اضطراب فرد می‌شوند.[3]

در صورت بروز چنین ناهمخوانی و تضادی، فرد از خود واکنش دفاعی نشان می‌دهد.راجرز در این زمینه دو روند دفاعی مهم را ذکر می‌کند که یکی از آن‌ها، تحریف کردن((distortion به معنای تجربه‌ای است که با خودپنداره شخص در تضاد است و دیگری، انکار آن تجربه است.

در روند تحریف کردن، ذهن به تجربه متضاد اجازه می‌دهد تا به ضمیر خودآگاه بیاید. البته باید چنان مسخ شده باشد که با خودپنداره فرد هماهنگ شود. برای مثال؛ اگر چه در خودپنداره دانشجویی این مفهوم وجود داشته باشد که او آدم با استعدادی نیست، هنگامی که در یک درس نمره خوبی بگیرد، برای هماهنگ کردن این تجربه متضاد با خودپنداره‌ای که دارد، به خود می‌گوید: «شانس آوردم که نمره خوبی گرفتم.»

شخص به وسیله مکانیسم انکار، با دور نگه‌داشتن تجربه از ضمیر خودآگاه، وجود آن را به کلی نفی می‌کند. یعنی او این امکان را که خطری برای ساختمان خویشتن به وجود بیاید، از بین می‌برد.به این ترتیب، شخص نه تنها هماهنگی را برآورده می‌سازد، بلکه ثبات خودپنداره را نیز تضمین می‌کند.[4]

هر چه تجاربی که فرد به دلیل ناهمخوانی با خودپنداره‌اش انکار می‌کند بیشتر باشد، فاصله و شکاف بین خود و واقعیت افزون‌تر و احتمال ناسازگاری فرد بیشتر می‌شود. همچنین ممکن است به اضطراب شدید و سایر آشفتگی‌های هیجانی بیانجامد.

نوع دیگری از ناهمخوانی، ناهمخوانی میان خود واقعی و خود آرمانی است. تفاوت زیاد میان این دو نوع خود، منجر به ناشادی و نارضایتی فرد، همچنین اعتماد به نفس پایین و بی‌ارزش شمردن خویش می‌شود.[5]

توجه مثبت positive regard

همراه با شکل‌گیری خود یا خویشتن، نیاز دیگری نیز در نوزاد رشد می‌کند که پایدار است و در همه انسان‌ها یافت می‌شود. راجرز این نیاز را که شامل پذیرش عشق و تایید از سوی دیگران بخصوص مادر است، توجه مثبت نامیده است.[6]

راجرز اهمیت رابطه مادر و کودک را به صورت عاملی که بر احساس کودک از بالندگی خویش تاثیر می‌گذارد، مورد تاکید قرار می‌دهد. اگر مادر نیاز کودک به محبت را ارضا کند، یعنی توجه مثبت خود را نثار وی کند، در این صورت کودک گرایش خواهد داشت که به صورت شخصیتی سالم رشد کند. در غیر این صورت، تمایل نوزاد به سوی شکوفایی و رشد خویشتن متوقف می‌شود.

هنگامی که مادر محبت خود نسبت به کودک را به رفتارهای مناسب خاصی مشروط کند، یعنی کودک تنها تحت شرایط خاصی توجه مادر را دریافت کند(توجه مثبت مشروط)، سعی می‌کند از رفتارهایی که عدم تایید مادر را در پی‌دارند، بپرهیزد. در این حالت، کودک نگرش مادر را درونی می‌کند و در صورت انجام چنین رفتارهایی، به همان شکل که مادر او را تنبیه می‌کرده، خود را تنبیه می‌کند. در واقع کودک خود را وقتی دوست خواهد داشت که رفتارهایش به شیوه‌ای باشد که تایید مادر را به همراه بیاورد.بدین ترتیب خود، به صورت یک جایگزین مادر عمل می‌کند. حاصل چنین موقعیتی، رشد شرایط ارزشمندی در کودک است. یعنی کودک خود را تنها تحت شرایط خاصی با ارزش می‌بیند. در نتیجه نمی‌تواند با آزادی کامل عمل کند و از رشد یا شکوفایی خود بازداشته می‌شود.

به همین دلیل، راجرز معتقد بود که نخستین شرط لازم برای تحقق سلامت روانی، دریافت توجه مثبت غیرمشروط در دوره کودکی است. یعنی هنگامی که مادر محبت و پذیرش کامل خود را بدون توجه به رفتار کودک، به وی ابراز می‌کند.در این صورت کودک ارزش را در خود پرورش نمی‌دهد و بنابراین مجبور نخواهد بود که تظاهرات هیچ یک از جنبه‌های خود را سرکوب کند.به عقیده راجرز، تنها از این راه است که می‌توان به وضعیت خودشکوفایی دست یافت.[7]

از خصوصیات بارز نیاز به توجه مثبت، دو جانبه بودن آن است. هنگامی که مردم خود را برآورنده نیاز شخص دیگری به توجه مثبت می‌بینند، ارضای نیاز خود را نیز تجربه می‌کنند. به طور مثال؛ اگر مادری نیاز کودکش را به توجه مثبت ارضا کند، لزوما نیاز خود او هم به توجه مثبت ارضا می‌شود.

راجرز معتقد بود که، خودپنداره فرد در پرتو تایید یا عدم تاییدی که وی از دیگران دریافت می‌کند، به وجود می‌آید. به عنوان بخشی از این خودپنداره، شخص به تدریج نگرش‌های دیگران را درونی می‌کند و در نتیجه توجه مثبت از درون خود فرد سرچشمه می‌گیرد. راجرز این وضعیت را احترام به "خود مثبت" نامید.

به طور مثال؛ کودکانی که هنگام شاد بودن از مادران خود به صورت عشق و علاقه پاداش دریافت می‌کنند، هر گاه شاد باشند، احترام به خود مثبت را تجربه می‌کنند و بدین ترتیب به خود پاداش می‌دهند.[8]

خودشکوفایی Self actualization

راجرز معتقد بود که، انسان‌ها یک انگیزش مهم و برجسته دارند که هنگام تولد مجهز به آن به دنیا می‌آیند. این نیروی انگیزشی اساسی که هدف غایی زندگی همه انسان‌ها محسوب می‌شود، تمایل به شکوفا شدن است.یعنی میل به رشد و توسعه دادن همه توانایی‌ها و توان‌های بالقوه، از توانایی‌های زیست‌شناختی گرفته تا پیچیده‌ترین جنبه‌های روان‌شناختی هستی.[9]

به عقیده راجرز، تمایل به خودشکوفایی عمدتا معطوف به نیازهای فیزیولوژیکی است که رشد و نمو انسان را تسهیل می‌کند و مسئول پختگی، یعنی رشد اندام‌ها و فرایندهای بدنی ژنتیکی است.

تمایل به خودشکوفایی که در تمام موجودات زنده وجود دارد، مستلزم کوشش و ناراحتی است. مثلا وقتی که کودک نخستین گام‌های خود را برمی‌دارد، می‌افتد و صدمه می‌بیند.اگر او در مرحله خزیدن باقی بماند ناراحتی کمتر است، اما کودک پافشاری می‌کند.او می‌افتد و گریه می‌کند، اما هنوز ادامه می‌دهد.کودک به گفته راجرز، علی‌رغم این ناراحتی‌ها ثابت‌قدم باقی می‌ماند. زیرا تمایل به شکوفایی و رشد و نمو، قوی‌تر از هر نوع ترغیبی برای عقب‌گرد است که ناشی از رنج حاصل از رشد است.[10]

مفهوم شکوفایی، مستلزم گرایش ارگانیسم به رشد، از ساختارهای ساده به پیچیده، از وابستگی به استقلال و از تغییرناپذیری و عدم انعطاف به فرایند تغییر و آزادی در بیان احساسات است.[11]

راجرز معتقد بود که، مردم در سرتاسر زندگی چیزی را که او فرایند ارزش‌گذاری وجودی می‌نامد، به نمایش می‌گذارند. منظور او از این اصطلاح این است که همه تجربه‌های زندگی برحسب این‌که تا چه اندازه در خدمت تمایل به شکوفایی هستند، ارزشیابی می‌شوند. تجربه‌هایی را که انسان آن‌ها را ترقی دهنده یا تسهیل کننده شکوفایی می‌داند، خوب و مطلق تلقی می‌شوند و بنابراین ارزش‌های مثبت به آن‌ها اختصاص می‌یابند. در نتیجه فرد گرایش به تکرار آن تجربه‌ها پیدا می‌کند. برعکس، تجربه‌هایی که به عنوان بازدارنده شکوفایی شناخته شوند، نامطلوب تلقی می‌شوند و فرد از آن‌ها اجتناب می‌کند.[12]

کارکرد کامل Fully Functioning

رسیدن به خودشکوفایی به معنای رسیدن به بالاترین سطح سلامت روان است. این فرایندی است که راجرز آن را "کارکرد کامل" می‌نامد. تبدیل شدن به شخصی با کارکرد کامل، هدفی است که همه هستی و وجود شخص به سوی آن هدایت می‌شود.به نظر راجرز، اشخاصی که دارای کارکرد کامل هستند با خصوصیات زیر مشخص می‌شوند: گشودگی و پذیرا بودن نسبت به همه تجارب، گرایش به زندگی کامل در هر لحظه از هستی، اعتماد کردن به احساسات خود درباره یک موقعیت و موضوع و عمل کردن بر اساس آن‌ها به جای هدایت شدن تنها به وسیله قضاوت‌های دیگران یا هنجارهای اجتماعی یا حتی قضاوت‌های عقلانی خود فرد، احساس آزادی در تفکر و عمل، برخورداری از خلاقیت سطح بالا.[13]

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 322
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات

هفت بخش رفتاری را می توان در مراجع در جریان درمان  مشاهده کرد( پاترسون ̒ 1966)

1- در مرحله اول كه مراجع و درمانگر بطور سطحي درباره مسائل متعدد زندگي روزمره به گفتگو مي پردازند ، مراجع مسائل و مشكلات خود را مطرح نمي سازد . از آنجا كه رابطه صميمي بين مراجع و درمانگر هنوز بوجود نيامده است ، بحث بيشتر جنبه عقلي دارد .

2- در مرحله دوم ، پس از ايجاد رابطه دوستانه نسبي بين مراجع و درمانگر ، مراجع درباره احساسات خود كم و بيش گفتگو مي كند اما مسئوليت رفتار و احساسات خويش را نمي پذيرد و عوامل بيروني و ديگران را موجد پريشاني و نابساماني خود مي داند .

3- در مرحله سوم ، پس از ايجاد رابطه عميق تري بين مراجع و درمانگر ، بحث درباره احساسات و عواطف آغاز مي گردد و گفتگو كم كم جنبه عاطفي به خود مي گيرد و از جنبه عقلي آن بتدريج كاسته مي شود ،آنها آزادانه درباره احساسات گذشته خود سخن می گویند ، اما احساسات جاری خود را یا انکار می کنند یا پست و بی اعتبار می دانند.

4- در مرحله چهارم ، پس از برقراري رابطه صميمانه تر و عميق تر بين مراجع و درمانگر ، مراجع برخي از مشكلات خود را صادقانه با درمانگر مطرح مي سازد و احساس واقعي خود را در ارتباط با مشكلات بروز مي دهد وتا حدودی مسئوليت اعمال و رفتارش را مي پذيرد.

5- در مرحله پنجم احساست آزادانه و درزمان حال بیان می شود اما به هر حال وقتی این احساسات آزادانه بیان می شود همراه با ترس و وحشت است. مراجع با صداقت فراوانتري درباره احساسات و رفتار خود با درمانگر صحبت مي كند و مسئوليت كامل آنها را مي پذيرد . مراجع برخي از افكار و عقايد خود را مورد سئوال قرار مي دهد و مي پذيرد كه خود براي تغيير آنها اقدام كند.

6-در مرحله ششم : ویژگی این مرحله آزاد شدن احساسات حبس شده است ، احساسی که قبلا در درون فرد بود هم اکنون به طور آنی به تجربه در می آید و مراجع نتایج آن را به خوبی می بیند .

7-در مرحله هفتم مراجع به زندگی عادی خود ادامه می دهد و نتایج آن را در جلسه درمان به مشاور اطلاع می دهد . مراجع تغییر احساسات را می پذیرد آنها را متعلق به خود می داند و به راحتی با مسایل درونی وبیرونی مواجه می شود. ساختار خشک و انعطاف ناپذیرجای خود را به یک جریان آزاد آگاهی ذهنی از تجربه می دهد.

روان درماني مراجع ـ محوري به صورت انفرادي و گروهي ، در مكاني آرام و ساكت اجرا مي شود . درمانگر به استفاده از آزمون هاي رواني اعتقاد چنداني ندارد و حتي الامكان از كاربرد آنها خودداري مي كند . به نظر راجرز ، هر نوع مشكلي از طريق روان درماني مراجع – محوري درمان پذير است . درمانگر از قضاوت و تحميل ارزش هايش به مراجع امتناع مي ورزد . درمانگر در جريان درمان از فنون انعكاس ، تصريح ، گوش دادن فعال ، تكرار گفتار مراجع و تشويق مراجع به سخن گويي بيشتر، استفاده می کند.

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 931
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات

طرحواره های ناسازگار اولیه: اولین خشت‌های کج زندگی

طرحواره های ناسازگار اولیه

حتماً شنیده‌اید که می‌گویند خشت اول چون نهد معمار کج/تا ثریا می‌رود دیوار کج. روانشناسان نیز به دنبال شناسایی این خشت‌های کج اولیه بوده‌اند. بعضی از خشت‌های کج اولیه عبارت‌اند از دلبستگی ناایمن، خلق و خوی دشوار و طرحواره های ناسازگار اولیه.

نظریه‌های زیادی سعی کرده‌اند به تبیین این سه خشت اولیه بپردازند و تلاش کرده‌اند که روش‌های درمانی پیدا کنند که این خشت‌های اولیه را «راست» کنند. طرحواره‌درمانی نیز یکی از درمان‌هایی است که تمرکز اصلی‌اش را بر این خشت‌های کج اولیه گذاشته است. با روان حامی همراه باشید.

وقتی به بیمارانم می‌گویم که روش من، طرحواره‌درمانی است اولین سؤالی که به ذهنشان می‌آید و با تعجب از من می‌پرسند این است که طرحواره چیست؟ بله آنها کاملاً حق دارند. زیرا کلمه‌ی «طرحواره» یک کلمه‌ی ناآشناست و معمولاً در مکالمات روزمره به ندرت ممکن است آن را بشنویم یا آن را به کار ببریم. با وجود استفاده‌ی اندک، طرحواره تأثیر زیادی بر نحوه‌ی تفکر، احساس و رفتار ما دارد. اگر بخواهیم طرحواره را به صورت خیلی خلاصه تعریف کنیم شاید بهترین تعریف این باشد: طرحواره یعنی مجموعه‌ای از اطلاعات درباره‌ی یک موضوع خاص. به عنوان مثال به اطلاعاتی که شما درباره‌ی فصل پاییز دارید «طرحواره‌ی پاییز» اطلاق می‌شود.

بنابراین ما درباره هر چیزی که در اطرافمان وجود دارد یک طرحواره داریم. ذهن ما با ساختن این طرحواره‌ها، سعی می‌کند اطلاعات بسیار زیادی را که با آنها مواجهه می‌شود دسته‌بندی و در حافظه ذخیره کند.

ذهن ما مجبور به ساختن طرحواره است، وگرنه با حجم عظیم اطلاعاتی که در دنیای اطراف ما وجود دارد بدون شک دچار اضافه‌بار شناختی می‌شدیم، یعنی ذهن ما توانایی توجه کردن به تمام این اطلاعات را از دست می‌داد. اما وقتی اطلاعات را دسته‌بندی می‌کند و از آنها یک طرحواره می‌سازد از حجم اطلاعات کاسته می‌شود و دچار اضافه‌بار نخواهد شد. بنابراین امکان زندگی کردن در دنیای اطلاعات برای ما فراهم می‌شود.
طرحواره های ناسازگار اولیه کی ساخته می‌شوند؟

هنگام تولد، هیچ تجربه‌ای از این دنیا نداریم و از این رو هیچ طرحواره‌ای هم درباره‌ی آن نداریم. اما از اولین لحظه‌ی تولد که مادر، ما را در آغوش می‌گیرد و خنده‌های محبت‌آمیز و آغوش گرمش را نثار ما می‌کند ساختن طرحواره‌ها آغاز می‌شود. در این لحظه ما نه خودمان را می‌شناسیم و نه دیگران را و نه از ارتباط برقرار کردن با دیگران چیزی سر در می‌آوریم. پس مهم‌ترین وظیفه‌ی ما در لحظه‌ی تولد ساختن طرحواره‌‌هایی درباره‌ی خود، دیگران و ارتباط برقرار کردن با دیگران است، زیرا این موارد به زنده ماندن ما کمک می‌کنند.

نوزاد موجود نیازمندی است و تقریباً برای رفع تمامی نیازهای خود به دیگران نیاز دارد. نحوه‌ای که دیگران نیازهای نوزاد را برطرف می‌کنند باعث می‌شود که نوزاد در مورد خود، دیگران و ارتباط برقرار کردن تجربه‌ها و اطلاعاتی کسب کند. به مرور زمان این تجربه‌ها را دسته‌بندی می‌کند و اولین طرحواره‌های خود را می‌سازد. اگر این تجربه‌ها خوب و مثبت باشند طرحواره‌های مثبت و اگر بد و منفی باشند طرحواره‌های منفی شکل می‌گیرند. طرحواره‌های منفی عملکرد مناسبی ندارند به همین خاطر به آنها طرحواره‌های ناسازگار گفته می‌شود و چون در دوران اولیه‌ی زندگی شکل می‌گیرند به آنها «طرحواره های ناسازگار اولیه» می‌گویند.

طرحواره های ناسازگار اولیه بعد از شکل‌گیری، حاکمان بی‌چون و چرای قلمرو ذهن ما می‌شوند. آنها برای فهمیدن رفتار دیگران، احکامی صادر می‌کنند و تعیین می‌کنند که ما چه احساسی داشته باشیم و چه رفتاری از خود در مقابل دیگران نشان دهیم. یکی از ناسازگارترین ویژگی طرحواره‌ها این است که هر اطلاعاتی را که با خودشان مخالف باشد نادیده می‌گیرند. آنها تعیین می‌کنند که چه اطلاعاتی برای ما خوب است و به چه اطلاعاتی نباید توجه کنیم.

چون طرحواره‌های افراد با یکدیگر تفاوت دارد اگر از آنها بخواهیم در مورد یک اتفاق واحد نظر بدهند نظرات متفاوتی خواهند داد زیرا طرحواره‌های آنها اطلاعات همخوان با خود را انتخاب می‌کند. به علت اینکه طرحواره‌ها باعث می‌شوند که ما فقط اطلاعاتی را مورد توجه قرار دهیم که با طرحواره‌های ما هماهنگ است بنابراین هیچ وقت طرحواره‌ها تغییر نمی‌کنند. از این رو وقتی یک طرحواره‌ی ناسازگار در ذهن ما ایجاد می‌شود تا آخر عمر همراه ما خواهد بود و به عبارت دیگر تا ثریا ادامه خواهد یافت.

یکی از ناسازگارترین ویژگی طرحواره‌ها این است که هر اطلاعاتی را که با خودشان مخالف باشد نادیده می‌گیرند.

وقتی می‌گوییم طرحواره‌ها، ناسازگار هستند و افکار، رفتار و احساس ما را تعیین می‌کنند به این معناست که افکار، رفتار و احساسهایی که از طرحواره نشأت می‌گیرند نیز ناسازگار هستند. در این صورت هر چه شدت ناسازگاری طرحواره‌های ما بیشتر باشد رفتار ما بیشتر ناسازگار است. افکار، احساس و رفتارهای ناسازگار ویژگی اختلال‌های روانشناختی مثل افسردگی، اضطراب، وسواس و اضطراب اجتماعی، مشکلات زناشویی و اختلالات شخصیتی است. بنابراین طرحواره‌های ناسازگار ما را مستعد اختلال‌های روانشناختی می‌سازند. آنها در واقع خشت کجی هستند که در اولین روزهای زندگی در نهاد ما توسط والدین گذاشته شده‌اند.

از این رو برای درمان اختلال‌ها و بیماری‌های روانشناختی بهتر است سعی کنیم اولین خشت زندگی‌مان را راست کنیم. یکی از رواندرمانی‌هایی که برای انجام این کار طراحی شده است طرحواره‌درمانی است.

طرحواره‌درمانی یکی از انواع رواندرمانی نسبتاً جدیدی است که توسط دکتر جفری یانگ ارائه شده است. در این درمان سعی می‌شود که طرحواره‌های بیمار شناسایی شوند تا بتوان آنها را تغییر داد. در نظریه‌ی طرحواره‌درمانی ۱۸ طرحواره‌ی ناسازگار اولیه شناسایی شده است:
۱. محرومیت هیجانی

یکی از طرحواره های ناسازگار محرومیت هیجانی است. وقتی این طرحواره وجود دارد یعنی فرد در طول زندگی‌اش مورد محبت، پذیرش و درک شدن قرار نگرفته است. کسی نبوده به حرف‌های دل او گوش کند. ناله‌های همیشگی افرادی که طرحواره‌ی محرومیت هیجانی دارند احساس تنهایی، غمگینی و افسردگی است.

آنها از این شاکی هستند که هیچ کسی آنها را درک نمی‌کند و کسی نیست که با آنها یک دل سیر درد و دل کند. چون آنها انتظار دریافت محبت ندارند تمایل خود نسبت به دریافت توجه و محبت را ابراز نمی‌کنند و در نتیجه مورد محبت قرار نخواهند گرفت. آنها ممکن است کسی را برای رابطه انتخاب کنند که بی‌عاطفه، خودمحور، تنها یا نیازمند هستند. این احساس درک نشدن و دوست داشته نشدن آنقدر در آنها ریشه دوانده است و آنقدر نیرومند است که حتی ممکن است عطای روابط را به لقای آن ببخشند.
۲. رهاشدگی/بی‌­ثباتی

وقتی کسی این طرحواره را داشته باشد نسبت به طرد شدن و تنها ماندن حساسیت بالایی دارد. او حتی به کوچکترین نشانه‌های طرد شدن واکنش نشان می‌دهد. به عنوان مثال اگر فرد مورد علاقه‌اش تلفن او را جواب ندهد او احساس رهاشدگی می‌کند. او احساس می‌کند که افراد مهم زندگی‌شان آنها را دوست ندارند و دیر یا زود آنها را ترک خواهند کرد. علاوه بر این اثبات عشق و دوست داشتن به آنها کار ساده‌ای نیست، به سختی باور می‌کنند که فرد دیگری آنها را دوست دارند.

آنها همیشه در حالت ترس و نگرانی زندگی می‌کنند و مدام گوش به زنگ علامتی هستند حاکی از اینکه دیگران آنها را ترک می‌کنند. رفتارهای شاخص آنها عبارت‌ است از وابستگی افراطی به افراد مهم زندگی، انحصارطلبی و کنترل کردن، سرزنش دیگران به خاطر رها کردن آنها، حسادت، رقابت با رقیب‌های عشقی خیالی. این دسته از افراد ممکن است دچار عشق‌های آتشین بشوند.
۳. بی‌اعتمادی/بدرفتاری

کسی که این طرحواره را دارد مدام در این گمان است که دیگران قصد آسیب زدن به او را در سر می‌پرورانند حتی افراد مهم زندگی نیز با او با صداقت برخورد نمی‌کنند. به سختی به دیگران اعتماد می‌کند. از نظر او دیگران فقط قصد فریب دادن، کلک زدن، دروغ گفتن، نامردی کردن و … را دارند.

افرادی که این طرحواره را دارند تمایلی به روابط صمیمی ندارند، آنها می‌ترسند افکار و احساسات خود را با کسی درمیان بگذارند زیرا بر این باورند که دیگران از اطلاعاتی که در اختیار آنها قرار می‌دهد سوءاستفاده می‌کنند. آنها به منظور پیشگیری از آسیب دیدن به دیگران نزدیک نمی‌شوند و به دیگران نیز اجازه‌ی نزدیک شدن به خودشان را نمی‌دهند. حصاری به دور خود می‌کشند تا از احتمال آسیب دیدن اجتناب کنند. بدرفتاری و قربانی شدن در زندگی آنها فراوان است. این افراد مثل پلیس مدام به دنبال سرنخ‌ها و شواهدی برای اثبات ضرورت بی‌اعتمادی خود به دیگران هستند.
۴. انزوای اجتماعی/بیگانگی

وقتی کسی این طرحواره را داشته باشد بر این باور است که وصله ناجور جامعه است. او به هیچ گروهی احساس تعلق نمی‌کند. این فرد همیشه در حاشیه است و از وارد شدن به گروه‌ها اجتناب می‌کند. آنها کارهایی انجام می‌دهند که نیاز به خلوت و گوشه‌گیری از دیگران دارد. آدمهای همیشه تنها معمولاً طرحواره‌ی انزوای اجتماعی دارند.
۵. نقص/شرم

افرادی که طرحواره‌ی نقص/شرم دارند معتقدند که یک نقص درونی دارند، بی‌ارزش‌اند، و از همه بدتر احساس می‌کنند که دوست داشتنی نیستند. احساس می‌کنند زشت‌اند، حقیرند و به این خاطر احساس شرمندگی می‌کنند. آنها شدیداً بر این باور هستند که در وجود آنها هیچ چیز ارزشمندی وجود ندارد هر چه هست به دردنخور است. به همین خاطر سعی می‌کنند به دیگران نزدیک نشوند زیرا در صورت صمیمت هیجانی، دیگران نقص آنها را کشف می‌کنند و از آنها فاصله می‌گیرند.
۶. شکست

وقتی این طرحواره وجود داشته باشد فرد احساس می‌کند که به اندازه دیگران در زندگی پیشرفت نکرده است. به اندازه دیگران باهوش نیست. او مدام خود را با دیگران مقایسه می‌کند و در این مقایسه خود را بی‌کفایت می‌بیند. خود را نالایق، بی‌استعداد، نادان یا ناموفق در نظر می‌گیرد.
۷. وابستگی/بی‌­کفایتی

اگر فردی این طرحواره را داشته باشد معقتد است که از عهده‌ی انجام هیچ کاری بر نمی‌آید، خود را ناتوان و درمانده می‌بیند و نیاز دارد کسی باشد تا نیازهای او را برآروده کند. حتی نمی‌تواند برای کارهای معمولی زندگی روزمره خود نیز برنامه‌ریزی کند. احساس می‌کند از پس زندگی، درآمد، کار، شغل و …. بر نخواهد آمد. به تصمیم‌های خود اعتمادی ندارد. از این رو به دنبال کسی می‌گردند که بتواند این کارها را انجام دهد. وقتی چنین فردی پیدا شد شدیداً به او وابسته می‌شوند.
۸. آسیب‌پذیری نسبت به ضرر و بیماری

کسانی که همیشه در انتظار وقوع یک فاجعه هستند معمولاً طرحواره‌ی آسیب پذیری دارند. از همه چیز می‌ترسند از بلایای طبیعی گرفته تا احتمال حمله‌ی آدم فضایی‌ها به زمین، از بیماری ساده گرفته تا بیماری لاعلاج. بنابراین مدام در اضطراب به سر می‌برند.
۹. گرفتار/خودتحول نیافته

وقتی کسی این طرحواره را داشته باشد هویت محکمی ندارد. او اغلب در دیگران ذوب می‌شود مانند پدر، مادر، دوست، معلم، استاد و حتی درمانگر. در واقع می‌توان گفت این افراد به اندازه کافی رشد نکرده‌اند و به فردیت کامل نرسیده‌اند. جلوی رشد اجتماعی آنها گرفته شده است. احساس می‌کند که با کسی که در او ذوب شده است دو روح در یک بدن هستند.
۱۰. اطاعت

اگر این طرحواره وجود داشته باشد فرد به منظور اجتناب از تنبیه شدن توسط دیگران به حرفهای آنها گوش می‌کند و سلطه‌ی خود را به دست آنها می‌دهد. این فرد نیازها و هیجان‌های خود را نادیده می‌گیرد تا به نیازها و هیجانهای دیگران رسیدگی کند. او فکر می‌کند که خواسته‌های خودش هیچ ارزشی ندارند و آنچه که مهم است نیازهای دیگران است.
۱۱. خود قربان­گری

وقتی فردی طرحواره قربانگری خود را داشته باشد با تمایل خودش و با میل خویش به دنبال ارضای نیازهای دیگران است. سرلوحه زندگی او ارضا کردن داوطلبانه نیازهای دیگران است. او فردی بسیار دلسوز و مهربان و غمخوار است. او اگر به کسی کمک نکند احساس خودخواهی و غرور می‌کند. از رنج بردن دیگران به شدت ناراحت می‌شود. البته خیلی خوب است که ما نسبت به نیازهای دیگران احساس مسئولیت بکنیم اما کسی که طرحواره قربانگری داشته باشد خود را در این راه فدا می‌کند.
۱۲. تأییدطلبی

وقتی این طرحواره وجود داشته باشد فرد مدام به دنبال تأیید دیگران است. او هر کاری می‌کند و خود را به آب و آتش می‌زند که دیگران تأییدش کنند. اگر دیگران او را تأیید نکنند به شدت غمگین و افسرده می‌شود. در این راه ممکن است نیازهای هیجانی‌اش را نادیده بگیرد. فرد دارای این طرحواره دوست دارد که همه او را دوست داشته باشند. او به دنبال تأیید و جلب توجه دیگران است. تا وقتی دیگران تأیید می‌کنند او احساس خوبی درباره خودش دارد.
۱۳. بازداری هیجانی

افرادی که طرحواره‌ی بازداری هیجانی دارند هیجانات خود را ابراز نمی‌کنند و تا بتوانند از موقعیت‌های هیجانی و صحبت کردن درباره هیجان‌های خود فرار می‌کنند. آنها به شدت از نظر هیجانی خشک و بی‌عاطفه‌اند. نه دلسوزی، نه محبت و نه پرخاشگری خود را ابراز می‌کنند. بازداری هیجانی از آن طرحواره های ناسازگار است که مانع ابراز محبت و همدلی به دیگران می‌شود.
۱۴. استانداردهای سفت‌وسخت/انتقادجویی

یکی دیگر از طرحواره های ناسازگار که آدمهای کمال‌گرا به خاطر داشتن آن به شدت به دنبال رسیدن به استاندارهای بسیار بالا هستند و در این راه جان و مال و لذت و شادی خود را فدا می‌کنند طرحواره‌ی استانداردهای سفت و سخت است. زمانی که به این استاندارها دست پیدا نمی‌کنند به شدت خودشان را سرزنش و از خود انتقاد می‌کنند. آنها با «زمان» اشتغال ذهنی دارند. همیشه از کمبود زمان شاکی هستند.
۱۵. منفی گرایی/بدبینی

یکی دیگر از طرحواره های ناسازگار ، منفی‌گرایی و بدبینی است. درست است که زندگی جنبه‌های منفی مانند درد، بیماری، فقدان، ناامیدی، خیانت و …. دارد، اما وقتی کسی یکی از طرحواره های ناسازگار به نام طرحواره‌ی بدبینی و منفی‌گرایی داشته باشد صرفاً بر همین جبنه‌های منفی تأکید می‌کند. او حتی وقتی زندگی‌اش در وضعیت مناسبی قرار دارد باز هم بر همین جنبه‌های منفی زندگی تأکید می‌کند. در واقع او فقط نیمه‌ی خالی لیوان را می‌بیند.
۱۶. تنبیه‌­گرایی

یکی دیگر از طرحواره های ناسازگار اولیه تنبیه‌گرایی است که اگر وجود داشته باشد وای به حال دیگرانی که با این فرد در رابطه هستند. او دیگران را به خاطر اشتباهات حتی خیلی کوچک شدیداً تنبیه می‌کند. در بسیاری موارد این اشتباهات کوچک صرفاً برداشت شخصی فردِ دارای طرحواره‌ی تنبیه‌گرایی است. اما به هر حال او دیگران را سرزنش می‌کند، انتقاد می‌کند و یا به روش‌های دیگری آنها را تنبیه می‌کند. آنها حتی خودشان را نمی‌بخشند چه برسد به دیگران. هیچ عذر و بهانه‌ای حتی از نوع موجه‌ نیز قابل قبول نیست. آنها نقص‌ها و محدودیت‌های انسانی را نمی‌پذیرند و معقتدند که هر اشتباهی نتیجه کم‌کاری است و باید تنبیه شود. رحم و بخشش در مرام آنها نیست. اگر با کسی در رابطه باشند ممکن است از اهرم قهر کردن برای تنبیه او استفاده کنند و جان عاشق بیچاره را به لب می‌رسانند.
۱۷. استحقاق/بزرگ‌­منشی

یکی دیگر از طرحواره های ناسازگار استحاق/بزرگ‌منشی است. در یک کلام می‌توان گفت کسی که طرحواره استحقاق/بزرگ‌منشی دارد آدم خودشیفته‌ای است. او خود را از دیگران یک سر و گردن بالاتر می‌بیند، احساس می‌کند از همه بهتر و مهمتر است. نیازی نمی‌بیند به دیگران توجه کند یا با آنها همدلی کند. تنها موضوع مهم در زندگی فقط خودشان هستند. از قوانین پیروی نمی‌کنند زیرا قوانین برای عوام است نه برای آنها. دیگران باید خود را در جلوی پای او قربانی کنند وگرنه احمق و نادان خواهند بود. نیازهای دیگران را در نظر نمی‌گیرند و برای رسیدن به اهداف خود بدون توجه به زمان و مکان، و حتی بدون توجه به این که نیازهای آنها چه هزینه‌ای برای دیگران دارد از هیچ کاری دریغ نمی‌کنند.
۱۸. خودکنترلی/خودانضباطی ناکافی

آخرین طرحواره های ناسازگار، خودکنترلی/خودانضباطی ناکافی است. افرادی که زود خسته می‌شوند، حوصله انجام هیچ کاری را ندارند، برنامه مشخصی ندارند، و نمی‌توانند به برنامه‌های خود پای‌بند باشند دارای طرحواره‌ی خودکنترلی و خود انضباطی ناکافی هستند. در زندگی برای رسیدن به موفقیت باید لذت‌ها و هدفهای کوتاه‌مدت را کنار گذاشت تا بتوان برای رسیدن به اهداف بلندمدت کارهایی انجام داد، اما این افراد توانایی چشم‌پوشی از فعالیت‌های لذت‌بخش آنی را ندارند. آنها در زندگی خود روال منظمی را پیگری نمی‌کنند. آنها حتی نمی‌توانند هیجان‌های خود را کنترل کنند.

حمید بهرامی زاده

تعداد بازدید از این مطلب: 200
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات

 

نظریه طرحواره درمانی SCHEMA THERAPY

 دکترجفری یانگ

 

«طرحواره درمانی تلفیقی از مبانی مکاتب شناختی رفتاری، دلبستگی گشتاکت، روابط شیئی، سازنده گرایی و روان کاری است» (یانگ، ۱۳۸۶، ص ۲۳) .
ميگنا- شاید بتوان گفت طرحواره یک بسته حافظه ایست که محتوای آن را آموزه های فرد در طول زمان شکل می دهد. باید توجه داشت که در روند پدیدایی طرحواره ها عواملی مثل بنیادهای زیستی فرد و عوامل مربوط به محیط تربیتی او مثل محیط خانواده، فرهنگ، تجارب وی در فرایند رشد، رخدادهای بزرگ و . . . تاثیر می گذارند.
این بسته حافظه ای مثل یک فیلتر بزرگ و پیچیده بر سر راه اطلاعات ورودی به حافظه و همچنین اطلاعات موجود در حافظه عمل کرده و با سرند، دسته بندی، و سازمان دهی، شکل گیری معانی جدید را در ذهن ممکن می سازد.

طرحواره ها فراتر از یک باورند آنها ما را برای مقوله بندی اطلاعات و پیش بینی رخدادها توانا می سازند. یک طرحواره در برگیرنده مجموعه ای از خاطرات، هیجانها، حس های بدنی و شناختارهاست. ویژگی مقاوم بودن و سخت جانی طرحواره ها آنها را در صدر فهرست چالشهای کسانی می گذارد که در حرفه شان با ” تغییر ” سر و کار دارند.
طرحواره درمانی به درک پایه های مشکلات روانشناختی فرد در دوران کودکی، ارتباط مراجع – درمانگر و نشاندن فرمول بندی مشکل بر زمینه تاریخچه فردی گسترده تری پای می فشارد.


تاریخچه :
واژه طرحواره در روان شناسی و به طور گسترده تر در حوزه شناختی تاریخچه ای غنی و برجسته دارد. در حوزه رشد شناختی طرحواره را به صورت قالبی در نظر می گیرند که بر اساس واقعیت یا تجربه شکل می گیرد تا به افراد کمک کند تجارب خود را تبیین کنند. علاوه بر این ادراک از طریق طرح واره واسطه مندی می شود و پاسخهای افراد نیز توسط طرح واره جهت پیدا می کنند.

طرحواره بازنمایی انتزاعی خصوصیات متمایز کننده یک واقعه است. به عبارت دیگر طرحی کلی از عناصر برجسته ی یک واقعه را طرح واره می گویند .
در روان شناسی احتمالا این واژه ببیشتر با کارهای پیاژه تداعی می شود. چرا که او در مراحل مختلف رشد شناختی به تفصیل در خصوص طرح واره ها بحث کرده است.

در حوزه رشد شناختی طرح واره به عنوان نقشه انتزاعی شناختی در نظر گرفته می شود که راهنمای تفسیر اطلاعات و حل مساله است. بنابراین ما به یک طرحواره زبانی برای فهم یک جمله و به یک طرحواره فرهنگی برای تفسیر یک افسانه نیازمندیم.

* واژه طرحواره از نخستین دهه های قرن بیستم به متون روانشناسی راه یافت و روانشناسان بسیاری آن را با تعاریف خاص خود شان در چهارچوب نظری ویژه ای بکار بستند.
* به نظر می رسد بارتلت اولین کسی بود که مفهوم طرحواره را در روانشناسی و در گستره حافظه مطرح کرد.
* بعدها کم کم در روانشناسی جایگاه ویژه ای یافت و در نظریات پیاژه مدلهای باز نمایی ذهنی را بخوبی توضیح داد.
* در چند دهه اخیر نظریه پردازان شناختی – رفتاری مثل بک، باور، تیزدیل، متیوز و کلارک برای تبیین نابهنجاریهای روانی و نظریه پردازان روانشناسی اجتماعی مثل نیس بت برای تبیین سازه های ذهنی در پیوند با درون دادهای اجتماعی از واژه طرحواره بهره بردند.

طرحواره درمانی درمانی است ابتکاری و تلفیقی که توسط یانگ و همکارانش پایه گذاری شده است او در این درمان کوشیده است تا با بکارگیری مبانی و راهبردهای روشهای درمان شناختی – رفتاری (CBT) و مولفه هایی از سایر نظریه ها مثل دلبستگی، روابط شیء ای، ساختار گرایی و روان تحلیلگری و تلفیق یکپارچه و منسجم آنها با یکدیگر یک مدل درمانی جدید را برای درمان اختلالات دیرپایی مثل اختلالات شخصیت و اختلالات مزمن محور یک ارایه دهد.

طرحواره درمانی که توسط یانگ و همکارانش (یانگ ۱۹۹۹، ۱۹۹۰) بوجود آمده، درمانی نوین و یکپارچه است که عمدتا بر اساس بسط و گسترش مفاهیم و روش های درمان شناختی – رفتاری کلاسیک بنا شده است.

طرح واره درمانی، اصول و مبانی مکتب های شناختی رفتاری، دلبستگی گشتالت، روابط شئی، سازنده گرایی و روانکاوی را در قالب یک مدل درمانی و مفهومیِ ارزشمند تلفیق کرده است.این شیوه ی درمان، سیستم جدیدی از روان درمانی را تدارک می بیند که مخصوصا برای بیماران مبتلا به اختلالات مزمن و مقاوم که تاکنون یک مسئله بغرنج در درمان به شمار می آمدند، مناسب است.(عبدالرضافارسی)

 

( واژه «طرحواره» یا «اسکیما» (Schema) بطور کلی بعنوان ساختار، قالب یا الگو تعریف می شود.
در روان شناسی طرحواره را بصورت الگویی در نظر می گیرند که بر اساس واقعیت یا تجربه شکل می گیرد.

در حوزه شناخت درمانی، بک (۱۹۶۷) در اولین نوشته هایش به مفهوم طرحواره اشاره کرد. طرحواره برای درک تجارب زندگی فرد ضروری است. یکی از مفاهیم جدی و بنیادی حوزه روان درمانی، اینست که بسیاری از طرحواره ها در سالهای اول زندگی شکل می گیرند، به حرکت خود ادمه می دهند و در تجارب بعدی زندگی کاملاً حضور می یابند. بنابراین طرحواره می تواند مثبت یا منفی باشند.
همچنین می توانند در سالهای اول زندگی یا حتی در سالهای بعد شکل بگیرند. پروفسور یانگ معتقد است برخی از این طرحواره ها مخصوصاً آنها که در سالهای اولیه کودکی شکل گرفته اند می تواند علت اصلی مشکلات رفتاری افراد باشد.
طرح واره های ناسازگار اولیه، الگوهای هیجانی و شناختیِ خود آسیب رسانی هستند که در ابتداي رشد و تحول در ذهن شکل گرفته اند و در مسیر زندگی تکرار می شوند.

طرح واره های ناسازگار اولیه برای بقا خودشان می جنگند این امر نتیجه ی تمایل بشر به “همآهنگی شناختی” است.اگر چه فرد می داند این طرحواره منجر به ناراحتی وی می شود ولی با طرحواره احساس راحتی می کند و همین احساس راحتی فرد را به این نتیجه می رساند که طرحواره اش درست است. افراد به سمت وقایعی کشیده می شوند که با طرحواره هایشان همخوانی دارند و به همین دلیل تغییر طرحواره ها سخت است.
در روش متمرکز بر طرحواره تاکید زیادی بر ریشه مشکل می شود و در حقیقت علت بسیاری ار رفتارهایی که افراد امروز انجام می دهند مربوط به دوران کودکی و نوجوانی آنهاست.
مزیت های مهم طرح واره درمانی برسایر درمانهای متداول این است که در مقایسه با اغلب رويکردهای دیگر، طرح واره درمانی یکپارچه تر است، مخصوصا با این که جنبه هایی از مدل های شناختی، رفتاری، روان پویایی ( مخصوصا روابط شئی) دلبستگی و گشتالت را در هم می آمیزد. طرح واره درمانی اگر چه مولفه های شناختی و رفتاری را برای درمان ضروری می داند، با این حال به تغییر هیجانی، تکنیک های تجربی و رابطه درمانی نیز اهمیت می دهد.ميگنا دات آي آر، یکی دیگر از مزیت های مدل طرح واره، ایجاز و از سوی دیگر پیچیدگی و قابل تعمق بودن آن است.درک آن برای بیماران و درمانگران راحت است.


تاثیر طرح واره ها در زندگی افراد
احتمال دارد برخی افراد گذشته ی زندگیشان را دلیلی بر ادامه ی مشکلات فعلی بدانند. جفری یانگ معتقد است که چنین نظام فکری موجب تدوام مشکل می شود. در رویکرد طرح واره درمانی به این نکته تاکید می شود که ممکن است افراد در شروع مشکلات خود نقش چندانی نداشته باشند, اما در تداوم مشکلات خود حتما نقش دارند. به همین دلیل او سعی می کند برای درد و رنجی که افراد در اثر زندگی گذشته متحمل شده اند,همدلی را در پیش بگیرد. اما برای تغییر مشکلات فعلی نیز دست روی دست نمی گذارند,بلکه با کاهش آسیب پذیری سعی می کند دامنه ی اثر گذاری طرح واره ها را کم کند.

تداوم طرح واره ها در زندگی
حداقل پنج ساز و کار برای تداوم طرح واره ها مطرح شده است:
1-سبک های مقابله ای(تسلیم- اجتناب- جبران افراطی)
2-انتخاب همسر
3-انتخاب شغل
4-تحریف های شناختی
5-استدلال های مبتنی بر درست بودن شیوه ی تفکر و سبک مقابله ای در بین این ساز و کارها انتخاب همسر از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

 

این درمان برای چه کسانی بکار می رود ؟
وقتی که رفته رفته درمانگران از درمان اختلالهای محور یک مثل اضطراب به سمت کار بر روی اختلالات عمیقتر مثل اختلالات شخصیتی محور دو حرکت کردند با محدودیت های مدل شناخت درمانگری بک رو به رو شدند. بیماران مبتلا به اختلالات شخصیتی مجموعه ای از مشکلات پیچیده و مقاومی را دارند که در بسیاری از موارد روند درمان را متوقف می سازد.
بنابراین یانگ تحت تاثیر ساختار گرایی طرحواره درمانی را بنا نهاد که اختلالات شخصیتی و دیگر اختلالهای دیرپا را نشانه رفته است. تجربه نشان داده است که طرحواره درمانی در درمان افسردگی و اضطراب دیرپا، اختلالهای خورد و خوراک، مسایل زناشویی و مشکلات پایدار در حفظ روابط صمیمانه سازگار، اثربخش بوده است همچنین این روش در مورد مجرمان و در پیشگیری از عود در میان سوء مصرف کنندگان مواد مخدر کارایی دارد.
«طرحواره درمانی برای درمان بیماران مزمن و مقاوم به درمان و بیمارانی که اختلالات شخصیت دارند یا کسانی که مشکلات منش شناختی مزمن دارند و نمی توانند بخوبی از رفتار درمانی شناختی کلاسیک کمکی دریافت کنند تدوین شده‌است .
طرحواره درمانی با توجه به مشکل بیمار می‌تواند کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت باشد» (یانگ، ۱۳۸۶، ص ۲۳) .

تعریف طرحواره درمانی:
«بطور کلی به عنوان ساختار، قالب یا چارچوب تعریف می شود . در حوزه رشد شناختی طرحواره را قالبی در نظر می گیرند که بر اساس واقعیت یا تجربه شکل میگیرد تا به افراد کمک کند تجارب خود را تبیین کنند» (یانگ، ۱۳۸۶، ص ۲۹)

طرحواره عبارت است از بازنمایی انتزاعی خصوصیات متمایز کننده ی یک واقعه یا طرح کلی از عناصر برجسته یک واقعه. یا هر اصل سازمان بخش کلی که برای درک تجارب زندگی فرد ضروری است. طرحواره یک الگوی شناختی، هیجانی همراه با احساس های بدنی است که موجب بروز رفتارهایی می شود.


طرحواره‌های ناسازگار اولیه :
«طرحواره درمانی درون مایه های روانشناختی را که شاخصه بیماران مبتلا به مشکلات منش شناختی هستند را مد نظر قرار مید هد . این درون مایه ها را طرحواره های ناسازگار اولیه می‌نامیم»(یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۹).

خصوصیات طرحواره‌های ناسازگار اولیه :
«الگوها یا درون مایه‌های فراگیر و عمیقی هستند، از خاطرات، هیجانات و احساسات بدنی تشکیل شده اند . در دوران کودکی یا نوجوانی شکل گرفته اند، در سیر زندگی تداوم دارند، درباره رابطهٔ خود با دیگران هستند، به شدت ناکارآمدند و برای بقایشان می جنگند با اینکه فرد می داند طرحواره منجر به ناراحتی او می شود . ولی با آن احساس راحتی می کند که این باعث می شود فرد به این نتیجه برسد که طرحواره اش درست است» (یانگ، ۱۳۸۶، ص ۳۰)

شیوه شکل گیری طرحواره
طرحواره ها در اوایل زندگی شکل می گیرند، به حرکت خود ادامه می دهند و بنا بر اصل حفظ هماهنگی شناختی (حفظ دیدگاه باثبات در مورد خود و دیگری) خودشان را بر تجارب بعدی زندگی تحمیل می کنند، حتی اگر هیچگونه کاربرد دیگری نداشته باشند.
طرحواره برای بقای خودش می جنگد و فرد با آن احساس راحتی می کند. افراد به سمت وقایعی کشیده می شوند که با طرحواره هایشان همخوانی دارد و به همین دلیل تغییر طرحواره ها سخت است.

چهار دسته از تجارب اولیه زندگی روند اکتساب طرحواره ها را تسریع می کنند
1- عدم ارضا نیازها: می تواند منجر به شکل گیری طرحواره هایی همچون محرومیت هیجانی و رها شدگی شود.
2- ارضا بیش از حد نیازها: می تواند منجر به شکل گیری طرحواره هایی همچون وابستگی/ بی کفایتی و استحقاق بزرگ منشی شود.
3- آسیب دیدن و قربانی شدن: می تواند منجر به تشکیل طرحواره هایی همچون نقص/شرم، بی اعتمادی/بدرفتاری و یا آسیب پذیری نسبت به ضرر شود.
4- درونی سازی یا همانند سازی با افراد مهم زندگی.
علاوه بر این چهار دسته تجارب، خلق و خو نیز در شکل گیری طرحواره ها تأثیر دارد. حتی خلق و خو در درونی سازی با افراد مهم موثر است. خلق و خوی کودک تعیین می کند که آیا با ویژگی افراد مهم زندگی اش همانند سازی می کند یا خیر. مثلاً کودک افسرده خو احتمال کمتری دارد که سبک خوشبینانه والدین خود را در مقابل بدشانسی ها درون سازی کند زیرا رفتار چنین والدی آنقدر مخالف طبع کودک است که نمی تواند آن را جذب کند.

ابعاد خلق و خو عبارتند از:
پایدار یا بی ثبات، خوشبین یا افسرده خو، خونسرد یا مضطرب، حواس پرت یا وسواسی، پرخاشگر یا منفعل، بازیگوش یا تحریک پذیر، اجتماعی یا خجالتی اما نیازهای هیجانی هر انسان عبارتند از:
1- دلبستگی ایمن به دیگران (شامل نیاز به امنیت، ثبات، محبت و پذیرش)
2- خودگردانی، کفایت و هویت
3- آزادی در بیان نیازها و هیجان های سالم
4- خود انگیختگی و تفریح
5- محدودیتهای واقع بینانه و خویشتن داری لذا تجاربی که فرد داشته و شیوه ی برآورده شدن نیازهایش و همچنین خلق و خوی فرد دست به دست هم می دهند تا یک طرحواره در فرد شکل بگیرد.


عوامل به وجود آورنده طرح واره
۱-ارضاء نشدن نیازهای هیجانی اساسی دوران کودکی:
این نیازها شامل پنج تا می‌شوند :
۱- دلبستگی ایمن به دیگران
۲-خود گردانی، کفایت و هویت
۳-آزادی در بیان نیازها و هیجانهای سالم
۴ -خود انگیختگی و تفریح
۵-محدودیتهای واقع بینانه و خویشتن داری
۲-تجارب اولیه زندگی : چهار دسته تجارب اولیه زندگی باعث اکتساب سریع طرحواره ها می شوند:

۱-ناکامی ناگوار نیازها: وقتی اتفاق می¬افتد که فرد تجارب خوشایندی تجربه نکند (رها شدگی/ محرومیت)
۲-آسیب دیدن و قربانی شدن است . طرح واره¬های بی¬اعتمادی /بد رفتاری
۳-زیادی چیزهای خوب را تجربه کند (وابستگی / بی کفایتی).
۴-تجارب همانند سازی با والدین : کودک به طور انتخابی با افکار و احساسات والدین همانند سازی می کند ، آنها را درون سازی می کنند.

۳-خلق و خوی هیجانی :
«خلق و خوی هیجانی کودک در تعامل با وقایع دردناک دوران کودکی منجر به شکل گیری طرحواره ها می شود. به عنوان مثال یک کودک پرخاشگر در مقایسه با یک کودک منفعل و پذیرا بیشتر احتمال دارد مورد بدرفتاری بدنی والدین خشن خود قرار گیرد» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۳۶) .

طبق نظر یانگ طرحواره های ناسازگار اولیه این ویژگی ها را دارند:
1- الگوها یا درون مایه های عمیق و فراگیری هستند.
2- از خاطرات، هیجان ها، شناختواره ها و احساسات بدنی تشکیل شده اند.
3- در دوران کودکی یا نوجوانی شکل گرفته اند.
4- در سیر زندگی تداوم دارند. 5- درباره خود و رابطه با دیگران هستند.
6- به شدت ناکارامدند.


همانطور که یانگ گفته طرحواره دارای ابعاد هیجانی، احساسات بدنی، خاطرات و شناختواره ها است. سیستم های متفاوتی برای ضبط هر یک از این موارد در مغز وجود دارد. ابعاد هیجانی و احساس های بدنی طرحواره در آمیگدال ثبت می شوند و خاطرات و شناختواره های همراه آن در هیپوکامپ و قشر عالی مغز ذخیره می شود. هیجانات و احساس های بدنی ذخیره شده در سیستم آمیگدال ویژگی های سیستم آمیگدال را دارا هستند.

سیستم آمیگدال ناهشیار است، سریعتر عمل می کند، خودکار است، خاطرات هیجانی ثبت شده در آمیگدال پردوام و ماندگارند، سیستم آمیگدال از تفاوت های شناخت دقیقی ندارد، و سیستم آمیگدال از نظر تکاملی مقدم بر قشر مغز است (یعنی زودتر شکل می گیرد و تکمیل می شود).

وقتی فرد با محرک هایی روبرو می شود که یاد آور وقایع دوران کودکی او هستند و در شکل گیری طرحواره ها نقش داشته اند، هیجان ها و احساس های بدنی همراه آن واقعه به طور ناهشیار توسط سیستم آمیگدال فعال می شوند. هیجانها و احساسهای بدنی خیلی سریعتر از شناختواره ها به کار می افتند.

همچنین مولفه های شناختی طرحواره اغلب دیرتر از هیجان ها و احساس های بدنی شکل می گیرند. بسیاری از طرحواره ها در مراحل پیش کلامی بوجود می آیند. به خاطر همین بعد هیجانی طرحواره ها و مکان ضبط شدن آنها است که افراد بسیاری از مشکلشان شناخت کافی دارند اما در مواقع لزوم نمی توانند رفتار مناسبی داشته باشند و این یکی از نقص های درمان های شناختی است.


حوزه‌های طرحواره و طرحواره های ناسازگار اولیه :
هجده طرحواره داریم، اینها بر طبق پنج نیاز هیجانی ارضا نشده به پنج حوزه تقسیم می شوند که آنها حوزه طرحواره می‌گویند .
حوزه اول: بریدگی و طرد
«این بیماران نمی توانند دلبستگی های ایمن و رضایت بخشی با دیگران برقرار کنند. معتقدند نیاز آنها به عشق، ثبات و امنیت بر آورده نخواهد شد» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۳۶) . خانواده های اصلی آنها معمولا بی ثبات، سرد و بی عاطفه، طرد کننده یا منزوی هستند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۳۶) .
شامل طرح واره‌های:
۱-رهاشدگی/ بی ثباتی
۲-بی اعتمادی/ بدرفتاری
۳-محرومیت هیجانی
۴-نقص/ شرم
۵-انزوای اجتماعی/ بیگانگی میشود .

حوزه دوم : خود گردانی و عملکرد مختل
«خودگردانی یعنی توانایی فرد برای جدا شدن از خانواده، و عملکرد مستقل. بیمارانی که طرح واره هایشان در این حوزه قرار می گیرد از خودشان و محیط اطرافشان، انتظاراتی دارند که مانع عملکرد آن ها می شود . والدین این بیماران به شدت از آنها حمایت می کردند و این بیماران نمی توانند زندگیشان را بدون کمک بی شائبه دیگران اداره کنند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۴۲) .
این حوزه شامل طرحواره های:
۶-دلبستگی /بی کفایتی
۷-آسیب پذیری نسبت به ضرر یا بیماری
۸-خود تحول نیافته / گرفتار
۹-شکست می‌شود .

حوزه سوم : محدودیت‌های مختل
«این بیماران ممکن است در خصوص احترام به حقوق دیگران، همکاری کردن و متعهد بودن مشکل داشته باشند . چنین بیمارانی اغلب خود خواه، لوس، بی مسئولیت یا خودشیفته به نظر می رسند معمولاً در خانواده هایی سهل انگار و بیش از حد مهربان بوده اند در کودکی ملاحظه دیگران را نمی‌کرده اند . در نتیجه در بزرگسالی، توانایی مهار تکانه¬های خود را ندارند و نمی¬توانند ارضاء نیازهای آنی را بخاطر دستیابی به منافع آتی به تاخیر بیندازند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۴۳).

این حوزه شامل طرح واره های:
۱۰-استحقاق/ بزرگ منشی
۱۱-خویشتن داری و خود انضباطی ناکامی می شود .

حوزه چهارم : دیگر جهت مندی
«این بیماران به جای رسیدگی به نیازهای خود به دنبال ارضای نیازهای دیگران هستند . در اکثر این خانواده ها، والدین به جای توجه و اهمیت قایل شدن به نیازهای منحصر به فرد کودک، بیشتر نیازهای هیجانی یا منزلت اجتماعی خود را مهم می دانند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۴۴) .

طرح واره های این حوزه شامل:
۱۲-اطاعت
۱۳-ایثار
۱۴-پذیرش جویی/ جلب توجه‌است .

حوزه پنجم : گوش به زنگی بیش از حد و باز داری
«دوران کودکی این بیماران پر از خشونت واپس زدگی و سختگیری بوده و خویشتن داری و فداکاری بیش از حد بر لذت و خود انگیختگی غلبه داشته‌است . این بیماران در کودکی به تفریح و شادی تشویق نشده‌اند و در عوض یاد گرفته اند زندگی را طاقت فرسا در نظر بگیرند. معمولاً در احساس بدبینی، ترس و نگرانی بسر می برند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۴۵).
این حوزه شامل
۱۵-منفی گرایی، بدبینی
۱۶-بازداری هیجانی
۱۷-معیارهای سرسختانه / عیب جویی افراطی
۱۸-تنبیه میشود .


عملکردهای طرحواره
دو عملکرد اصلی طرحواره ها عبارتند از:
تداوم طرحواره و بهبود طرحواره.
«تداوم طرحواره : به هر چیزی که بیمار انجام می دهد تا وضعیت فعلی طرحواره را حفظ کند یا موجب تقویت آن شود . توسط سه ساز و کار اولیه تداوم می یابند، تحریف های شناختی، الگوهای خود آسیب رسان و سبک های مقابله ای» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۵۶) .

بهبود طرحواره : «بهبود طرح واره که هدف نهایی طرح واره¬درمانی است، دشوار و طولانی مدت است. زیرا طرحواره به سختی تغییر می کند و عمیقاً با باورهای فرد راجع به خود و محیطش گره خورده، بهبود طرحواره به اراده قوی و تمرین زیاد نیازمند است» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۵۸).

سبک‌ها و پاسخ‌های مقابله‌ای سه سبک مقابله ای داریم همانطور که همه موجودات در مقابل تهدید سه واکنش نشان می‌دهند.جنگ، گریز، میخکوب که با سه سبک مقابله ای جبران افراطی، اجتناب و تسلیم هم خوانی دارد.

تسلیم : «وقتی بیمار تسلیم طرحواره می¬شود سعی نمی¬کند با آن بجنگد یا از آن اجتناب کند بلکه می پذیردکه طرحواره درست است وقتی با برانگیزنده های طرحواره روبه رو می‌شود پاسخ های هیجانی نامناسب نشان می دهد افرادی را برای شریک زندگی انتخاب می‌کنند که به احتمال زیاد با انها مانند والدین خشمگین برخورد می کنند» (یانگ، ۱۳۸۶، ص۶۱) .

اجتناب : «وقتی سبک مقابله ای اجتناب را بکار می برند سعی می کنند طرحواره هیچ وقت فعال نشود . از فکر کردن به آن اجتناب می کنند آن ها ممکن است به طور افراطی مشروب بنوشند، دارو مصرف کنند، پرخوری کنند، هیجان طلب و معتاد بکار شوند و در ارتباط با دیگران کاملا طبیعی به نظر میرسند» (یانگ، ۱۳۸۶، ص۶۱).

جبران افراطی: «سعی می کنند تا حد ممکن با دوران کودکی خود یعنی زمان شکل گیری طرحواره متفاوت باشند مثلا اگر در درون کودکی احساس بی ارزشی می کرده اند در بزرگسالی تلاش می‌کنند فردی بی عیب و نقص جلوه کنند. جبران افراطی را می‌توان به عنوان تلاش سالمی علیه طرحواره در نظر گرفت که متاسفانه به جای بهبود به تداوم منجر می‌شود» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۶۱) .

پاسخ های مقابله ای : «رفتاری خاص که فرد در یک لحظه خاص و گذرا نشان می دهد مثلا مرد بیماری وقتی دوست دخترش او را تهدید به قطع رابطه کرد آنقدر مشروب خورد که از حال رفت. تمام راههای فرد ویژه‌ای که بیمار از طریق آن‌ها جبران افراطی، تسلیم و اجتناب را آشکار می سازد» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۶۳).

ذهنیت های طرحواره ای : «حالت های هیجانی و پاسخ های مقابله ای لحظه به لحظه ای که همه ما تجربه می کنیم و در موقعیت هایی بر انگیخته می شوند که حساسیت زیادی نیست به آن ها داریم و مدت کوتاهی بر ذهن غلبه دارند، در صورتی فعال می شوند که منجر به بر انگیختگی هیجان های آشفته ساز، پاسخ های اجتنابی یا رفتارهای حوزه آسیب رسانی شوند طوری که کنترل فرد را در دست می گیرند و او را زیر سلطه می برند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۶۴).

ده ذهنیت طرحواره ای داریم که به چهار طبقه دسته بندی می شوند :

ذهنیت های کودکانه:
«ذهنیت کودک آسیب پذیر :
این ذهنیت تجارب تلخ و ناگوار کودک بدرفتار است . ذهنیت کودک عصبانی : رفتارهای خشمگینانه را بدون توجه به پیامدهای آن ابراز می کند .

ذهنیت کودک تکانشگر : هر وقت دلش بخواهد هیجانات و امیالش را بدون توجه به پیامدهای احتمالیش ابراز می کنند .
ذهنیت کودک شاد : نیازهای هیجانیش در حال حاضر بر آورده شده اند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۷۱)

ذهنیت مقابله ای ناکارآمد :
«تسلیم شده مطیع : در مقابل طرحواره تسلیم می‌شود و نا امید و منفعل می شود .
محافظ بی تفاوت : در مقابل اجتناب است با اجتناب از مردم، سوء مصرف مواد از رنج طرحواره فاصله می گیرند
۳-جبران کننده افراطی: که از طریق بد رفتاری با دیگران با طرح و اراده‌هایش می‌جنگد» (یانگ، ۱۳۸۶، ص۷۱) .
ذهنیت والد نا کار آمد : «والد تنبیه گر : والدی که کودک را به خاطر بد بودن تنبیه می کند .

والد پرتوقع : برای برآوردن آرزوهای بلند پروازانه کودک را تحت فشار قرار می دهند . دهمین ذهنیت، بزرگسال سالم است که سعی میکنیم از طریق آموزش برای اصلاح و بهبود سایر ذهنیت ها آنها را توانمند سازیم» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۷۱).

سنجش و تغییر طرحواره مرحله سنجش و آموزش «در مرحله ی اول، درمانگر به بیماران کمک می کند تا طرحواره های خود را بشناسد و به ریشه های تحولی آنها در دوران کودکی و نوجوانی پی ببرند. سنجش یک فرآیند چند بعدی است که شامل مصاحبه درباره تاریخچه زندگی، تکمیل پرسشنامه های طرحواره و تمرین های تصویرسازی ذهنی است» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۷۱) .

مرحله تغییر «درمانگر بسته به نیازهای بیمار، راهبردهای شناختی، تجربی، رفتاری و بین¬فردی را در هر جلسه، به گونه ای انعطاف پذیر به کار می گیرد» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۷۲).

فرآیند دقیق سنجش و آموزش ارزیابی اولیه : «هدف شناخت مشکلات فعلی بیمار، مشخص کردن اهداف و سنجش تناسب بیمار برای طرح واره‌است» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۰۰).
تمرکز بر تاریخچه ی زندگی : «درمانگر تلاش می کند که بفهمد مشکل فعلی بیمار موقعیتی و مربوط به زمان حال است یا اینکه به سبک زندگی بیمار بر می گردد و ریشه در گذشته او دارد. از پرسشنامه های طرحواره نیز استفاده می کنند از طریق تصویر سازی ذهنی که اغلب این کار مفیدترین شیوه برای شناخت طرح واره ها می باشد یکی از موانع شایع این کار اجتناب طرح واره‌است . مثلا برخی بیماران به محض تجسم دوران کودکی آشفته می شوند که یکی از راهکارهای مفید این است که از بیمار بخواهیم به زمان حال برگردد و سپس در اوایل بزرگسالی، نوجوانی و در آخر کودکی را تجسم کند . روش دیگر، گفتگو با جنبه اجتماعی بیمار است و این جایی است که طرح¬واره اصلی بیمار در آن قرار دارد یعنی ذهنیت کودک آسیب پذیر» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۶).


تکنیک‌های شناختی طرحواره
آزمون اعتبار طرح واره :
«درمانگر و بیمار شواهد زندگی گذشته و فعلی بیمار که از طرح واره حمایت می‌کند را جمع اوری می‌کند سپس شواهد رد کننده طرح واره را جمع اوری می‌کند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۲۷) .

ارزیابی مزایا و معایب پاسخ های مقابله ای : «هدف این است که بیماران ماهیت حوزه آسیب رسان سبک های مقابله ایشان را بشناسد و به وجود آن ها پی ببرد . که اگر بتواند رفتار سالم تری را جایگزین سبک های مقابله ای ناسازگار کند می تواند شانس شادکامی خود را در زندگی افزایش دهد» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۳۲).

برقراری گفتگو بین جنبه طرح واره و جنبه سالم :
«ابتدا درمانگر نقش جنبه سالم را به عهده می گیرد . بعد کم کم بیمار نقش جنبه سالم را به عهده می گیرد ماه ها تمرین مداوم نیاز است تا طرحواره ضعیف و جنبه سالم قوی شود» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۳۳) .

کارت های آموزشی طرحواره :
«خلاصه ای از پاسخ های سالم به موقعیت های فعال ساز طرحواره‌است بیماران این کارت ها را همراه خود دارند. بهتر است این کارت ها قویترین شواهد علیه طرحواره را در برگیرد تا بتواند پاسخ های منطقی بیماران را فعال کند» (یانگ ، ۱۳۸۷، ص ۱۳۶).

تکنیک های تجربی «دو هدف عمده تکنیک های تجربی : برانگیختن هیجان های مرتبط با طرحواره های ناسازگار اولیه
۲-باز والدینی بیمار به منظور بهبود هیجان ها و ارضاء نسبی نیازهای برآورده نشده دوران کودکی» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۴۳).

تکنیک های تجربی مرحله سنجش .
«عمده ترین تکنیک در این مرحله تصویر¬سازی ذهنی است .
وقت جلسه به این صورت تقسیم می‌شود :
ارائه منطق تکنیک و پاسخ به پرسش های پنج دقیقه، تصویر سازی ذهنی بیست و پنج دقیقه، بحث و تبادل نظر با بیمار در مورد آنچه حین تکنیک تصویر سازی ذهنی اتفاق افتاده بیست دقیقه‌است. ارائه منطق تکنیک .

تکنیک تصویرسازی ذهنی، در طرحواره ها را از حوزه عقلانی به حوزه هیجانی سوق می دهد .برای شناخت طرحواره هایی که مرکز زندگی بیماران است . کمک به بیماران تا بتوانند ریشه های تحولی طرحواره های خود در دوران کودکی و نوجوانی را به مشکلات زندگی فعلی ربط دهند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۴۴).

تصویرسازی در یک محیط امن «تصویرسازی باید توسط خود بیمار ایجاد شود و در مانگر به او تلقین کند و در تصویرسازی در محیط امن با تصویری از یک محیط امن آغاز شده و به پایان می رسد . بویژه در مورد بیماران آسیب پذیر و حادثه دیده، این بیماران ممکن است هیچ وقت محیط امن را تجربه نکرده باشند که در اینجا درمانگر کمک می کند محیط امنی در ذهن خود بسازد» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۴۶)

تصویرسازی از دوران کودکی
«درمانگر بعد از ارائه منطق تکنیک و ایجاد تصویرسازی ذهنی محیط امن برای احساس راحتی و آرامش بیماران به سمت تصویر سازی ذهنی از دوران کودکی حرکت می کند . معمولاً تصاویر ذهنی را به ترتیب زیر در بیماران فعال می کنیم:
۱-تصاویر ذهنی آشفته ساز
۲-تصاویر ذهنی حاکی از رابطه با والدین
۳-تصاویر ذهنی با افراد مهم زندگی از جمله همسالان و سایر کسانی که در شکل گیری طرحواره نقش داشته اند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۴۹).
«پس از بررسی تصویر ذهنی دوران کودکی، درمانگر از بیمار می خواهد تصویری ذهنی از موقعیت های فعلی را دنبال کند که همین احساس را دارد . بدین ترتیب درمانگر بین خاطرات دوران کودکی و زندگی فعلی بیمار، ارتباط مستقیمی ایجاد می کند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۵۱)


راهبردهای تجربی برای تغییر گفتگوهای خیالی:
« به بیمار آموزش داده می شود در تصویر ذهنی با افرادی که در دوران کودکی باعث ایجاد طرح¬واره¬هایش شده¬اند و هم با کسانی که در زندگی موجب تقویت آن می شوند گفتگو کند .

از آنجا که والدین مهمترین نماد دوران کودکی هستند لذا والدین نقش های اول در گفتگوی خیالی دارند . از بیماران خواسته می‌شود خشم خود را نسبت به والدینی که رفتار آنان منجر به شکل گیری طرح¬واره شده‌است را ابراز کنند . هدف توانمندسازی بیمار برای جنگیدن علیه طرح واره و فاصله گرفتن از آن است» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۵۶) .

«هدف دوم از ابراز خشم نسبت به والدین این است که به بیمار کمک کنیم از طرح واره‌ها به صورت هیجانی فاصله بگیرد» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۵۸). کار با تصاویر ذهنی به منظور باز والدینی «برای بمیارانی مفید است که اغلب طرحواره هایشان در حوزه بریدگی و طرد قرار دارد توانایی این بیماران برای برقراری ارتباط با دیگران، احساس امنیت، دوست داشته شدن، و ارزشمندی به شدت آسیب دیده‌است. درمانگر به کودک کمک می‌کند به ذهنیت کودکانه برگردد و در مورد برخی چیزهایی که از دست داده اند، مطالبی را یاد بگیرند » (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۶۲) .

خاطرات آسیب زا
«هنگام تصویر سازی ذهنی برای خاطرات آسیب زا، دو هدف عمده را دنبال می‌کنیم.
۱-کمک به بیمار برای بیرون ریختن عواطف بلوکه شده
۲-با وارد نمودن بزرگسال سالم و تصویر ذهنی بیمار زمینه حمایت و کسب آرامش او فراهم شود» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۶۶).

نوشتن نامه به والدین «نوشتن نامه به والدین، با افراد مهم زندگی بیمار که در دوران کودکی یا نوجوانی به او آسیب رسانده‌اند در جلسه بعدی درمان نامه را با صدای بلند برای درمانگر می‌خوانند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۶۹).
تصویر سازی ذهنی به منظور الگو شکنی «در این نوع تصویرسازی بیماران سعی می¬کنند به جای تکرار دوباره سبک های مقابله ای شیوه های صحیح رفتاری مقابله ای را تجسم کند» (یانگ، ۱۳۶۸، ص ۱۷۰)
الگو شکنی رفتاری «در این مرحله که طولانی¬ترین و در برخی موارد حساس¬ترین بخش طرحواره درمانی است بیمار تلاش می‌کند به جای الگوهای رفتاری طرحواره خاست، سبک های مقابله ای سالم تری را جانشین سازد . اگر بیمار بتواند با موفقیت مرحله شناختی و تجربی را پشت سر بگذارد درمانگر می تواند مرحله الگوشکنی رفتاری را شروع کند» (یانگ ، ۱۳۶۸، ص ۱۷۹)

اولویت بندی رفتارها برای الگو شکنی «درمانگر و بیمار بعد از تهیه فهرست الگوهای زندگی و رفتارهای مشکل ساز، راجع به مشکل سازترین رفتار و اینکه کدام رفتار باید آماج درمان قرار بگیرند، تصمیم می‌گیرند . در برابر مهم‌ترین رفتارهای مشکل ساز، رفتارهای سالم احتمالی را به عنوان راه حل جایگزین، مورد بررسی قرار می‌دهند (یالنگ ، ۱۳۶۸، ص ۱۹۳).

شروع با مشکل سازترین رفتار
«رویکرد طرحواره درمانی در مقابل رفتار درمانی شناختی قرار می گیرد که معمولاً تغییر را از ساده‌ترین رفتار شروع می کند . درمانگر شناختی – رفتاری احتمالا کار را با جرأت آموزی شروع می کند . ولی در طرحواره درمانی، درمانگر کار خود را با طرح واره ها و سبک های مقابله ای اصلی شروع میکند .
هدف این است که به بیماران کمک شود هر چه سریعتر به تغییر دست یابند. درمانگر همچنین باید به بیمار کمک کند تا انگیزه های او برای تغییر رفتار افزایش یابد. درمانگر باید موانع تغییر رفتار را شناسایی و برای تغییر آن تلاش کند که تلاش بیمار باید بیشتر باشد . مثلا بیمار را می توانند در مقابل انجام رفتار جدید به خودش پاداش بدهند . اگر مقاومت بیمار برای مدت طولانی ادامه پیدا کند درمانگر می‌تواند درمان را برای مدتی قطع کند تا بیمار آمادگی تغییر پیدا کند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۰۶).

ایجاد و تغییرات مهم در زندگی
«گاهی اوقات بیماران با اینکه موفق به تغییر رفتار می شوند، موقعیت مشکل ساز همچنان دردناک و غرب باقی می ماند . در چنین مواردی ممکن است بیماران تصمیم بگیرند تغییرات مهمی در زندگی خود ایجاد کنند، مانند تغییر دانشگاه یا شغل که اگر تصمیم به نفع بیمار باشد و درمانگر تشخیص دهد که دلایلی سالم اند نه طرحواره خاست از او حمایت می کند» (یانگ، ۱۳۸۶، ص ۲۰۸) .

رابطه درمانی دو ویژگی دارد :
۱- رویا رو سازی همدلانه «یعنی بیان درک دلایل تداوم طرح واره‌های بیمار و همزمان، رویاروسازی او برای تغییر»(یانگ،۱۳۸۶، ص۲۱۱).
۲-باز والدینی حد و مرز دار : «فراهم نمودن چیزی که بیمار به آن نیاز دارد، ولی در دوران کودکی از سوی والدینش ارضاء نشده‌است» (یانگ ۱۳۸۶، ص ۲۱۱).

رابطه درمانی در مرحله سنجش و آموزش
«رابطه درمانی با برقراری تفاهم شروع می‌شود درمانگر سعی می کند با عواملی مانند همدلی، گرمی و صداقت وارد رابطه درمانی شود . هدف ایجاد محیطی ایمن و قابل پذیرش است که بیمار بتواند رابطه‌ای هیجانی و سالم با درمانگر برقرار کند. درمانگر بیمار را تشویق می‌کند احساسات منفی خود درباره درمان را بیان کند تا باعث ایجاد مقاومت در آنها شود . طرحواره درمانی بر جنبه های سالم شخصیت بیمار انگشت می گذارد و از آنها حمایت می‌کند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۱۲) .

«یکی دیگر از وظایف درمانگر در مرحله سنجش و آموزش، بررسی نیازهای باز والدینی بیمار است . درمانگر می تواند از راههای گوناگون به نیازهای باز والدینی بیمار پی ببرد : مانند تاریخچه دوران کودکی، مشکلات بین فردی، پرسشنامه ها و تمرین¬های تصویرسازی ذهنی و گاهی رفتار بیمار در رابطه درمانی به عنوان بهترین منبع اطلاعات » (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۱۶).

طرح واره ها و سبک های مقابله ای درمانگر «درمانگران باید در ابتدای درمان نسبت به فعال شدن طرحواره های خود درباره یک بیمار خاص آگاه باشند . اگر درمانگران، طرحواره ها و سبک های مقابله ای خود را بشناسند، این مسئله به آنها کمک می‌کند تا از اشتباه جلوگیری کنند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۲۰ ).

در زیر به چند مورد از مواردی که طرح واره‌های درمانگر، اثری منفی بر رابطه درمانی داشته‌اند اشاره می‌کنیم .
۱-تضاد بین طرحواره های بیمار با طرحواره های درمانگر :
«این تضاد ممکن است به گونه¬ی باشد که طرح¬واره¬های هرکدام از ان‌ها در یک چرخه خود تداوم بخش، یکدیگر را فعال کنند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۲۱).
۲- عدم تطابق بین نیازهای بیمار با طرحواره ها و سبک های مقابله ای درمانگر: «از آنجایی که درمانگر طرح واره‌ها و سبک‌های مقابله‌ای خاصی دارد، ممکن است نتواند نوع درست باز والدینی حد ومرز دار را به بیماران ارائه دهد» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۲۳).
۳- حسادت درمانگر به وضعیت فعلی بیمار : «اگر درمانگر خود شیفته باشد، ممکن است نسبت به بیمار حسادت کند . در این قبیل موارد بیمار منبع رضایتی داردکه درمانگر، مدتهاست، به دنبال آن می‌گردد، مانند زیبایی، ثروت، موقعیت » (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۳۰).

توصیف دقیق راهبردهای طرح واره درمانی «حوزه طرد و بریدگی : چنین بیمارانی همیشه انتظار دارند نزدیکترین افراد خود را از دست بدهند و معتقدند بالاخره افراد نزدیکشان، بیمار می‌شوند، می میرند، یا اینکه ناگهان غیبشان می زند بنابراین آنها همیشه در حالت ترس و نگرانی زندگی می کنند . هیجان های معمول این بیماران در قبال فقدان، اضطراب ناراحتی و افسردگی مزمن است، چه این فقدان واقعی باشد چه خیالی، رفتارهای شاخص این بیماران عبارتند از : وابستگی افراطی به افراد مهم زندگی، انحصار طلبی، سرزنش دیگران بخاطر رها کردن آنها، حسادت، رقابت با رقیب عشقی، که دلیل تمام این رفتارها این است که دیگران آنها را تنها نگذارند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۴۳ ) .

«یکی از اهداف درمان، این است که به بیماران کمک کنیم تا به نگرشی واقع بینانه تر نسبت به ثبات روابط بین فردی دست یابند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۴۴) .
راهبردهای مهم درمانی «بیمار ابتدا یاد می گیرد در بطن رابطه درمانی بر این طرحواره غلبه کند، پس این یادگیری را به رابطه با افراد مهم زندگی در خارج از حوزه درمان منتقل می کند .

هدف عمده راهبردهای شناختی، تغییر دیدگاه اغراق آمیز بیماران است، همچنین انتظار غیر واقع بینانه بیمار مبنی بر اینکه افراد مهم زندگی باید مدام در دسترس باشند و همیشه به یک شیوه رفتار کنندرا تغییر می دهد در تکنیک‌های تجربی، بیمار تجارب رها شدن یا بی ثباتی را در ذهن خود مجسم می کند و از طریق تصویرسازی ذهنی، خاطرات خود از رها شدن توسط والدین را دوباره تجربه میکند » (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۴۵).
مشکلات ویژه این طرح واره «این طرح¬واره وقتی در فرآیند درمان مشکل دچار می¬کند که درمانگر قصد دارد برای هدفی از بیمار جدا شود مثل پایان جلسه، به مسافرت رفتن و...، در اینجا طرح واره بیمار فعال می شود که این فرصتی است که بیمار برای غلبه بر طرحواره خود گامی بر دارد درمانگر با رویارو سازی همدلانه، بیمار را در انجام این کار کمک میکند .
مشکل دیگر این است که بیماران برای ادامه رابطه با درمانگر، امکان دارد پیش از حد می‌کند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۴۶).
حوزه عملکرد و خود گردانی مختل «وابستگی / بی تفاوتی :
این بیماران خودشان را افرادی درمانده و کودک وار نشان می دهند. احساس می‌کنند توانایی مراقبت از خود را ندارند، در زندگی بسیار درمانده اند و خود را در مقابل مشکلات درمانده می بینند این طرحواره دارای دو بعد است بعد اول، بی کفایتی چنین بمیارانی اعتقادی به تصمیم‌ها و قضاوت‌های زندگی روزمره خود ندارند . به شدت از تغییر متنفرند، مانند کودکان کم سن و سال برای زنده نگه داشتن خود به والدین نیاز دارند .

دومین بعد، یعنی وابستگی بدنبال بعد اول پدید می آید تنها هدف آنها پیدا کردن افرادی است که به آنها وابسته شوند . معمولاً والدین و جانشین آنها مانند همسر، همسالان یا درمانگران هستند . رفتارهای معمول این بیماران عبارتند از : کمک خواهی از دیگران، اطمینان طلبی مداوم راجع به تصمیم‌ها، ناتوانی در مدیریت مالی» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۳۶۳ ) .

اهداف درمان
هدف :
افزایش حس کفایت بیمار و کاهش وابستگی او به دیگران است . برای افزایش حسن کفایت معمولاً هم آموزش اعتماد بنفس لازم است و هم مهارت آموزی(یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۶۴)

راهبردهای مهم درمانی
«معمولا تکنیک های شناختی رفتاری مهم‌ترین نقش را در ارتباط با بهبود این طرحواره به عهده دارند . تکنیک های شناختی که عبارتند از : کارت آموزشی، برقراری گفتگوی سالم بین جنبه سالم و جنبه طرح واره، حل مسئله برای تصمیم گیری و چالش با افکار منفی است به بیماران کمک می‌کند تا دیدگاه شان را تغییر دهند زیرا انها معتقدند برای انجام کارهایشان احتیاج به کمک مداوم از سوی دیگران دارند.

تکنیک های تجربی، در ارتباط با این طرحواره از اهمیت کمتری برخوردارند . تکنیک های رفتاری به بمیار کمک می‌کنند تا بر اجتناب خود از عملکرد مستقل غلبه کند این امر برای موفقیت درمان، ضروری است» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۶۶).

مشکلات ویژه این طرح واره «یکی از خطرات بزرگ در حین کار با چنین بیمارانی وابستگی به درمانگر است یکی از دیگر مشکلات درمان این بیماران غلبه بر اجتناب آنها برای عملکرد مستقلانه‌ است بیماران مجبورند در کوتاه مدت، اضطراب ناشی از انجام عملکرد انسان بالغ را به منظور دستیابی به مزایای بلند مدت عمل کنند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۶۶).

حوزه محدودیت های مختل
«این بیماران احساس می‌کنند افراد خاصی هستند و معتقدند که از دیگران برترند . آن‌ها در فعالیتهای خود خواهانه و بزرگمنشانه در گیر می‌شوند . رفتارهای معمول این بیماران عبارتند از : رقابت افراطی، فخر فروشی، سلطه گری، بیان قدرت به شیوه نا مناسب و تحمیل نظرات خود به دیگران» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۷۷).
اهداف درمان هدف اصلی درمان، کمک به بیماران برای پذیرش اصل احترام مقابل در روابط انسانی است این نگرش را به بیماران آموزش می¬دهیم که تمام انسانها با همدیگر برابر و سزاوار حقوق یکسان اند .

راهبردهای مهم درمانی «کار بر روی روابط بین فردی و روابط درمانی از مهم‌ترین راهبردها به شمار می¬روند بیماران را به احساس همدلی نسبت به دیگران تشویق کند.
راهبردهای شناختی – رفتاری مثل کنترل خشم و جرأت آموزی نیز از اهمیت خاصی برخوردارند . زیرا بیمار می‌تواند روابط جرأتمندانه تری را جایگزین پرخاشگری خود کند . بیمارانی که این طرح واره را دارند، زندگی خود را صرف بر جسته سازی توانمندیها و کم اهمیت جلوه دادن نقاط ضعفشان می کنند .ميگنا دات آي آر، درمانگر از راهبردهای شناختی استفاده می کند تا به بیماران کمک کند تا دیدگاه واقع بینانه تری درباره خودشان پیدا کنند . درمانگر راهبردهای تجربی استفاده می¬کند تا به بیماران کمک کند رفتار آسان گیر والدینشان، در دوران کودکی را تایید کنند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۷۸).

مشکلات ویژه این طرح واره «چون این بیماران از داشتن طرح واره نفع‌های ثانویه زیادی می‌برند ممکن است انگیزه‌ای برای تغییر نداشته باشند بنابراین درمانگر مجبور است مدام به بیمار در مورد پیامدهای منفی این طرح واره‌ها نکاتی را یاد آوری کند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۷۹ ).

حوزه گوش به زنگی بیش از حد و بازداری منفی گرایی / بد بینی
«این بیماران منفی گرا و بدبین هستند . همیشه بر جنبه‌های منفی زندگی مثل، مرگ نا امیدی، شکست و تعارض توجه می‌کنند، درحالی که جنبه‌های مثبت زندگی را کمرنگ جلوه می‌دهند احساس آسیب پذیری می‌کنند . رفتارهای شایع این بیماران عبارتند از شکوه، شکایت و بلا تکلیفی» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۹۸).

اهداف درمان
«هدف اصلی کمک به بیماران برای پیش بینی عینی ترو مثبت تر حوادث آینده‌است برخی از نشانه‌هایی که حاکی از بهبودی این بیماران هستند عبارتند از نگرانی کمتر، دیدگاه، مثبت تر، کنار گذاشتن یش بینی مداوم در خصوص بدترین نتایج ممکن، از چنین بیمارانی انتظار نداریم که به انسان‌هایی خوش بین و آسوده خاطر تبدیل شوند بلکه انتظار داریم از بد بینی افراطی به موقعیت متعادل تری برسند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۹۹)


راهبردهای مهم درمانی
«بسیاری از تکنیکهای شناختی در درمان این طرحواره می توانند سودمند واقع شوند تکنیک‌های تجربی به بیماران کمک می کند تا با ذهنیت کودک شاد در ارتباط برقرار کنند اگر ریشه تحولی طرحواره، ناشی از والدین بدبین و منفی گراست بیماران می¬توانند در تصویر ذهنی با والدین خود گفتگو کنند . درمانگران می‌توانند تکنیکهای جلوگیری از پاسخ برای کاهش گوش به زنگی بیش از حد درباره اشتباه کردن آموزش دهند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص۳۰۰).

مشکلات ویژه این طرح واره «معمولا تغییر این طرح واره مشکل است . اغلب، بمیاران نمی‌توانند زمانی را بیاد بیاورند که احساس بد بینی، آن‌ها را رها کرده باشد و حتی نمی توانند احساس دیگری را تجربه کند وفتی که به دلیل تاریخچه وقایع منفی و ناگوار، تغییر طرحواره مشکل باشد، اغلب سوگواری کردن بیمار بخاطر فقدان¬های گذشته می تواند مفید و اثر بخش واقع شود » (یانگ، ۱۳۸۶، ص ۳۰۳).

طرح واره درمانی دو ویژگی مهم رفتار درمانی شناختی را حفظ کرده است: هر دو رویکرد، ساختار یافته و نظام مندند.
“یانگ” معتقد است به عنوان مهم ترین موضوع،که روی کرد طرح واره درمانی در مقایسه با “درمان متداول” بسیار دلسوزانه و انسانی است. طرح واره درمانی به جای آن که اختلالات روانشناختی را پدیده ای غیر عادی بنگرد، آن ها را عادی جلوه می دهد.
اصطلاحات و لغات طرح واره درمانی
Schema Therapy طرح واره درمانی
Psychotherapy رواندرمانی
Cognitive development رشد شناختی
Continuing problem تداوم مشکل
Coping style سبک مقابله ای



منابع :
1- یانگ، جفری؛ کلوسکو، ژانت؛ و ویشار، مارجوری (1950). طرحواره درمانی (راهنمای کاربردی برای متخصصین بالینی). مترجمان: حسن حمید پور و زهرا اندوز (1389). تهران: ارجمند.

2- کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید/ نویسنده:جفری یانگ/ مترجم: دکتر حسن حمید پور

رویکرد طرح واره درمانی روان درمانی کوتاه مدت : رویکرد التقاطی روان درمانی، سون الی کارفیلد برگرفته از http://fa.wikipedia.org

گردآوري :علي عظيمي - www.migna.ir
عناوين مرتبط
در کارگاه هاي طرحواره درمانی چه موضوعاتی مطرح میشود؟
طرحواره درمانی هیجانی
مغناطيس درماني اميدي تازه براي مبتلايان به افسردگي

 

تعداد بازدید از این مطلب: 303
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

به وبلاگ من خوش آمدید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود