آمار مطالب

کل مطالب : 26
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 7

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 30
باردید دیروز : 67
بازدید هفته : 179
بازدید ماه : 179
بازدید سال : 776
بازدید کلی : 14476

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان Ravanyar و آدرس nedpsych.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
اصطلاح شناسی روانشتاسی
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : شنبه 5 اسفند 1396
نظرات

همانطور که می دانیم  که هیچ دختر یا پسری یا شاید بهتر باشد بگوییم که هیچ فردی در این دنیا بی عیب نیست. و هیچ کس هم کامل نیست، اما وقتی پای ازدواج به میان می آید باید دانست که چند تیپ مشخص هستند که نباید اصلا به ازدواج با آن ها فکر کرد. چرا که نه به درد زندگی می خورند و نه خانه ی گرمی را برای‌ تان فراهم می کنند. 

برای اینكه بدانید چه زنی زن زندگی نیست و بی‌جهت به همه خانم‌ها انگ نزنید به مشخصات زنانی كه با ازدواج با آنها دچار دردسر می‌شوید، اشاره کرده‌ام.

 

- خانم های مادی گرا

دراینجا در رابطه با کسانی حرف میزنیم که همه چیز را در پول و موارد مادی می بینند. این دختران به خاطر داشتن امتیازهای مادی، از هنرهایی مثل خانه‌داری، توجه به همسر، احترام به خانواده و اقوام همسر و محبت‌ و رعایت حرمت‌های زناشویی بهره‌ای نبرده‌اند و اعتقاد دارند چون ثروتمندند، كسی نباید به آنها بگوید بالای چشمشان ابروست و كسانی كه فاقد این امتیاز هستند، بی‌ارزش و بی‌عرضه می‌دانند. همه ما به خوبی میدانیم که دختر مادی گرا به هیچ چ بود. تحقیقات نشان داده زوج های مادی بدترین زندگی ها را دارند

 

- خانم های مال دوست

خیلی ساده و راحت بگوییم آنها تنها به خاطر پول با شما ازدواج می کنند و از آقایون انتظار دارند که تمام هزینه های غیر ضروری زندگی خوشگذرانی های آنها را برآورده سازند، او هیچ چیز نیست جز یک انسان مادی. فکر می کند که تمام وجودش از طلا درست شده است. او فقط به فکر بر آورده کردن نیازهای خودش است و برای همسر خودش و دیگران هیچ اهمیتی قائل نیست. و بهتر است که حواس خود را جمع کنید، چراکه عده بسیاری از دخترهای جوان جزء این گروه قرار دارند.

 

- خانم های فمینیست

این دست از خانم ها تصور می کنند که تمام ناخوشی های زندگی از مردها نشئت می گیرد. آنها تصور می کنند که وجود خانم ها، فرشته وار است و می توانند تمام دنیا را عوض کنند، البته فقط در صورتیکه معضل "مردسالاری" از جلوی پای آنها برداشته شود. رفتار این مدل خانم ها با آقایون اصلا مناسب و قابل قبول نمی باشد." بهتر است در هر شرایطی از آنها دوری کنید.

 

- مدپرست‌ها

به زبان طنز، دختران مدپرست را دختران «مخ كوچك» لقب داده‌اند .اینگونه دختران از واقعیت‌های زندگی بی‌اطلاعند و تنها به زیبایی و آراستگی ظاهری فکر می‌کنند. بنابراین در بحرانها و در فشار و تنگناهای زندگی تاب و تحمل خود را از دست می‌دهند. آنان یا فاقد اعتماد به نفس هستند .دخترانی كه چنین شخصیتی دارند به دلیل اینكه از کودکی صرفا به خاطر زیبایی ظاهریشان مدام موردتوجه اطرافیان قرار گرفته اند، دیگر نیازی نمی‌بینند برای ارتباط با اطرافیان یا بهبود روابط اجتماعی با دیگران تلاشی‌ كنند. آنها تصور می‌كنند هنرهای آشپزی، خانه‌داری و خلاصه كدبانوگری برای آنها لازم نیست .

. این قبیل دختران غرور زیاد و مخربی دارند چون در كودكی توجه زیادی به آنها شده و هرچه را كه می‌خواسته‌اند پدر و مادر در اختیارشان گذاشته‌اند، فكر می‌كنند پس از ازدواج هم بقیه درهای زندگی روی همین پاشنه می‌چرخد و حاضر نیستند در ناملایماتی كه در هر زندگی‌ای پیش می‌آید، صبر یا تلاشی بكنند زیرا آنها آموخته‌اند كه زیبایی تنها عامل موفقیت در زندگی است و كسی هم آنها را متوجه نكرده كه زیبایی بعد از چند صباحی كه گاهی به 6 ماه و یك سال هم نمی‌رسد، برای شوهر عادی می‌شود.البته هستند پدران و مادران آگاه و فرزانه‌ای كه فرزندانشان را طوری تربیت كرده‌اند كه علاوه بر زیبایی صورت، به سایر زینت‌های اخلاقی و اجتماعی و محاسن پسندیده دیگر نیز مزین و آراسته‌اند.

 

- خانم های توجه طلب (هیستریک ) 

آیا جذب زنی شده اید که به نظر می رسد همیشه در حال عشوه گری و طنازی برای این و آن است؟ این زن مانند یک پروانه که از گلی به گل دیگر می رود، توجهش به تمام مردهای دور و اطرافش هست و به نظر می رسد تمام مردها جذب او می شوند. خب، بهتر است چشمهای تان را خوب باز کنید! زیرا ترک چنین عادتی بعد از ازدواج بسیار دشوار است و شما مطمئنا تحمل دیدن و شنیدن این را ندارید که همسرتان بخواهد گفتگوهای پر از ناز و عشوه با تمام مردهای اهل محل داشته باشد!

ازسوی دیگر با گسترش شبکه های اجتماعی این افراد علاقه خاصی به نشان دادن خود در قالب شکل ها واداواطوار های خاص در این بسترها هستند . 

 

- خودشیفته (نارسیست )و از خودراضی‌

برای ازدواج با چنین دخترانی عجله نكنید و به امید اینكه وقتی به خانه شوهر می‌روند، خوب می‌شوند، نباشید. به خود وعده ندهید كه چون بچه است، من او را می‌سازم. البته شاید موفق شوید ولی به چه قیمتی؟ این كار سخت و طاقت‌فرساست.اخلاق این خانم ها واقعا عجیب و غریب است. آنها افراد نا مطبوعی هستند که به دیگران با چشم حقارت نگاه می کنند و فقط به خودشان اهمیت می دهند و اصلا مهم نیست که قلب دیگران را بشکنند و آنها را آزرده خاطر سازند. او می خواهد که همیشه مرکز توجه قرار گیرد و هر کاری که می خواهد، انجام دهد و هر کجا که می خواهد، برود. او خود خواه و خود محور است. شیفته خودش می باشد و به عنوان "دختر کوچولوی بابایی" بزرگ شده، و انتظار همان توجهات را از شما دارد. بیشتر آنها به فکر پول و مال و منال نیز هستند. درست مثل خانم های پولکی. آنها معمولا خوش قیافه و خوش لباس هستند و به راحتی با اخمی که در چهره دارند قابل شناسایی می باشند. لذا باید تا آنجا که می توانید خود را از آنها دور نگاه دارید.

 

 - خودخواه

اگر کانون گرمی برای خانواده تان تصور کرده اید دور این جور دختر ها و یا زن ها را قلم قرمز بکشید. منظور از این دست دخترهاست که دوست دارند همیشه ود همه چیز نفر اول باشند. این دسته از این زن ها آسایش و آرامش شما را سلب خواهند کرد. ازدواج با این تیپ دختر ها یک مشکل جدی برای شما به حساب خواهد آمد.

 

- جاه‌طلب‌ها

گرچه مخالف جاه‌طلبی همراه تلاش سازنده، نیستیم، اما زنانی كه چنین خصوصیتی دارند، همه چیز را فدای كار خارج از خانه می‌كنند. آنها برای مردانشان به صورت رقیب درمی‌آیند و دائما در فكر مقایسه با همسرشان هستند. این زنان به آشپزخانه نمی‌روند، لباس یا ظرف نمی‌شویند و صراحتا می‌گویند چرا باید چنین كارهایی را انجام دهم؟ آدم جاه‌طلب در زندگی‌اش هدفی مشخص دارد و می‌خواهد با پشتكار به آن برسد.

جاه‌طلبی زمانی مشكل‌آفرین می‌شود كه كسی بخواهد همه چیز را تحت كنترل خود درآورد و به صورتی بیمارگونه، در تعقیب اهداف بلندپروازانه صاحب آن ایده جلوه‌گری و خانه و كاشانه شخص را فدای آن كند. اینكه چرا نباید با این زنان ازدواج كرد، به دلیل فراوانی پرونده‌‌هایی است كه منجر به جدایی و طلاق شده است.

 

- همه چیزدان‌ها

عنوان بالا خیلی چیزها را روشن می‌كند، اگر زنی تصمیم بگیرد شوهرش را تغییر دهد و برای او یك معلم اخلاق شود یا همه‌چیزدان، باید بداند فقط همسرش را از خانه فراری خواهد داد زیرا مردها نمی‌توانند تحت كنترل زن‌ها بودن را تحمل كنند

. البته حتما این ضرب‌المثل را شنیده‌اید كه می‌گوید: «پشت سر هر مرد موفق همواره یك زن خوب ایستاده است» این مطلب گویای این واقعیت است كه «مشاور مهربان» مرد بودن، با «عقل كل» شدن در خانه تفاوت بسیاری دارد.

 

- خانم های رمانتیک

این نوع خانم ها زندگی خود را بر طبق فیلم های عاشقانه و کتاب های رمان سپری می کنند. او هر شب به تنهایی به خانه می آید و مجله های مربوط به عروسی را ورق می زند و در عین حال در انتظار شاهزاده ای است که با اسب سفیدش از میان آسمان به زمین فرود آید و او را سوار بر اسب سفیدش کرده ، به جایی ببرد که هیچ مشکلی وجود نداشته باشد، تا بتوانند به خوبی زندگی کنند.

آنها دخترهایی هستند که توسط پدر و مادرها و خانواده هایشان نازپرورده بار آمده اند و چیزی از واقعیات زندگی، نمی دانند.او انتظار دارد کسی تمام مدت از او مراقبت و نگهداری کند، شب ها ملافه را بر رویش بکشد و تمام شب بر بالینش بیدار بماند تا مبادا او خواب بدی ببیند و بترسد. فرار کنید!

 

- خانم های بدگمان (شکاک)

این خانم ها تمام خصوصیات منفی افراد رمانتیک را با خود به همراه دارند. و همیشه جزء "زخم خوردگان" اجتماعند. افراد احساساتی که از ازدواج گذشته خود شکست خورده و به طور ناخودآگاه از ازدواج مجدد واهمه دارند. ارتباط شما با این افراد به جایی راه نمی برد، چرا که آنها در ابتدا علاقه فراوانی از خود نسبت به شما نشان می دهند، اما پس از چندی اثری از آن باقی نخواهد ماند. شما همیشه در رابطه خود با او سردر گم هستید. تنها چیزی که تحویل شما می دهد یک مشت معذرت خواهی بیهوده است. هیچ وقت به اندازه کافی برای شما زمان ندارد؛ همیشه در یک حالت شک و تردید بدگمانی نسبت به همسرویا آینده به سر می برد.آنها هرگز قادر به تصمیم گیری در زندگی نیستند ودر یک حالت پر استرس اضطراب بسر می بند .همیشه گوش بزنگ خیانت ویا مخفی کاری از سوی همسر می باشند بهمین دلیل زندگی آنان هیچ وقت با آرامش همراه نخواهد شد . 

 

- خانم های عصبی

مثل خانم های فمینیست خانم های عصبی نیز دل خوشی از مردها ندارند. آنها به مردها اهانت می کنند، و می توانند بدی ها و خطاهای تمام مردانی را که از ابتدای زندگی با آنها ملاقات کرده اند را به سادگی به خاطر بیاورند. برای خانم عصبانی چیزی به عنوان "مرد خوب" وجود نداردوتمام مردها بد هستند. خون آنها از دست مردها به جوش می آید و در هر لحظه می توانند مانند یک کوه آتشفشان منفجر شوند. ازدواج با این نوع خانم ها مساوی است با ورود به تراژدی و داد و فریاد ، پس بهتر است عقب بایستید!

 

  - خانمهای طعنه زن

به نظر می رسد این جور زنان همیشه از دست همه ی مردها عصبانی هستند! احتمالا دل آنها یک یا چند بار توسط مردها شکسته شده و همیشه در حال سرکوفت زدن و حمله ور شدن به مردها هستند و اگر فرصتی برای شان پیش بیاید با کلام آزاردهنده و توهین و ناسزای ناشی از خشم بیرون حل نشده ی خود مرد مقابل را کاملا آزرده خواهند کرد. رفتار آنها تا حدودی نشات گرفته از فضای پر از التهاب خانواده وعدم یادگیری روشهای صحیح و مطلوب مواجه با مشکلات می باشد .

 

- خانم های وابسته‌

این دختران باید قبل از انجام هر كاری، حتما آن را با دیگران در میان بگذارند، حتی كارهای بسیار جزئی و پیش‌پا افتاده. گرچه مشورت بسیار خوب است، اما نه برای هر كار كوچكی. در میان گذاشتن هر مشكلی حتی یك سوءتفاهم جزئی با همسر، راهنمایی خواستن از دیگران، نشانه متكی بودن فرد است كه به‌تدریج در زندگی زناشویی مشكل‌آفرین می‌شود.

 

- خانم های نامطمئن (اعتماد بنفس پایین)

در نگاه اول چنین خانم هایی خیلی خوب جلوه می کنند؛ با شما به مهربانی رفتار می کنند و خوش مشرب هستند. اما چیزی نمی گذرد که ترس های درونی آنها پدیدار می شوند. روزی چند مرتبه به شما تلفن میزند. او می خواهد مطمئن شود که به اندازه کافی جذاب و پذیرفتنی است؛ او محتاج و نیازمند است و همواره با این ترس زندگی می کند که مبادا در نظر همسرش مثبت نباشند.دائما نگران آرایش صورت و موها و همینطور لباس هایش می باشد. او محتاج و نیازمند است و همواره با این ترس زندگی می کند که مبادا آقا او را به خاطر “خانم بهتری” ترک کند. این دسته از افراد خیلی زود خود را آویزان شما می کنند.

 

- خانم های مغرور

ازدواج با دخترانی را که دارای غرور بیش از اندازه هستند ورفتار وکردارشان بیشتر شبیه یک عروسک کوکی میباشد

تا یک زن مهربان وعاطفی . که برای مردان بعد از مدتی مبدل به عروسکانی با روحیات خشک در می ایند . یعنی شکل ساختار اخلاقی انان به شکلی تکراری وخسته کننده در می اید با بروز تلخ زبانی گستاخی _ پرخاشگری _ ناسازگاری _ بهانه جویی قهر های مکرر تحقیر همسران خود در جمع _ نامرتب بودن ونازیبا بودن در منزل برای همسرانشان که هیچ مردی هرگز حریف اینگونه از زنان نخواهند بود . واینگونه مردان برای چنین زنانی مانند نوکران وغلامان حلقه به گوشند . که می بایست همیشه دست به سینه بله قربانگو باشند که اگر غیر از این باشد روزگار این مردان در کنار چنین زنانی سیاه می شود همانگونه که به وضوح در خانواده های خویش ویا خانواده های دیگران می بینید . اینگونه دختران برای رسیدن به هدف خویش از بروز واعمال هیچ گونه رفتار غیر اخلاقی دریغ نخواهند کرد .

 

- خانم های قدرت طلب یا کنترل گر

آنها انسان هایی هستند که می خواهند قدرت کنترل تمام امور زندگی شما را به دست گیرند. آنها به شما می گویند چه لباسی بپوشید، کجا بروید، با چه کسی صحبت کنید، و خلاصه همه چیز... و اگر بخواهید در مقابل عقاید آنها از خود مقاومت نشان دهید، اخم هایشان در هم فرو می رود، و چاره دیگری جز سر فرود آوردن در مقابل خواست هایشان را برایتان باقی نخواهند گذاشت.

 

- دختران در ناز ونعمت بزرگ شده

دختری که در محیطی بزرگ شده که همه چیز همیشه در دسترسش بوده و هرگز تجربه ی تلاش برای به دست آوردن چیزی را نداشته است، احتمال اینکه بتواند زن خوبی برای همسرش باشد بسیار ضعیف است. فرقی نمی کند همسرش چقدر بتواند آن نوع زندگی و راحتی که این زن دوست دارد را برایش فراهم کند، چون نباید فراموش کنید که زندگی زناشویی و ازدواج گاهی واقعا نیاز به گذشت و صبر و فداکاری دارد و این چیزی است که چنین زنی برایش تمرین نکرده و آماده نشده و بعید به نظر می رسد که الان بتواند این تمرین ها را شروع کند.

 

- خانم های طبقات پایین (کلاس پایین)

این افراد شامل دخترانی از طبقات اقتصادی-اجتماعی نسبتا پایین (پایین تر از متوسط) می باشند که با کمبودهای مختلف شدیدی در زندگی خود مواجه بوده اند ، آنهابه مرد صرفا بعنوان وسیله ای برای پر کردن خلاها و کمبودهای گذشته خود نگاه می کنند بهمین دلیل نگاه حریصانه خاصی به مادیات وجمع آوری پول وامثالهم نشان مید هند، وحاضر بهیچ نوع کمک ومساعدت مالی وپولی بدیگران ،خصوصا خانواده همسر نمی باشند .درصورت داشتن منبع در آمد همسر هیچ بهره ای از در آمد آنان نخواهد داشت .آنان افرادی بسیار حساس با روابط اجتماعی ضعیف ونامطلوب بوده ،وبهمین دلیل گزینه مناسبی برای مردان برونگرا واجتماعی نمی باشند .

 

- دختران تک فرزند دارای خانواده متمول وسرشناس 

با دخترانی که تک فرزند هستند ودارای خانواده متمول وسرشناس هرگز ازدواج نکنید 

زیرا ازدواج با اینگونه دختران جز سرخوردگی وناکامی چیز دیگری به همراه ندارد . زیرا ثروت ودارایی پدران متمول اینگونه دختران ناز پرورده همیشه مانند پتکی بر سر این پسران می باشد . و فخر فروشی وغرور اینگونه دختران موجب می شود که خوشبختی وسعادتی را که پسران پیش از ازدواج با اینگونه دختران در ذهن خود ساخته اند را با خود به گور ببرند . و هرگزطعم خوشبختی را در کنار اینگونه دختران نخواهند چشید .

 

- دختران حسود

ازدواج با دختران که ذاتا حسود هستند وچشم روهم چشمی دارند. این نکته در دختران نز حائز اهمیت میباشد زیرا چشم ودل اینگونه دختران بدلیل حسادت به اطرافیان وداشتن چشم روهم چشمی هرگز نمی گذارند همسرانشان اب خوش از گلویشان پایین رود . زیرا تنها چیزی که هرگز انان را سیراب نمی کند مال دنیا وزرق وبرق ان است . حس حسادت موجب عدم سازش با خانواده پسران را موجب می شود وهمیشه پسران بین خانواده خود وهمسرانشان قرار می گیرند که به ناگذیر برای رهایی از جهنم ساخته شده مجبور می شوند در نهایت یکی را انتخاب کنند یا مادر وپدر وخانواده خویش را یا همسرشان را که غیر از این شود هرگز روی ارامش را از سوی همسران خویش نخواهند دید .

 

- دختران غرغرو

از این دخترها دیده اید که از همه کس عصبانی هستند؟ مخصوصا مردها! لابد قبلا چند باری دلشان شکسته شده و دیگر از هر چه مرد است حالشان بهم می خورد. این تیپ دخترها ضدمرد هستند. ممکن است فمینیست هم باشند. چرا آدم عاقل با فردی ازدواج کند که تا فرصتش پیش بیاید برای خالی کردن خشم فروخورده اش که معلوم نیست ناشی از چیست به هر چه مرد است توهین کند؟ این دست دختر ها متاسفانه به دلیل تجربه های ناموفق  مکرر خود نسبت به مرد ها حس خوبی ندارند. البته به راحتی با کمی مطالعه و روانشناسی می توان دیدگاه برخی از این دختر ها را نسبت به مردها تغییر داد.

 

- دختر های به اصطلاح لوس

شاید لوس لغت خوبی برای این تیتر نباشد ولی به خوبی مفهوم را می رساند. این دخترها گویا از بچگی به گو نه ای  بزرگ شده اند که پدر عزیزشان هر چه خواسته اند برای آن ها فراهم کرده است. از زیاده روی در تهیه البسه و زیور آلات گرفته تا زیاده روی در بروز احساسات. به همین خاطر برای رسیدن به چیزی صبر و تلاش نکرده اند و قدر آن را نمی دانند. پر واضح است که هرچقدر هم برای این دختر مایه بگذارید به این راحتی ها به چشمش نخواهد آمد. خواسته یا ناخواسته به دلیل تربیت نادرست توقعشان از همه، منجمله شما به عنوان همسر بالا رفته است. به هر حال بعد از ازدواج پای فرزند هم به میان خواهد آمد. تخقیقات نشان داده است که این دختران  حاضر نخواهند بود به راحتی برای فرزند خود فداکاری کنند . دیگر خبری از آن مادر که فرشته می نامندش، نخواهد بود.

 

- خانم های دمدمی

او در ابتدا از خیلی چیزها چشم پوشی می کند که همین امر باعث جذب شدن مردها به سمتشان می باشد. او به شما چیزی را تحویل می دهد که دقیقا توقع شنیدش را دارید؛اما زمانیکه رابطه عمیق تر شده (یا به ازدواج کشیده می شود ) شما تازه با چهره حقیقی او آشنا می شوید. بانوی عزیز شما خیلی تبدیل به یک آدم دیگه میشود ،که اگر به خواست هایش نرسد شما را عذاب خواهد کرد. او گاهی اوقات بسیار عاطفی ومهربان ویا زمانهایی بسیار سرد وخشک وبی احساس می شود تغییرات خلقی وی بحدی است که سبب گیجی درماندگی شما میشود .فاقد ثبات خلقی رفتار می باشد .

 

- دختران بسیار کنجکاوی وفضول 

شاید به زبان راحت تر بتوانیم اسم این دسته دختر ها را خاله زنک بنامیم! این دخترها با کنج کاوی بیش از حد در زندگی خصوصی دیگران دردسر ساز هستند. به عنوان مثال در همان مهمانی ها مدام تمام حواسشان به در و دیوار و البته وسایل و اسباب زندگی میزبان است و یا رفتار های فلان فرد از فامیل را زیر نظر دارند و البته تبحر خاصی هم در ارائه گزارش های تکمیلی دارند. یا مدام راجع به فلان کس و بهمان کس حرف می زنند. این دخترها هم چون تمرکزشان بر زندگی خودشان نیست زندگی شما را با مشکل مواجه خواهند کرد.

 

- دختران شدیدا تنوع طلب  

مطمئنا تنوع طلبی یک خصیصه خوب به حساب می آید. از دید ما هم شاید درست نبود تنوع طلبی را در این لیست گذاشت. 

دختری که نمی تواند به چیزی چندان پایبند باشد و زود دلش را می زند (مدرسه، شغل، خانواده، دوستان و … ) چطور توقع دارید شما برایش خسته کننده نشوید؟ این دخترها نمی توانند متعهد به ماندن در رابطه ی طولانی مدتی مثل ازدواج شوند. این دست دختر ها باید هر چه زودتر برای این ضعف خود فکری بیاندیشند.

 

- خانم های نا امید

شرایط هر طوری که می خواهد باشد آنها فقط به ازدواج فکر می کنند – آن هم همین حالا – برای او مهم نیست که شخص مورد نظر چه کسی است و شغل او چیست ،آنها از شرایط موجود خودشان اصلا راضی نیستند و طالب این هستند که هر طور شده از آن شرایط بیرون بیایند .

 

- خانمهای وسواسی

این دختران بدلیل در گیری زیاد با افکار واعمال وسواسی خود فضای خانه را به جهنمی واقعی برای همسر وفرزندان خود می کنند .آنها بهمین دلیل شدیدا از رفت وآمد با دیگران پرهیز کرده وخود وهمسرشان را در فضای خانه محبوس می کنند آنها چون قادر به ایجاد کوچکترین تغییروانعطاف پذیری درافکار ورفتار خود نیستند ،اطرافیان خود را وادار به کنار آمدن وقبول شرایط می کنند .

 

- خانمهای دارای اختلال شخصیت 

این افرادااگر چه در نظر عموم مردم، خانمهایی موجه ونرمال قلمداد میشوند اما افرادیکه با آنها ارتباط داشته ویابا آنها زندگی می کنند آنان را افرادی غیر قابل تحمل ونا خوشایند ومشکل دار می دانند .رفتار آنها محصول شرایط تربیتی ومحیط خانوادگی آنهاست وبه هیچ عنوان پیش آگهی خوبی برای درمان ندارند .آنها در ایجاد ویا ادامه رابطه با دیگران وکنار آمدن با دوستان وهمکاران خود وکنترل احساسات وهیجانات خود شدیدابا مشکل مواجه می باشند .

 

- خانمهای دارای اختلالات روانی جدی 

 مانند اختلالات ذهنی ، افسردگی ، اختلال دو قطبی ، اسکیزوفرنیا ،اضطراب منتشر ،و.... در ازدواج باآنها باید حتما جوانب احتیاط راکاملا رعایت کرد وبا متخصصین مربوطه مشورت کرد .

 

- دختران کم سن وسال 

دختران کم سن وسال دخترانی که سنشان از پسران کمتر است.بر خلاف اداعای کلیه روانشناسان خانوادگی که سن دختران وپسران را از نظر علمی در سنینی خاص تخمین زده اند که معمولا پایین بودن سن دختران را معقول دانستند . در طول گذشت سالیان سال تجربه ثابت کرده است که اکثرا ازدواجهایی که سن دختران پائین تر از سن پسران بوده اکثرا با شکست مواجه شده دختران کم سن سال بااعمال رفتارها بچه گانه ودور از منطق منجربه ایجاد ناهنجاریهای اخلاقی وتشنجهای روحی بین خود وهمسرانشان می شوند . با اینکه از دیر باز در فرهنگ خانواده‌های ایرانی با خود گمان می‌کردند دختران کم سن را آنگونه که می‌خواهند تربیت کرده وزیر سلطه خود در می‌آورند، برعکس این دختران معمولا وابسته تر بوده و تحت سلطه مادران خویش هستند و به دلیل عدم رسیدن به بلوغ فکری با رفتارهای نامعقول ودور از منطق موجب ایجاد تشنج در خانواده می‌شوند. به طبع دختران پخته‌تر رفتارهای معقولانه‌تری را در زندگی در پیش می‌گیرند.

 

- دخترانی فاقد احساس پایبندی به خانواده 

صحبت کردن در رابطه با این دختر ها کمی سخت است. شاید شما عاشق دختری شده اید که تا فرصت پیش آید تعهد خویش نسبت به شما را به راحتی فراموش می کند. مانند زنبوری که از این گل به آن گل در حال پرواز است یک چشمش به این مرد و آن چشمش به آن مرد است و از ظاهر و وضع مادی آن ها حرف می زند. حالا فکرش را بکنید عقدنامه را با مهریه ی چند صد سکه ای امضا کرده اید و بعد می شنوید که تمام تعهداتش را نه تنها نسبت به شما بلکه نسبت به خانواده ای که تشکیل داده اید زیر پا گذاشته است. البته مطمئنا دختر هایی که از این دست هستند بسیار کم و شاید انگشت شمار هستند. ولی به هر حال حواستان باشد که متعهد بودن هر دختر به خوبی از رفتارش مشخص است هرچند آمار جهانی به خوبی نشان می دهد که یک خانم به مراتب از یک مرد آن هم در زمینه زندگی متعهد تر است.

 

 - دختران بی بند وبار وبی اعتقاد

کار بسیار بیهوده ای است البته منظورم گروه خاصی هستند . گروه بیشماری از دختران در بستر خانواده های که کاملا بی بند وبار هستند تربیت شده وهیچ اعتقاد معنویی ندارند وتنها در زندگی به چیزی بیشتر از خوشگذرانی وعیش ونوش دنیا فکر نمی کنند واز زندگی وآیین همسرداری و تعهد ووفاداری به همسر هیچ باور و تعهد اخلاقی در ذهن خود ندارند زیرا اعتقادت اصولی انان بسیار ضعیف می باشد وهمیشه برای درست حرکت کردن ویا جلوگیری از بروز رفتارهای غیر اخلاقی و دور از شان یک زن همسرانشان به زورشمشیر بالای سرشان باشند که در این مورد من اعتقاد شدید دارم منظور به اسارت وبندگی کشیدن دختران نیست منظورم این است که اگر دختری ذاتا خویشتن دار باشد وخصلت نجابت وحجب وحیا بطور ذاتی در وجودش شکل گرفته شده باشد راه وشیوه زندگی خویش را بدرستی طی می کند که نیازی به نگهبانی ندارند بدست اوردن خوشبختی ویا داشتن یک زندگی ایدال تنها زمانی میسر میباشد که مدیریت خانواده را دخترانی عاقل وکاردان به عهده بگیرند که از نظر روانشاسی دارای اطلاعات کافی بوده وبا عقل ودرایت بدانند که چگونه با همسر ویا خانواده همسرانشان رفتار کنند که پایه های زندگی همیشه استوار وبر قرار باقی بماند و هرگز نمی توان قدرت بی اندازه ای را که یک زن دارا می باشد که میتواند در خانواده اعمال کند انکار کرد که وظیفه زنان در خانواده با توجه به سنگینی وظایف بیشتر می باشد که خداوند روزی پاداش خیر اینگونه زنان را به دلیل افکار پاکشان وسختی ها ورنجهای کشیده اشان به انان خواهد داد واکثر زنان ایرانی همیشه به زندگی خویش بیش از مردان پایبند بودن که نمی توان انکار کرد که دقیقا زندگی درست وبی دغدغه و با ارامش تحقق پیدا نخواهد گرفت مگر به اینکه در خانواده ای زنی کاردان وبا ایمان به خداوند مدیریت کند که دختران بی بند وبار بیشتر مواقع با اینکه به ظاهر به همسران خویش عشق می ورزند وابراز علاقه می کنند مخفیانه ودوراز چشم همسر خویش به انان وفادار نبوده وحتی به دلیل عدم داشتن اعتقادت معنوی مرتکب خیانت جنسی نیز به همسرانشان می شوند که باز بر می گردد به اعتقاد وباور یک زن که حتی اگر خیانتی را از سوی همسر خویش می بینند به دلیل اعتقادات وباورهای خود به خواست خداوند هرگز دست به عمل غیر اخلاقی نمی زنند زیرا ذاتا چنین رفتارهای را دوست نمی دارند و می دانند که روزی جدا از همسرانشان به پیشگاه خداوند خواهند رفت ودر مقابل او می بایست به اعمال مرتکب شده خود پاسخ دهند که خداوند جز پاکی وزیبایی فکر برای بندگانش چیزی نمی خواهد که زیرا خداوند ذاتش زیباست وزیبای ها را دوست می دارد هدفش از خلق زن و مرد و زندگی روی زمین بسیار مقدستر وپاکتر از این حرفاست هرزگی و افسارگریختگی تنها در افکار ناپاک شکل می گیرد وقوت بخشیده می شود که بدست اوردن زنی که ذاتا دارای اعتقادات قوی نیستند از بد شانسی گروهی از مردان بشمار می اید که اسیبهای غیر قابل جبران ناپذیری به زندگی مشترک یک مرد وارد میاورد . و وقتی انسانی حالا در موضوع بحث ما یک زن فرمانبردار خداوند خویش نیست واز خشم وغضب خداوند نمی هراسد به خانواده وهمسر خویش نیز پایبند نبوده و همسران مناسب برای پسران نیستند پس پسرا ن دخترانی را به همسری بگیرند که اول اعتقاد قلبی به خداوند داشته باشند نه اینکه در حد یک باور معمولی .

 

- دختران شدیدا اهل مهمانی

این زن به هر مهمانی دعوت می شود و حتما باید در همه ی آنها هم حضور داشته باشد، او بیشتر اوقات لباس هایی می پوشد که بیشتر از همه جلب توجه کند و به عبارتی نگین مجلس باشد! او مدام منتظر مهمانی بعدی است و به هیچ دعوتی نمی تواند «نه» بگوید. چنین زنی بعد از ازدواج نمی تواند اهل زندگی باشد و آرامش و عشق مورد نیازتان را به شما بدهد، چون اصلا وقتش را ندارد! آمار ها در سراسر جهان نشان داده است که زیاده روی در مهمانی ها از هر نوع سبب بروز مشکلاتی همچون حسادت، خود باختگی، کم شدن عاطفه در خانواده، وسواس، و بسیاری مشکلات دیگر شده است.

 

- دختران کم فرهنگ و فاقد آداب اجتماعی

 بحث فرهنگ شاید یکی از مهم ترین شاخصه ها بنه تنها برای هر دختر بلکه برای هر فرد است که بار ها در قالب مقالات مختلف در هاو کن یو به ان پرداختیم. فرهنگ با پول، تحصیلات، و دوستان قابل کسب نیست. دختری که حرمت انسانی دیگران را رعایت نمی کند (حتی افرادی که مطابق با استانداردهای او نیستند و کلاسشان از او پایین تر است) چطور توقع دارید حرمت شما را داشته باشد؟ احترام به همنوع یک ویژگی خیلی مهم است که هنگام ازدواج باید در دختر مورد نظر که می خواهید بقیه ی عمرتان را با او بگذرانید به آن دقت کنید. شاید به نحوی با هر یک از موارد بالا با آموزش و یا ترک عادت بشود کنار آمد و لی این یک مورد جدی است. دختری که مودب نیست، از کلمات مناسب استفاده نمی کند، در رفتار های خود نشانی از فرهنگ و انسانیت ندارد زنگ خطر را به صدا در می آورد.آنها توجه چندانی به عواقب گفتار رفتارهای خود ندارند.

 

-خانمهایی که به بلوغ عاطفی نرسیده اند

متاسفانه بسیاری از ما فکر می کنیم همین که همسر آینده مان به بلوغ جسمانی رسیده باشد، برای تشکیل زندگی مشترک کافی است. غافل از آنکه رسیدن به بلوغ عاطفی و اجتماعی نیز به همان اندازه بلوغ جسمی مهم است. این گونه افراد از نظر احساسی وعاطفی به شدت به دیگران (خانواده یا دوستان) وابسته اند و بدون کمک آنها قادر به حل فصل منازعات خود نبوده ، وقادر به کنترل ومدیریت هیجانات منفی خود مانند خشم، اضطراب و… خود نیستد.همه این ویژگی ها، زندگی کردن با این افراد را مشکل می سازد.

 

-دختران درگیردر روابط عاطفی قبلی

اگر هربار که فرد موردنظرتان را می بینید، حتما یکی دوست پسر قبلی اش تعریف می کند، اگر هنوز هم موقع صحبت کردن درباره زندگی مشترک قبلی اش بغض می کند یا به نحو شدیدی مشوش می شود، یا اگر هنوز به هر دلیلی ارتباط خود را با معشوقه سابقش را قطع نکرده است، بدانید که آمادگی شروع رابطه جدیدی را ندارد.

فرد آسیب دیده در این موارد، یا کسی را به عنوان همسر انتخاب می کند که ویژگی هایش کاملا مخالف خصوصیات همسر سابقش باشد، یا فردی را انتخاب می کند که ویژگی هایی کاملا مشابه همسر قبلی داشته باشد. دلیلی دیگری که ممکن است موجب انتخاب شده باشد، فرار از هیجانات منفی پس از جدایی است. به هر حال آنچه مسلم است، این است که شما به خاطر خودتان و بر مبنای ویژگی های فردی تان انتخاب نشده اید. اگر فرد موردنظرتان از نظر احساسات وافکار هنوز از روابط قبلی خود جدا نشده برای کنارآمدن با شرایط جدیدش به زمان نیاز دارد.

 

- خانمهای مبتلا به اختلالات جنسی

این افراد ممکن است مبتلا به سردمزاج ، فزون خواهی جنسی ،ویا انحرافات جنس باشند .

مهم ترین دسته این اختلالات که پیش از ازدواج می توان به آن پی برد، عدم عزت نفس و نجابت جنسی است. اگر فرد موردنظر شما در ارتباطات خود باجنس مخالف حریمش را رعایت نمی کند، اگر احساس می کنید بیش از حد با دیگران گرم می گیرد یا رفتار و پوشش وی چندان مطلوب نیست، یا اگر همیشه درباره افراد جنس مخالف اظهارنظر می کند، بدانید مشکلی وجود دارد. متاسفانه احتمال اینکه افراد بعد از ازدواج این عادت نامطلوب را ترک کنند، بسیار کم است .

تعداد بازدید از این مطلب: 51
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : چهار شنبه 11 بهمن 1396
نظرات

مراحل تزکیه نفس :

سکوت ،تفکر ،توجه به کرامت انسانی ، مشارطه ، مراقبه ، محاسبه ، معاتبه ، معاقبه

 

معنای تزکیه نفس

تزکیه‌ به‌ معنی‌ نمو و رشد دادن‌ است‌، سپس‌ این‌ واژه‌ به‌ معنی‌ تطهیر و پاک‌ کردن‌ آمده‌ است‌. 

 

تزکیه نفس در قرآن

قرآن‌ مجید پس‌ از یازده‌ سوگند می‌فرماید:«سوگند به‌ همه‌ این‌ها که‌ هرکس‌ نفس‌ خود را تزکیه‌ کند، رستگار است‌ و هرکس‌ نفس‌ خود را آلوده‌ ساخت‌، از لطف‌ خدا محروم گشت‌». قرآن‌ مجید هدف‌ پیامبران‌ را تزکیه‌ و پرورش‌ نفوس‌ ذکر کرده‌ است‌. این‌ موضوع‌ در کلام بزرگان تحت‌ عناوین‌ همچون تهذیب‌ نفس‌ یا خود سازی‌ مطرح شده است .

 

← تزکیه یعنی پالایش نفس

می‌توان‌ تزکیه‌ را پالایش‌ نفس‌ از رذایل‌ اخلاقی‌ و آراستگی‌ به‌ فضائل‌ اخلاقی‌ دانست‌.

 

راه خودسازی در کلام علمای علم اخلاق:

‌عالمان علم اخلاق می‌گویند:برای خودسازی ابتدا باید رذائل اخلاقی و اخلاق بد را از خود دور کرد، سپس‌درخت پاکی نشاند. بدیهی است با وجود صفاتی ماننددنیا دوستی ، خودپسندی و خودخواهی و شهوترانی ،‌ وغیره رسیدن به صفات پسندیده و انجام اعمال خیر بسیار مشکل خواهد بود.در روایات آمده:«‌ملائکه داخل خانه‌ای که در آن سگ باشد‌ نمی‌شوند». پس هر گاه خانه مملوّ از صفات رذیله که سگان درنده هستند باشد، چگونه ملائکه در آن داخل‌شوند؟!

 

راههای تزکیه نفس

برای‌ رسیدن‌ به‌ تزکیه‌ بعضی‌ از بزرگان‌ دو مرحله‌ پیشنهاد کرده‌اند:

 

الف. تصفیه دل یا تهذیب نفس

تهذیب‌ نفس‌ از بدی‌ها یعنی‌ تصفیه دل‌ از اخلاق‌ زشت‌ و دوری‌ از گناه‌ . این‌ عمل‌ را تصفیه‌ و تخلیه‌ هم‌ می‌نامند.

 

ب . پرورش نفس به وسیله علم

پرورش‌ و تکمیل‌ نفس‌ به‌ وسیله‌ تحصیل‌ علوم‌ و معارف‌ حقه‌ و فضائل‌ و مکارم‌ اخلاق‌ و انجام‌ عمل‌ صالح‌ . این‌ عمل‌ را تحلیه‌ هم‌ می‌گویند، یعنی‌ پرورش‌ و تکمیل‌ و آرایش‌ دادن‌. 

 

مراحل تهذیب نفس :

آن چه در تهذیب نفس ما را یاری می کند:

این برنامه یک اکسیر بزرگ و مؤثر در اخلاق و عرفان عملی است که موجب ترک عادت‌ها، گناه‌ها و بدی‌ها شده و همچنین موجب آراستگی انسان به فضائل اخلاقی، امور عبادی و صفات حمیده می‌گردد.

 

۱-سکوت :

 سکوت از نظر لغوی به معنی ساکت شدن، خاموش شدن، خاموش ماندن ،آرام شدن، خاموشی.

در اینجا مقصودما از سکوت، سکوت مطلق نیست؛ زیرا که سکوت مطلق از لوازم عقل نیست و افضل از کلام نیست، بلکه منظور از سکوت یعنی خودداری از حرفها و سخنان بیهوده و نامناسب است . 

سکوت بمعنای اختیار زبان را داشتن و این مار سرکش را در تحت اختیارخود درآوردن از بزرگترین هنرمندی‌ها است که کمتر کسی می‌تواند به آن موفق شود و اگر کسی بتواند سکوت را سرلوحه کار خود قرار بدهد، از بسیاری از شرها و بدبختی‎هایی که زندگی در سر راه او قرار می‎دهد نجات می‎یابد. البته هر سکوتی موجب خیر نیست. بلکه سکوتی می‎تواند به انسان خیر و برکت برساند که با تفکر و تعقل باشد. اگر انسان بدون اندیشه و تفکر و تعقل، سکوت اختیار کند باعث می‎شود که سرانجام، آه و حسرت بر دلش نقش ببندد و دیگر چیزی جز پشیمانی و اندوه بر سر راهش باقی نماند. در باب تفکر در سکوت نیز احادیث بسیاری وجود دارد. در فایده سکوت همین بس که امام صادق‌(ع) می‎فرمایند که حضرت لقمان‌(ع) به پسرش فرمودند: «يا بني إن كنت زعمت أن الكلام من فضه فإن السكوت من ذهب‏؛ پسرم! اگر تو پندارى سخن از نقره است، به راستى كه خاموشى از طلا است». با توجه به این حدیث گهربار و آیات و احادیث بسیار دیگری که در این ‎باره بیان شده است فواید زیادی که در سکوت نهفته معلوم می‌‎شود.

سکوت که در احادیث اسلامی تعبیر به صمت شده است از فضیلت های اخلاقی است که زمینه ساز پاک ماندن انسان از برخی گناهان خطرناک مانند غیبت،دروغ و تهمت است.

پیامبر اکرم (ص) در اندرز به ابوذر فرمود: چهار چیز است که جز مومن به آنها دست نمی یابد: خاموشی که گام نخست عبادت است و نیز رسول خدا (ص) فرمودند: برتو باد به خاموشی بسیار که آن موجب طرد شیطان است.

امام رضا(ع) فرمودند: سکوت یکی از درهای حکمت است سکوت محبت می آورد و سکوت راهنمای آدمی به هر خیر و خوبی است.

امام حسن (ع) می فرماید: آدم خموش (با سکوت) پر هیبت است.

امام صادق(ع) : خاموشی گنجی سرشار است و زیور بردبار و پوشش نادان.

امیر المومنین(ع) سکوت مرغزار اندیشه است .

 

۲-تفکر

یکی از موانع مهم تهذیب نفس ، غفلت است و تفکر ضد غفلت است. تفکر در کلام امام علی(ع)

امام علی(ع) می فرماید:«فکر کردن مایه رشد است». 

امام‌ خمینی‌ می‌گوید:«اوّل‌ شرط‌ مجاهده‌ با نفس‌ و حرکت‌ به‌ جانب‌ حق‌ تعالی‌، تفکر است‌ و تفکر در این‌ مقام‌ عبارت‌ است‌ از آن‌ که‌:انسان‌ لااقل‌ در هر شب‌ و روزی‌ مقداری‌ فکر کند در این‌ که‌ آیا مولای‌ او که‌ او را در این‌ دنیا آورده‌ و تمام‌ اسباب‌ آسایش‌ و راحتی‌ را از برای‌ او فراهم‌ کرده‌... آیا وظیفه ما با این‌ مولای‌ مالک‌ الملوک‌ چیست‌؟». 

 

۳-توجه‌ به‌ کرامت‌ انسانی‌

کسی‌ که‌ به‌ مقام‌ شامخ‌ خود پی‌ ببرد، از رذایل‌ دوری‌ خواهد کرد، امام‌ علی‌ (ع‌) می‌فرماید:«هرکس‌ نفس‌ خود را گرامی‌ بدارد، شهوت‌ها برای‌ او کوچک‌ و بی‌ ارزش‌ خواهد بود». 

 

 ۴-توبه

 

۵-مشارطه :

مشارطه یعنی اینکه شخص هر روز صبح و ابتدای روز آن عیب ظاهری یا اخلاقی و یا باطنی را در نظر آورده و بدی‌ها و زشتی آن را مرور کرده و با خود و خدای سبحان شرط و عهد کند که در طول روز و شب تا زمان خواب از ارتکاب آن خودداری کند، به این عمل مشارطه گفته می‌شود.

 

۶-مراقبه :

 پس از اینکه انسان شرط گذاشت که عملی را مرتکب نشود، باید تمام روز مراقب باشد و به نوعی تمرکز جدی بر آن عمل داشته باشد که آگاهانه و حتی از روی عادت و سهو نیز آنرا انجام ندهد، چراکه وقتی رفتاری برای انسان عادت و خُلق شد، بدون تفکر و تأمل انسان آن رفتار را انجام می‌دهد، لذا لازم است که انسان مدام مراقب باشد که آن عمل و رفتار را مرتکب نشود. یا اگر صفت خوبی را می‌خواهد به دست آورد باید مداوم مراقب باشد تا در شرایط لازم آن عمل را انجام دهد تا برای او عادت شود.

 

۷-محاسبه 

هر شب قبل از خواب لازم است که انسان مروری بر شرطی که در ابتدای روز با خود و خداوند کرده و نحوه مراقبه روز داشته باشد، به اینصورت که آیا مراقبه خوبی برای ترک عمل داشته یا خیر، و اینکه چند مرتبه مرتکب آن عمل شده و چقدر در عمل به آن موفق بوده است.

 

از نکات مهم عرفانی در محاسبه این است که اگر سالک در عمل به مشارطه و مراقبه موفق بود باید این توفیق را حتما از ناحیه‌ی خداوند سبحان ببیند و بداند و بابت حسن انجام مراقبه شکر زبانی و قلبی داشته باشد، و اگر در عمل به مشارطه و مراقبه موفق نبود باید استغفار کرده و قلبا بابت این عدم توفیق نادم و ناراحت باشد. این شکر و استغفار مهم و دارای اثر است.

 

۸-معاتبه: 

زمانی است که انسان در انجام مشارطه موفق نبوده است، لذا باید خودش را سرزنش کند و از قوه‌ی غضب خود علیه خودش استفاده کند. شخص باید مراقب باشد که این سرزنش موجب یأس و ناامیدی در او نشود که باعث ترک تلاش و مجاهده شود، بلکه بیشتر به گونه‌ای نصیحت کننده و خیرخواهانه و گاهی با عتاب شدیدتر انجام شود.

این موعظه‌گر و سرزنش‌کننده درونی از موعظه بیرونی اثر بیشتری خواهد داشت. و اگر موفق در انجام برنامه بود شاکر خداوند باشد و تداوم این توفیق را از خداوند بخواهد.

 

۹-معاقبه:

 یعنی اینکه اگر شخص در انجام برنامه موفق نبود، جریمه‌ای برای نفس خودش در نظر گرفته و حتما جریمه را انجام دهد. این جریمه باعث تحمل سختی و فشاری به نفس می‌شود و در صورت تداوم این دستورالعمل و جریمه بر نفس اثر می‌کند و موجب ترک عادت و گناه می‌شود.

باید دقت داشت که جریمه نفس حتما شرعی باشد و جریمه‌ی که خلاف شرع باشد در امور اخلاقی و عرفانی مذموم است و موجب دوری از خدا و ظلمت دل می‌شود. بهترین نوع جریمه برای نفس پرداخت صدقات مالی و انفاق، تلاوت قرآن و ادعیه، زیارت، نمازهای مستحبی، روزه و دیگر مستحبات می‌باشد که علاوه بر جریمه نفس، سبب نورانیت و صفای باطن می‌شود.

نکته مهم دیگر اینکه در جریمه نفس نباید دچار افراط و تفریط شد و جریمه نباید خیلی سنگین یا خیلی سبک باشد. اگر سنگین باشد بعد از یک الی دو مرتبه نفس تحمل نمی‌کند و به کل همه چیز را رها می‌کند و مانع ادامه این برنامه (مشارطه، مراقبه، محاسبه، معاتبه و معاقبه) می‌شود، و اگر جریمه خیلی سبک باشد، به نفس فشار و سختی وارد نمی‌شود و مجدد آن عمل بد و زشت را مرتکب شده و از انجام جریمه باکی ندارد. لذا حتما جریمه بگونه ای باشد که به نفس فشار وارد شود و خیلی سنگین هم نباشد.

 

۱۰- ذکر وتسبیح 

 

 

۱۱-ریاضت در خواب وخوراک

 

 

۱۲-نماز شب وشب زنده داری بمنظور مناجات 

 

 

تداوم این برنامه طی مدتی از چند هفته یا چند ماه بسته به کیفیت انجام برنامه، و همچنین عادت‌های بد انسان در نهایت نتیجه می‌دهد و موجب تغییر حال و عادات در انسان می‌شود .

 

البته رعایت شرایط زیر برای رسیدن به این مهم ضروری است .

 

۱٫ شخص حقیقتا و جداً دنبال ایجاد یک تغییر در خودش باشد که این تغییر یا شامل ترک یک گناه یا عادت زشت است، یا آراستگی به یک عبادت، فضیلت اخلاقی یا صفت خوب است.

۲٫ نیاز به عزم و اراده جدی در این مسیر و خصوصاً انجام این برنامه است.

۳٫ استقامت شرط مهم در به نتیجه رسیدن و تأثیر این برنامه است، و اگر استمرار نداشته باشد و شخص استقامت نداشته باشد نتیجه مطلوب به دست نخواهد آمد.

۴٫ رعایت حد اعتدال لازم و ضروری است که ارفاق نفس از اصول اخلاقی و عرفانی است، اما باید مراقب بود که ارفاق بیش از اندازه موجب رها شدن و افسار گریختگی نفس نگردد و از کنترل خارج نشود.

۵٫ در طول روز و در حین انجام برنامه بر حسن انجام این تمرکز داشته باشد.

۶٫ گام به گام در صدد ترک عادت‌ها قدم بردارد و یکباره نمی‌توان چندین عادت بد و زشت را کنار گذاشت، البته لازم است که از عادت‌ها و رذائل بدتر و شدیدتر شروع کرد و آنها را در اولویت قرار داد.

۷٫ اصل تلقین اثر بزرگی در تغییر در انسان و تقویت عزم و اراده دارد، و مانعی در برابر یأس و نا امیدی است.

 

تعداد بازدید از این مطلب: 128
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : سه شنبه 10 بهمن 1396
نظرات

 مراتب نفس؛ ازنفس امارّه تا نفس مرضیه

همان طور كه بدن انسانها داراي اشكال و الوان مختلفي است نفس نيز داراي حالات و كيفيات گوناگون است که شامل مراتب اماره، مسوَّله، لوّامه، ملهمه، مطمئنه ، راضيه و مرضيه است.

به گزارش خبرگزاری مهر، نفس گوهري ملكوتي است كه بدن را در نيازهاي خود به كار مي گيرد. به سخن ديگر، نفس هر كاري را كه بخواهد انجام دهد، بايد به وسيله بدن و اعضاي بدن باشد، برخلاف عقل كه جوهري است جبروتي و در افعال خود نيازي به بدن و اعضاي بدن ندارد. از اين روست كه مي گويند نفس ازنظر ذات،مجرد است، اما از نظر فعل،مادي، ولي عقل هم از نظر ذات مجرد است و هم از نظر فعل.

 

همان طور كه بدن انسانها داراي اشكال و الوان مختلفي است نفس نيز داراي حالات و كيفيات گوناگون است. هر حالتي از حالات نفس را مرتبه اي از مراتب نفس مي شمارند. حالات و مراتب نفس عبارت است از اماره، مسوَّله، ملهمه، لوّامه، مطمئنه، راضيه، مرضيه و...در اين جا اين مراحل را به اختصار توضيح مي دهيم.

 

تحولات و تطورات نفس،گاهي تكاملي نيست يعني نفس سير صعودي مي كند و اوج مي گيرد و بر طارم اعلا مي نشيند و گاهي اين تحولات انحطاط آميز است، يعني نفس سير نزولي مي كند و در وادي حضيض قرار مي گيرد. گاهي به معراج حق اليقين عروج مي كند و بر عرشه عبوديت كه بالاترين مقام انسانيت است ارتقا مي يابد و به مقام والاي رضا مي رسد و گاهي كه در سيه چال شك و ترديد مي افتد و به گناه و معصيت آلوده مي شود و"أدني من البهائم" لقب مي يابد.

 

۱- نفس اماره

نفس گاهي حالت سركشي و شوق به گناه پيدا مي كند و انسان را به معصيت مي كشد و در نتيجه انسان را به تباهي سوق مي دهد در اين حالت نفس را "اماره بالسوء"مي گويند. "اماره"صيغه مبالغه و از ماده امر است؛ يعني بسيارامر كننده. نفس گاهي تمام عواملش از گوش، چشم، زبان و...گرفته تا ساير اندام ها را به گناه امر مي كند. در واقع ازهواهاي خود پيروي مي كند و گاهي تمام عواملش را به طرف صواب فرمان مي دهد و از مقام عقل اطاعت مي كند. در هر دو صورت به نفس"اماره"گفته مي شود. اما از نظر متشرعه اين لفظ"اماره" به طور مطلق در معناي منفي حالت اولي استعمال مي شود، يعني از لفظ اماره،"اماره بالسوء"اراده مي كنند.چنانچه در قرآن شريف نيز به همين معنا آمده است. آنجا كه مي فرمايد؛من نفس خود را تبرئه نمي كنم، زيرا نفس قطعا به بدي فرمان مي دهد.

 

۲- نفس مسوّله

نفس گاهي شيطنت و فريبكاري مي كند. اعمال و كارهاي زشت را به صورت زيبا جلوه مي دهد در اين صورت، نفس را مسوّله مي نامند مانند نفوس برادران يوسف صديق. اين برادران كشتن و يا به چاه افكندن یوسف را زيبا مي ديدند و نابودي مظهر كمال و الگوي جمال را براي خود كرامت مي پنداشتند.از اين رو دست به كار زشت و ناپسند زده او را در چاه عميقي افكندند و رفتند. آنان چون جريان را به پير كنعان گزارش دادند ناراحت و افسرده خاطر گرديد و فرمود: نفوستان كار بدي را بر شما آراسته و فريبتان داده است پس بايد شكيبايي خوبي نمود و از خداي بزرگ ياري خواست. بنابراين نفس مسوّله يعني نفس فريب دهنده و گول زننده.

 

۳- نفس لوّامه

نفس انسان براي آن كه به خود محبت دارد، هم خود را و هم كارهاي خود را دوست مي دارد. اين علاقه به قدري شديد است كه حتي زشتي هاي خود را به صورت زيبا مي بيند. غالبا آن كسي كه دزدي و راهزني را پيشه راه خود قرار داده هرگز فكر نمي كند كه اين كار كار زشتي است، بلكه اين كار را براي خود افتخار مي داند، اما گاهي هم با انديشه و تفكر سر عقل مي آيد و به زشتي هاي عمل خود پي مي برد و پيش وجدان خود شرمنده مي شود. در اين حالت به خود مي آيد و خود را سرزنش مي كند در اين صورت به نفس"نفس لوامه" مي گويند. اگر نفس اين حالت را پيدا كند حالت بسيار خوبي خواهد بود و در واقع از ارزش و اعتبار خود را به دست آورده است.

 

۴- نفس ملهمه

گاهي نفس مورد لطف و عنايت ذات حق جلّ و علا قرار مي گيرد و راه و چاه را به او نشان مي دهد، يعني راه فساد و گناه و انحراف و هم چنين راه هدايت و صلاح و سداد را به او ارائه مي كند؛ در اين صورت به نفس،"نفس ملهمه" مي گويند.چنانچه در سوره مباركه شمس مي فرمايد؛ در اين و ضعيت گروهي طريق فساد و كجروي را در پيش مي گيرند و به دركات جحيم مي شتابند.گروهي ديگر راه صلاح و صراط مستقيم را انتخاب مي كنند و لباس تقوا مي پوشند و اهل بهشت مي شوند.

 

۵- نفس مطمئنه

نفس گاهي در زمينه اصول و عقايد و معارف الهی از وادی شك و ترديد خارج می شود و خود را عين اليقين و اطمينان مي رساند مانند نفس ناطقه امير المومنين (ع) كه مي فرمود: هيچ چيزي مشاهده نكردم مگر آن كه خدا را قبل و بعد ازآن و همراه آن ديدم .

 

۶- نفس راضيه

گاهي نفس انسان در اثر درك حقايق و تشخيص فلسفه احكام و حوادثي كه در جهان به و جود مي آيد مانند طوفان،زلزله،سيل و...به قضاي الهي راضي مي شود و از وقوع هيچ حادثه اي اظهار عدم رضايت نمي كند و هر چه از دوست برسد آن را نيكو مي داند، نفس را در اين حالت"نفس راضيه" مي خوانند. اين تسليم و رضا يكي از حالات بسيار خوب انسان است.

 

۷- نفس مرضيه

گاهي نفس در اثر انجام تكاليف شرعي و اداي و ظايف عبوديت و بندگي و ترك تمام معاصي و گناهان مورد رضايت و عنايت خاصه پروردگارش قرار مي گيرد و از اين لحاظ در اين حالت،آن را نفس مرضيه می گويند در این وضعیت است که فرد به مرتبه حق الیقین رسیده است .

تعداد بازدید از این مطلب: 75
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : پنج شنبه 6 مهر 1396
نظرات

به طور کلی همدلی دارای ۵ مرحله رشدی به شرح زیر است.

1-در مرحله اول که «همدلی کلی» نام دارد، کودک که نمی تواند بين خود و دنيای اطراف تمايز قائل شود، با شنيدن صدای گريه، گريه مي کند و با صدای خنده ديگری، می خندد.
2-در مرحله بعد که «همدلی خودمحورانه» است و از يک سالگی به بعد آغاز می شود، واکنش کودک به ناآرامی ديگران کم کم آغاز مي شود و کودک در اين مرحله می فهمد ناراحتی ديگران، ناراحتي او نيست.
3-در سنين پيش از دبستان که «همدلی عاطفی » شکل می گيرد، کودک می تواند بفهمد که احساسات وی با ديگران ممکن است متفاوت باشد و می تواند در احساس ديگران شريک شود حتی اگر احساس آن ها را نداشته باشد.
4-در «مرحله شناختی» که از حدود ۶ سالگی به بعد آغاز می شود، کودک مي تواند مسائل را از ديد ديگران ببيند و تلاش می کند با رفتارهايی درک خود را از احساس ديگران نشان دهد. 
5-در مرحله آخر که«همدلی انتزاعی» است و از ۱۲ سالگی به بعد شکل می گيرد، کودک می تواند با افرادی که نمی بيند احساس همدلی کند.

تعداد بازدید از این مطلب: 157
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد راهی نروم که بیراه باشد خطی ننویسم که آزار دهد کسی را یادم باشد که روز و روزگار خوش است! همه چیز روبراه و بروفق مراد است! تنها دل ما دل نیست!

تعداد بازدید از این مطلب: 157
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات

مشاوره و روان درمانی مراجع محوری كارل راجرز

مسعود شهبازی - مشاوره خانواده

مقدمه

بنا به نظر آبرامام مزلو ، استاد پيشين و صاحب نام دانشگاه برانديس ، روان شناسي انساني نيروي سومي را در گستره روان شناسي آمريكا تشكيل مي دهد . دو نيروي ديگر عبارتند از روانكاوي و رفتارگرايي . راجرز را مي توان بخش مهمي از اين «نيروي سوم» محسوب داشت . او نيز مانند مزلو معتقد بود كه آدمها طبعاً گرايش به خود شكوفايي دارند . راجرز معتقد بود كه انسان در اصل داراي جوهره و ماهيتي مثبت است و هيچ چيز منفي يا شومي ذاتي او نيست . به نظر راجرز در صورتي كه به اجبار به ساختارهاي ساخته و پرداخته اجتماعي رانده نشويم و درست همان طوري كه به اجبار به ساختارهاي ساخته و پرداخته اجتماعي رانده نشويم و درست همان طوري كه هستيم مورد قبول و پذيرش واقع شويم ، به نحوي زندگي خواهيم كرد كه موجب پيشرفت خود و جامعه شويم . به نظر راجرز انسان در اصل هم به ارضاي نيازهاي شخصي و هم به ايجاد رابطه نزديك و صميمانه با ديگران نياز دارد و خواستار هر دوي اينهاست . در مجموع چنين به نظر مي رسد كه ديدگاه راجرز در اصل ديدگاهي انسان گرايانه است .

هيچ يك از شيوه هاي روان درماني ، به اندازه شيوه مراجع – محوري بر توفيق كار مشاوره تأثير نداشته است . ديدگاه مثبت و عملي روان درماني مراجع –محوري موجب نفوذ فراوان آن در ميان مشاوران مدارس گرديده است . كارل راجرز نخست كار خود را با روانكاوي آغاز كرد ، اما در سال 1937 در راه شكل گيري نظريه معروف خويش در روان درماني فعالانه كوشيد . در سال 1940 پس از انتقال به دانشگاه ايالتي اوهايو ، در ضمن تدريس به دانشجويان دوره هاي فوق ليسانس و دكتري ، در انديشه يافتن علل تغيير در جريان روان درماني بود . از اين رو ، نوارهاي ضبط شده از جلسات روان درماني را با دقت مورد بررسي و مطالعه قرار داد و بر اساس نتايج اين بررسی ها ، بتدريج به ارائه روان درماني مراجع –محوري موفق شد .

 

 چكيده زندگينامه راجرز

كارل رانسوم راجرز پدر جنبش استعدادهاي بالقوه بشر و يكي از سه روان – د رمانگر معتبر و برجسته زمان ، در هشتم ژانويه سال 1902 در اوك پارك از توابع شيكاگو متولد شد و در چهارم فوريه سال 1987 در سن 85 سالگي متعاقب يك عمل جراحي كه روي شكستگي لگن خاصره اش انجام شد ، در اثر حمله قلبي در لاجولاي كاليفرنيا در گذشت . راجرز وصيت كرده بود جسد وي بدون هيچ گونه تشريفاتي سوزانده شود .*

پدرش مهندس مقاطعه كار بود . والدينش تمايلات مذهبي داشتند ، ولي مادرش در اعتقادات خود راسخ تر بود . اعضاء خانواده بسيار به هم نزديك بودند . راجرز خاطر نشان مي كند كه والدينش «ايثارگر و مهربان ، اهل عمل ، واقع گرا ، و متواضع بودند» . تعداد فرزندان خانواده شش نفر بود كه از اين تعداد پنج نفرشان پسر بودند . وقتي راجرز 12 ساله بود ، والدينش مزرعه اي در 30 مايلي شيكاگو خريدند . در طول سال هاي دبيرستان مسئوليت مزرعه با او بود . نمراتش خيلي خوب بود . در سال 1919 به دانشگاه ويسكانسين راه يافت . در آن دانشگاه در فعاليتهاي بسياري شركت جست ، از جمله به عنوان نماينده در كنفرانس جهاني فدراسيون دانشجويان مسيحي به چين سفر كرد . زخم اثني عشر او را براي مدتي از دانشگاه باز داشت . راجرز در 1924 در حالي كه فقط يك درس روان شناسي گذرانده بود ، به دريافت درجه ليسانس  تاريخ نايل آمده و در همين سال نيز ازدواج كرد . همسر راجرز در 1979 وفات يافت . حاصل اين ازدواج دو فرزند به نام هاي ناتالي و ديويد بود . دخترش گاهي اوقات او را در انجام طرح هاي پژوهشي ياري مي كرد ، پسرش به حرفه پزشكي روي آورد .

مطالعات دانشگاهي راجرز در اتحاديه مدارس الهيات نيويورك شروع شد . با اينكه راجرز مطالعات خود را در اين مؤسسه بسيار شوق انگيز يافت . باز به اين نتيجه رسيد كه مايل نيست به اصول عقيدتي مذهب خاصي وابسته باشد . راجرز در نهايت براي ادامه تحصيل در روان شناسي باليني به كالج تربيت معلم دانشگاه كلمبيا نقل مكان كرد و در 1931 به دريافت PH.D  از اين مؤسسه نايل آمد . راجرز كارش را در 1928 و پيش از دريافت دكتراي خود در راچستر نيويورك با كودكان بزهكار و محروم و تنگدست شروع كرد . اين كودكان را دادگاه ها و نمايندگي ها به بخش مطالعات "انجمن پيشگيري از تعدي نسبت به كودكان" معرفي مي كردند . راجرز براي مدت كوتاهي مديريت مركز مشاوره را به عهده گرفت . او در 1940 در سمت استادي به دانشگاه ايالتي اوهايو رفت و از 1945 تا 1957 با مركز مشاوره دانشگاه شيكاگو همكاري كرد . پس از اين راجرز به دانشگاه ويسكانسين نقل مكان كرد و در 1964 به عنوان عضو دايم به مؤسسه علوم رفتاري وسترن پيوست . وي از 1968 تا زمان وفاتش عضو ثابت مرکز مطالعات انساني در لاجولاي كاليفرنيا بود .

تعدادي از كتاب هاي راجرز عبارتند از :

1- مشاوره و روان درماني     2- درمان مراجع – محور        3- درباره انسان شدن    4- كارل راجرز و گروه هاي رويارويي   5- شريك زندگي شدن : ازدواج و جايگزين هاي آن    6- كارل راجرز و قدرت شخصي    7- راهي براي بودن  8- آزادي و يادگيري براي دهه هشتاد

دو مجموعه از كارهاي راجرز که توسط هاوارد گراشنبام و والري لندرسن ويراستاري گرديده بعد از وفاتش انتشار يافته است عبارتند از : نوشتارهاي كارل راجرز و گفتمان هاي كارل راجرز

راجرز براي انستیتوی رفتاري غربي ، فيلمي از گروه درماني تهيه كرد كه برنده جايزه آكادميك در موضوعات كوتاه شد . وي اولين برنده جايزه كمك هاي حرفه اي برجسته از مجمع روان شناختي آمريكا شد .

 

نقش و وظيفه درمانگر در نظريه مراجع محوري راجرز

نقش درمانگر مراجع محوري ، سيري تحولي داشته است (هارت ، 1970) . در دهه 1940 درمانگر سعي مي كرد نسبتاً ناشناس بماند و جوي توأم با گرمي و پذيرش ايجاد كند تا در اين جو ، مراجع با آرامش هر چه تمامتر خودكاوي كند . در دهه 1950 بر همدلي تأكيد مي شد . در اين دوران درمانگر نه تنها موظف بود گرم باشد ، بلكه سعي مي كرد تجارب ذهني مراجعانش را درك كند . در همين دوران فني به نام «انعكاس احساسات» ابداع شد . در اين فن ، درمانگر برداشت خودش را از تجارب ذهنی مراجعان مثل آینه به آنها منعکس می کرد . تصویر قالبی رایج در مورد درمانگر مراجع محور نیز در همین دوران ترسیم شد . در دهه 1950 تا 1960 تحولات و پیشرفت های بیشتری رخ داد . راجرز (1975) مقاله ای منتشر کرد که در آن مدعی شده بود این خود رابطه درمانی است که درمانبخش می باشد . برخي خصايص و ويژگي هاي شخص درمانگر مهمتر از آموزش حرفه اي درمانگر و ديدگاه نظري و فنون است . درمانگرانی كه اين خصايص را دارند موفق و موثرتر خواهند بود .

راجرز در بين كساني كه در سطح دكتراي روان شناسي آموزش حرفه اي نديده اند ، پيروان پر و پا قرصي دارد . اين موضوع راجرز كه «متخصصان هميشه شايسته ترين فرد براي كمك به ديگران نيستند .» بر محبوبيت او افزوده است . او بر اين باور بود كه شرايط لازم براي پذيرش غير مشروط ، همدلي و اصالت را اغلب كساني كه يا اصلاً آموزش نديده يا آموزش اندكي ديده اند مي توانند فراهم كنند .

 

اين خصايص چه هستند ؟

1- گرم بودن بدون پاسخدهي

توجه مثبت نامشروط ، بها دادن ، پذيرش ، احترام ، توجه يا حتي عشق بدون مالكيت (راجرز ، 1965) . توجه از اين جهت مي تواند درمانبخش باشد كه اعتماد ساز است و در مراجع ايجاد انگيزه مي كند . مراجعان در برابر كسي كه به آنها توجه مي كند بيشتر احتمال دارد خود افشايي كنند .

2- درك همدلانه معاني درك همدلانه :empathy  

الف : مشاركت هيجاني دو انسان

ب : گرم بودن ، توجه ، نگراني ، نشان دادن توجه

ج : در درمان مراجع محور ، درك نقطه نظر ديگران

درك همدلانه ، نفوذ به دنياي مراجع و ديدن دنيا از زاويه ديد او است . البته اين كار خيلي سخت تر از آن است كه در نگاه اول به نظر مي رسد . براي اينكه خوب همدلي كنيم بايد به قول پياژه ، از لاك خودمان بيرون بياييم . از لاك خود بيرون آمدن يعني كنار گذاشتن نقطه نظرات خودمان و تجسم و حدس زدن نقطه نظرات و احساس ديگران از زاويه ديد آنها . درك همدلانه نفوذ به دنياي مراجع و ديدن دنيا از زاويه ديد او است .

مشاوران بايد مراقب باشند كه همدلي در گرو كنار نهادن تجارب خودشان است .

 

چگونگي شروع رويكرد مراجع محوري راجرز

روي مادر بسيار باهوشي كار مي كردم كه پسر آتشپاره اي داشت . مشكلش ، طرد كردن صريح پسرش بود اما با گذشت چند جلسه گفتگو نتوانستم وي را متوجه اين قضيه كنم . من گفته هاي او را جمع بندي كردم و سعي كردم به وي كمك كنم قضيه را از اين بعد نگاه كند . اما به جايي نرسيدم . بالاخره تسليم شدم . به او گفتم مثل اينكه هر دو خسته شده ايم و به جايي نمي رسيم و گفتم شايد بهتر باشد تماس مان را قطع كنيم . او هم قبول كرد . مصاحبه را تمام كرديم و دست داديم . به طرف درب دفترم حركت كرد . ولي هنوز به درب دفترم نرسيده بود كه برگشت و پرسيد «شما همين جا با بزرگسالان مشاوره انجام مي دهيد .» وقتي جواب مثبت مرا شنيد گفت «خوب من كمك مي خواهم».

دوباره سرجايش نشست و شروع كرد به فاش كردن نااميدي خودش از ازدواج و مشكلاتش با شوهرش از شكست ها و آشفتگي هاي ذهنش حرف زد‏‏ ، حرفهايي كه با «شرح حال ، ستروني كه قبلاً داده بود كاملاً فرق مي كرد» . از همان جا بود كه درمان واقعي شروع شد و با موفقيت زيادي خاتمه يافت .

اين ماجرا يكي از آن ماجراهايي بود كه مرا به اين حقيقت رهنمون ساخت كه خود مراجعان بهتر از هر كس ديگري عامل و مسبب ناراحتي هايشان و سمت و سوي آن را مي شناسند . آنها بهتر از هر كسي مي دانند كه كدام مشكلاتشان بسيار مهم و حياتي اند و چه تجربه هايي در اعماق وجودشان دفن شده است . براساس همين نوع ماجراها بود كه دريافتم جز در مواقع ضروري كه بايد از ذكاوت و دانشم استفاده كنم . بهتر است تعيين مسير درمان را به عهده مراجعان بگذارم.(راجرز1961صص12-11)

 

ماهيت اضطراب در نظريه راجرز

انسان ها وقتي مؤثر عمل نمي كنند كه به تجارب شان گوش ندهند و در نتيجه نتوانند به تفاوتهاي موقعيتي كه در آن به سر مي برند توجه كنند . تمامي آسيب هاي رواني از جمله اضطراب ريشه در اين ناهمخواني دارند يعني ناهمخواني بين آنچه فكر مي كنند بايد باشند با تجربه شان . يعني خود واقعي و خود آرماني ، بنابراين آسيب رواني محصول نپذيرفتن و گوش ندادن به يكي از منابع مهم اطلاعاتي موجود در مورد موقعیت خودمان در دنيا است كه تجربه شخصی نام دارد . مثال ژانت يكي از مصاديق اين قضيه است.

ژانت آدمي سرد ، بي هيجان و نجوش بود و قصد داشت پزشك بشود . اما يك دفعه خيلي عوض شد و آدم گرم و مهرباني شد . خودش مي گفت بالاخره قبول كرد كه واقعاً نمی خواهد پزشك شود و به هنر گرايش پيدا كرد . طبق ديدگاه راجرز ژانت ايده پزشك شدن را اقتباس كرده بود و براي رسيدن به اين هدف دايم احساساتش و تجربه اش را انكار مي كرد . وي در واقع آنچه را دوست داشت و برايش با معنا بود منكر مي شد . همين قضيه نيز كل شخصيتش را تحت تأثير قرار داده بود .

اما چرا مردم به تجارب شان گوش نمي دهند ؟ به نظر راجرز انسان ها در دوران كودكي خويش طوري بار مي آيند كه مقبوليت و ارزش آنان به رعايت كردن شرايط و ضوابط ديگران بستگي دارد . كودكان از همان ابتدا با فرايند ارزش گذاري ارگانيسمي organismic valuing process البته در شكل ابتدايي و مبهم خودش زاده مي شوند .

حتي مواقعي كه كودكان مجبورند از يك قانون و قاعده خاص بي هيچ چون و چرايي پيروي كنند ، حداقل كاري كه والدينشان مي توانند انجام بدهند اين است كه به فرزندشان توجه مثبت نمايند و تجربه فرزندشان را رد نكنند .

اضطراب در نظريه راجرز عبارت است از وجود تجارت و ادراكات ناهماهنگ با خود پنداره فرد . به عقيده راجرز فرد روان نژند (روان رنجور) مضطرب فردي است كه تجارت زندگي او با خويشتن پنداره او گاهي ناهماهنگ و گاهي حتي در تضاد است . به همين دليل راجرز معتقد است براي جلوگيري و كاهش اضطراب ، فرد مضطرب از طريق استفاده از دو مكانيزم انكار و تحريف سعي مي كند بين خود واقعي و زمینۀ تجربي خود تعادل ايجاد كند .

 

طبيعت و ماهيت بشر در نظريه مراجع محوري راجرز

به نظر راجرز انسان هاي كارآمد Fully functioning فرايند گرا Process orientation  هستند .

فرآيندگرايي دو معنا دارد : نخست اينكه آنها زندگي را فرايند شدن مي دانند و بر انجام دادن تمركز دارند . انسان ها ماهيتاً تغيير پذيرند به همين دليل انسان هاي كارآمد آماده اند در ارزش ها ، اهداف و نگرش هاي خود تجديد نظر كنند . در نتيجه چنين افرادي داراي «خود» ثابتي نيستند . همگام با رشد و تغيير اين افراد ، سازمان دهي «خود» آنان نيز پيچيده تر و متمايز تر مي شود .

فرايند گرايي معناي ديگري نيز دارد و آن عبارت است از تمركز بر انجام دادن تا تمركز بر نتايج ، راجرز (1961 ص 171) . انسان هايي كه خيلي به نتيجه عملكردشان فكر مي كنند مدام به اين قضيه فكر مي كنند كه خوب بوده اند يا بد .

به نظر راجرز هيچكس حق ندارد براي ديگران طرز زندگي تجويز كند . اين قضيه شامل والدين ، نظام آموزشي و مراجع قدرت است . آيا از مراجع قدرت نبايد تبعيت كرد ؟ خير ، ولي آنها نبايد حرف مراجع قدرت را بي هيچ چون و چرايي به صرف اينكه قدرتمندند ، بپذيرند . قبول افكار مراجع قدرت به صرف اينكه معلم ، پدر و مادر و . . . هستند ، بين ارزش هاي اقتباس شده و احساس واقعي شخص ، تعارض ايجاد مي كند .

تأكيد خوشبينانه راجرز بر جنبه هاي مثبت طبيعت انسان لااقل بين كساني كه در ديدگاه اميدبخش وي شريك هستند بر معروفيت وي افزوده است . رويكرد وي به نسيم تازه اي تشبيه شده است كه نشاط آور و فرح افزاست . در پاسخ به پرسشي در مورد خوشبين بودن پاسخ راجرز اين بود كه ممكن است فطري و ذاتي باشد . در ادامه خاطرنشان كرد كه همواره به رشد ، خواه رشد گياهان و خواه حيوانات علاقه مند بوده است . باغباني از جمله فعاليت هاي مورد علاقه او بود . او بين رشد گياهاني كه در شرايط مطلوب قرار داشتند و افرادي كه شرايط مناسب موجب رشد و بالندگي آنها مي شود ، مشابهت هايي مي ديد .

«آيا آب ، كود و نور كافي ، براي گياهان مي تواند شباهتي به توجه مثبت غير مشروط ، همدلي و هماهنگي با افراد داشته باشد ؟» .

 

مراجع در نظريه مراجع محوري راجرز

مفهوم اصلي در درمان مراجع محوري ، احترام قايل شدن براي رشد و كمالي است كه خود فرد باني و مولدش باشد .

درمانگر مراجع محور توصيه خاصي به مراجعانش جهت حل مشكلاتشان نمي كند . 1- مثلاً از آنها نمي پرسد «چرا سعي نمي كني با او صادق باشي ؟» 2- راهبرد خاصي را براي زندگي به مراجعانش توصيه نمي كند . مثلاً به آنها نمي گويد : «بايد اين مكاني و اين زماني زندگي كني .» 3- از قضاوت يا سرزنش كردن پرهيز مي كند : «حق داري از مادرت عصباني شوي» 4- به مراجعانش بر چسب نمي زند : «تو روان پريش هستي.» 5- براي مراجع طرح درمان نمي ريزد «ابتدا روي جسور نبودن كار مي كنيم بعد مي پردازيم به اضطرابت.» 6- درمانگر به تفسير معناي تجارب مراجعانش نمي پردازد . مثلاً به آنها نمي گويد «تو واقعاً از من عصباني نيستي ، تو در واقع از پدرت عصباني هستي» .

اين مفهوم كه درمانگر بايد به رشد كمالي كه خود فرد باني و مولدش است احترام بگذارد بر دو فرض استوار است :

1- واقعيت ها براي افراد مختلف متفاوتند ، يعني هيچ كس نمي تواند در مقام قضاوت بر آيد كه واقعيت فلان انسان در مقايسه با واقعيت ديگر نادرست ، تحريف شده يا غير رضايت بخش است (راجرز 1980) .

2- دومين فرض اين است كه اگر به واقعيت هاي ديگران احترام بگذاريم و اعتماد اساسي خود را به آنان نشان بدهيم ، رشد و كمال خود خواسته مورد نظر در مسير مثبت زندگي بخش خواهد افتاد .

بطور كلي در درمان مراجع محور اولويت با پذيرش و احترام گذاشتن به تجارب مراجع است ، يعني اينكه درمانگر بايد قبول داشته باشد براي نگاه كردن به واقعيت ، راه هاي مختلفي وجود دارد . پذيرش به معناي تأييد نقطه نظر مراجع يا اعمال وي و موافقت با او نيست .

 

هدف هاي مشاوره و روان درماني مراجع محوري راجرز

به نظر راجرز هدف از روان درماني ، باز گرداندن اين توانايي در فرد است كه با تمام وجودش با مشكلات زندگي مقابله اي خلاقانه و هوشمندانه انجام دهد . اين نيز اصولاً از طريق خود پذيري حاصل مي شود . اگر مراجعان نگرش غير قضاوتي در مورد خودشان داشته باشند و خودشان را بپذيرند آنگاه مي توانند دوباره با تجارب خويش ارتباط برقرار كنند . به دنبال اين جريان ، محتاطانه با سازه هاي خويش برخورد مي كنند و سازه هاي انعطاف پذيري با ساختار بيشتر براي خويش تدارك مي بيند . افراد خود شكوفا براي حل مشكلات جديد زندگي و ادامه دادن آن به استقبال اضطراب و بي نظمي و آشفتگي مي روند . البته بجاي استفاده از تعبير «خود شكوفا» بهتر است اصطلاح «در حال خود شكوفايي» را در مورد آنان به كار ببريم .

راجرز مي گفت «به نظر من اگر بگوييم آدم هاي سازگاري adjusted  هستند در واقع به آنها اهانت كرده ايم . اگر هم بگوييم آدم هاي شاد قانع يا حتي خود شكوفايي مي باشند ، خودشان اين نظريات را رد مي كنند .» به نظر راجرز ، اختلافات هيجاني معلول نوعي فرزند پروري است كه در آن اثري از توجه مثبت به كودكان دیده نمی شود . والدین با شرایط قایل شدن در مورد ارزشمندی فرزندشان ، وی را مجبور می کنند ارزش گذاری ارگانیسمی خود را نادیده بگیرد و در او ناهمخوانی ایجاد می کنند .

به نظر راجرز یکی از ابعاد مهم درمان عبارت است از فرایند خلاقانه ترکیب شیوه های جدید پیچیده تر و منسجم تر ادراک و تجربه کردن خود و دنیا در یکدیگر .

هدف از اين نوع درمان ، آزاد كردن و ممكن ساختن خلاقيت مراجعان است . مراجعان در اين نوع درمان راه حل هاي جديدي براي مسايل زندگي خود مي يابند ، راه حل هايي كه پیش از آن نه درمانگر به آن فكر كرده است نه خود مراجع .

به طور كلي فرايند روان درماني از دو جزء تشكيل مي شود . ابتدا مراجع راه و رسم گوش دادن به تجربه و پذيرش آن را مي آموزد . با اين كار انعطاف پذيري و خود گرداني او بيشتر مي شود و در مورد سازه هاي خويش جانب احتياط را رعايت مي كند . سپس پذيرش كامل تجربه دروني ، ظرفيت خلاقيت ، متكامل تر شدن و ترميم را در مراجعان بسيج مي كند و مراجع را به سوي راه حل هاي جديد خلاقانه هدايت مي كند و به او اجازه مي دهد برخورد جديد و منسجم تري با زندگي داشته باشد .

در مشاوره مراجع محوري ، مشاوران سعي مي كنند «مونس» مراجعان خويش باشند نه «تعمير كار» آنان . 

 

تكنيكها و ابزار مشاوره مراجع محوري راجرز

پذيرش : راجرز معتقد است وقتي شخصيت افراد را بر مبناي پاداش پرورش مي دهيم ، ارزش هاي برگزيده آنها ديگر با امكانات و توانائي هاي بالقوه شان هماهنگ نخواهد شد . ولي فكر نمي كنم اگر افراد را در جوي آزاد بار بياوريم به كلاهبرداري ، قتل و دزدي كشيده شوند .

به نظر راجرز پذيرش يا اعتماد به واقعيت ديگري به معناي موافقت با آن يا تأييدش نيست . بلكه به معناي تصديق مشروط ادراك هاي اوست . پذيرش يعني گوش دادن نامشروط .

درمانگر مي تواند ابراز نظر كند به شرطي كه آن نظر را فقط نظر خودش جلوه دهد ، درمانگر نبايد بگويد «تو اشتباه مي كني» بايد بگويد : «من نظرت را قبول ندارم ، به نظر من پليس قصد دستگير كردن تو را ندارد .» اين پاسخ به طور تلويحي ديدگاه مراجع را محترم مي شمارد و آن را درك مي كند .

همدلي : همدلي يعني ديدن اشياء از زاويه ديد فردي ديگر يا ديدن جهان از چشم ديگران يا به قول سرخپوستان آمريكا «با كفش ديگران راه رفتن» .

به تعبير راجرز (1980) همدلي يعني درك احساسات ديگران آن چنان كه گويي احساسات خود ماست ، با تأكيد در معناي واژه «گويي» .

همدلي با همدردي تفاوت دارد . همدردي به معناي «احساس براي كسي» و همدلي به معناي «احساس با كسي» است . بالتون (1979) در توضيح خود ، همدلي را به عنوان داشتن درك دقيق احساسات و افكار شخصي ديگر ضمن حفظ جدايي از او ذكر كرده است . او همدلي را مهمترين ويژگي در غني سازي ارتباط ميان فردي و افزايش رشد شخصي مي داند .

انعكاس احساس : فني است كه در دهه 1950 براي نشان دادن درك همدلانه درمانگر ابداع شد . انعكاس ها معمولاً اينگونه مي شوند «بنظر مي رسد ، احساس مي كنيد ، يا مي خواهيد بگوييد . . .»

همدلي و انعكاس احساس به دلايل زير درمانبخش هستند : 1- همدلي توأم با گرمي ، اعتماد ساز است . 2- معمولاً احساس درك شدن به خودي خود درمانبخش است . 3- همدلي و انعكاس ، باعث متمركز شدن حواس مراجعان بر تجارب دروني شان مي شود .

خلوص : خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع ، بدين معني كه درمانگر در جريان روان درماني ، بدانگونه كه خود هست عمل مي كند ، در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد و نقش شخص ديگري را ايفا نمي كند و در موارد ضروري تجربيات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح مي سازد . همخواني ، اصالت ، سعه صدر ، خود افشايي ، خصايص مرتبط با خلوص هستند .

 

مراحل شكل گيري مشاوره و روان درماني مراجع محوري

سه دوره متمايز را در شكل گيري و گسترش مراجع محوري مي توان مشاهده كرد . دوره اول ، در فاصله سال هاي 1940 تا 1950 ، كه درمان بطور غير مستقيم انجام مي شد . در اين دهه ، نقش اصلي درمانگر ايجاد رابطه پذيرا و فضايي آزاد و عاري از تهديد بود كه بدان وسيله مراجع مي توانست نسبت به خود و موقعيت خويش بينش كسب كند . در دوره دوم ، كه سالهاي 1950 تا 1957 را شامل مي شود ، درمانگر بر اساس پژوهش هاي انجام شده در نحوه كار خود تغييراتي به وجود آورد و به انعكاس احساسات و عواطف مراجع و ارائه پاسخ هاي مناسب به او در جريان روان درماني پرداخت .

نهايتاً در دوره سوم ، درمان تجربي و احساسيExpenential therapy  در خلال سال هاي 1957 تا 1970 ديدگاه هاي جديدي را در روان درمان مراجع – محوري ايجاد كرد . راجرز با ادامه كار در بيمارستان ها و نيز با افراد سالم ، دريافت كه نحوه برخورد درمانگر و درك توأم با همفهميEmpathic understanding  با مراجع به مراتب مهمتر از كاربرد فنوني است كه قبلاً توصيه كرده است . بدين لحاظ در اين دوره بر جهان پديداري phenomenal World  و تجربيات دروني مراجع و نيز شرايط حاكم بر جريان روان درماني تأكيد بيشتري مبذول شد .

 

پديدار شناسي انساني در مشاوره و روان درماني مراجع – محوري راجرز

پديدار شناسيPhenomenology  اساس مشاوره و روان درماني مراجع – محوري را تشكيل مي دهد . پديدار شناسي عبارت است از اینکه هر پديده اي اعم از اينكه شي باشد يا شخص باشد يا ماده اي باشد يا جنبه اي از شي يا ماده باشد ، يك واقعيت عيني و قابل مشاهده دارد كه از طريق حواس انسان قابل احساس و قابل درك است . زماني كه چنين شي يا چنين پديده اي توسط يكي از حواس ما احساس مي شود ، با تفكر خود ، با افكار خود و با نگرش خود آن احساس را درك مي كنيم . بعد از درك ، آن شي را تعبير و تفسير كرده و به آن معني مي دهيم . بنابراين ادراك ما از يك پديده في الواقع حاصل تجارب گذشته ما و ذهنيت ما از شي يا ماده است ، اين ويژگي يعني درك (شناخت) شخصي فرد از اشياء و پديده ها و افراد ، مركز اصلي رويكردهاي پديدار شناسي است .

پديدار شناسي چگونه با ديدگاه مراجع – محوري راجرز جور در مي آيد ؟ پديدار شناسي بر اهميت تجارب هوشيار و بلافصل شخص در تعيين و تشخيص واقعيت ها تأكيد دارد . راجرز نيز معتقد بود كه آگاهي از نحوه ادراك و تلقي افراد از واقعيت ها ، براي درك و فهم رفتار آنان ضروري است . او بر اين باور بود كه هر يك از ما بر اساس ذهنيتي كه از خود و جهان خود داريم ، رفتار مي كنيم . مفهوم ضمني اين گفته اين است كه واقعيت هاي عيني _ هر چه باشد _ شاخص مهم تعيين رفتار نيست . مهم نگرش و طرز تلقي انسان به آن واقعيت هاست .

استناد به تئوري شخصيت راجرز به عنوان «پديدار شناسي انساني» ايجاب مي كند متوجه احترامي كه وي براي انسان ها قايل است باشيم . انسان هايي كه تمايل به رشد و خود شكوفايي در ذات و طبيعت آنهاست و بايد آنها را از چگونگي تلقي و تصورشان از واقعيت ها شناخت . راجرز اساساً نسبت به توانش هاي بالقوه انسان خوشبين بود . به نظر وي چنانچه آدم ها از قيد عوامل اجتماعي محدود و تباه كننده رها شوند ، مي توانند در روابط شخصي و درون فردي به مدارج عالي برسند و از تحريف واقعيت ها كه مانع دستيابي به رشد و تكامل (خود شكوفايي) فزاينده مي شود ، اجتناب كنند .

 

تقابل جبر و اختيار در نظريه راجرز

تقابل جبر (يعني اين نظر كه رفتار شخص با عوامل گوناگوني كه خارج از كنترل وارده اوست تعيين مي شود) و اختيار (يعني اين نظر كه رفتار ، تابع انتخاب و اراده آزاد فرد است) در انديشه و نگرش راجرز موضوع نسبتاً پيچيده اي است . موضع او طوري است كه هر دو را تأئيد مي كند . به اعتقاد او جبرگرايي سنگ بناي دانش در عصر حاضر است (راجرز ص 295 ، سال 1983) . او به عنوان يك دانشمند اين حقيقت را كه «در مجموع هر رفتار علتي دارد» پذيرفته بود . وي معتقد بود كه مي توان با مطالعه آن دسته از عوامل عيني كه رفتار انسان را تحت تأثير قرار مي دهند ، به اطلاعات ارزشمندي دست يافت . راجرز خود نيز پذيرفته بود كه از تناقض موجود بين جبر و اختيار گيج و مبهوت مانده است . مهمترين نظري كه مي توان در اين باره اظهار داشت اين است كه هر دوي اين فرضيه ها مهم اند . جبرگرايي در تحليل هاي علمي رفتار ، نقش مهمي ايفا مي كند و مفهوم اختيار نيز در عملكرد هاي شخصي و ميان فردي (براي مثال در روابط درماني) حياتي است .

 

گرايش به خود شكوفايي در نظريه راجرز

به نظر راجرز ، گرايش به خود شكوفايي تنها انگيزه اساسي آدمي است . او بر اين باور بود كه انسان ، ذاتاً مايل به حفظ و نگهداري خويش و در تقلاي پيشرفت و تعالي است و منظور او از «خود شكوفايي» نيز همين بود . خود شكوفايي در عين حال به معناي حفظ بقاي ارگانيزم نيز هست . به نظر راجرز ، انسان از همان آغاز تولد طوري برنامه ريزي شده است كه با موفقيت به خود شكوفايي دست يابد . ما انسان ها ذاتاً فعال و پيشرو هستيم و در صورت مناسب بودن شرايط براي به حداكثر رساندن توانايي هاي بالقوه خويش تلاش خواهيم كرد .

ويژگي هاي رشد از فردي به فردي ديگر تفاوت مي كند . به عبارت ديگر وقتي شرايط براي شكوفايي فراهم است ، هيچ فردي عيناً به كاري كه ديگري انجام مي دهد نمي پردازد . گر چه خود شكوفايي با در نظر گرفتن ويژگي هاي افراد از شخصي به شخص ديگر متفاوت است ولي مواردي كلي نيز وجود دارد . برخي ويژگي هاي مشترك ناشي از فرايند خود شكوفايي عبارتند از انعطاف پذيري در برابر تحجر ، باز و پذيرا بودن در برابر دفاعي بودن و خود پيروي در برابر ديگر پيروي .

 

مباني و مفاهيم نظريه مراجع – محوري

اساس روان درماني مراجع – محوري بر «اينجا و اكنون» قرار دارد و در آن حوزه است كه «اگر – آنگاه» به گونه اي كه خواهيم گفت طرح مي شود . بدين معني كه اگر در جلسه روان درماني ، احترام و توجه و درك توأم با هم فهمي بين مراجع و درمانگر بوجود آيد ، آنگاه تغييرات مطلوب و مقبول در مراجع به وقوع خواهد پيوست . راجرز نسبت به انسان نگرش مثبت دارد و معتقد است كه انسان تمايل ذاتي به خود شكوفايي ، تحقيق اهداف ارگانيسم و حفظ تماميت خود دارد . اين تمايل ذاتي موجب تلاش و فعاليت انساني و سبب خود رهبري ، خود نظمي ، تسلط بر نفس ، استقلال ، مسئوليت و اجتماعي شدن انسان مي شود . اگر شرايط محيطي سرشار از صفا و صميميت و پذيرش باشد ، احساس ارزشمندي و دوستي و محبت در فرد به وجود خواهد آمد و به خويشتن نگري مثبت خواهد انجاميد . در مقابل ، اگر شرايط محيطي مملو از خصومت و تنفر و طرد باشد ، بدبيني و نفرت در فرد بوجود مي آيد و به خويشتن نگري منفي منتهي مي گردد .

به نظر راجرز ، انسان اصولاً موجودي اجتماعي ، واقع بين ، پيشرونده به سوي رشد و تكامل ، هدفدار و اعتماد پذير است و در صورتي كه شرايط مناسب باشد توانايي خود شكوفايي دارد . انسان به توجه و احساس ارزشمندي ، به شدت نيازمند است و در صورت برآورده شدن اين نيازها ، خشنودي و رضايت او حاصل خواهد آمد . انسان همچنين موجودي آزاد و در عين حال مسئول است . زيرا آزادي بدون مسئوليت به هرج و مرج مي انجامد . هر تجربه اي كه با سازمان خود در تضاد باشد نوعي تهديد براي ارگانيسم محسوب مي شود و به تحجر رفتار و تنش و بيقراري مي انجامد . آدمي اين تجربيات را كه با خود شكوفايي تباين دارند به نحوی تحریف یا آگاهانه انکار می کند ، در نتیجه دامنۀ فعالیت سازندۀ فرد تقلیل می یابد ، مانع انتخاب آزاد می گردد و تصمیم گیری مطلوب و معقول را غیر ممکن می سازد .

روان درمانی مراجع - محوری که بر «اینجا و اکنون» تأکید بسیار دارد با روانکاوی و رفتارگرایی متفاوت است . روانکاو از طریق بررسی تجربیات گذشته و افکار و رویاهای مراجع ، می کوشد رفتار او را تغيير دهد (يعني بر گذشته ناظر است) . در حالي كه درمانگر پيرو مراجع– محوري با تأكيد بر «اينجا و اكنون» ، مراجع را از احساس و رفتارش آگاه مي سازد و به او ياري مي دهد تا خود براي تغيير احساس و رفتار خويش در جهت مطلوب و مقبول اقدام كند . همچنين در روانكاوي ، درمانگر بسيار فعال است ، در حالي كه در مراجع – محوري سهم عمده تلاش و فعاليت بر عهده مراجع است و درمانگر ، با ايجاد رابطه صميمي و آميختگي عاطفي ، مراجع را در خودشناسي و اتخاذ تصميمات مطلوب و مقبول ياري مي دهد .

مراجع – محوري با رفتار گرايي از آن جهت متفاوت است كه رفتار گرا با تأسي بر عوامل بيروني نظير تنبيه يا پاداش به تغيير رفتار و محو علائم ظاهري نگراني اقدام مي كند ، در حالي كه درمانگر پيرو مراجع –محوري ، به استفاده از عوامل بيروني به منظور تغيير علايم نگراني معتقد نيست ، و در عوض بر عوامل دروني و تغيير احساسات و تصورات مراجع تأكيد مي كند . همچنين رابطه بين مراجع و درمانگر در روان درمانی مراجع  – محوري اهميت فراواني دارد و اساس درمان محسوب مي شود ، در حالي كه در رفتار گرايي رابطه به آن حد مورد تأكيد نيست .

بر اساس شيوه هاي تشخيص بيماري ، كه در علم پزشكي مورد استفاده قرار مي گيرد امراض متعدد مشخص و طبقه بندي مي شوند و شاخه هاي ديگر اين علم ، شيوه هاي درماني معيني را در اختيار درمانگر قرار مي دهند . راجرز به تشخيص بيماري از طرف درمانگر معتقد نيست . زيرا ماهيت و علت بيماري جسماني با نگراني رواني تفاوت دارد . به عنوان مثال ، گر چه در بيماري جسماني نيز نگراني وجود دارد اما اين نگراني بر اثر عوامل مشخصي نظير ميكروب و يا ضايعات و صدمات عضوي پديد مي آيد و درمان آن نيز معين است كه از سوي پزشك معالج تجويز مي شود ، در حالي كه در نگراني رواني ، اولاً علت نگراني مانند مثال بالا مشخص نيست ، ثانياً درمانگر به تنهايي نمي تواند درمان مناسبي را ارائه دهد چرا كه شناخت كافي فرد در محدوده جريان پديداري ، براي شخص ديگر آنچنان امكان ندارد كه براي خود مراجع . مراجع تنها كسي است كه مي تواند خويشتن را در ارتباط با جريان پديداري خويش بشناسد .

 

شيوۀ درمان مراجع – محوري

در روان درمانی مراجع – محوري ، درمانگر و مراجع در محيطي مملو از صفا و صميميت و آگاهانه و صادقانه با يكديگر تعامل كلامي ، غير كلامي ، عاطفي و عقلي دارند . براي آنكه روان درماني موثر باشد ، رابطه پذيرا و عاطفي بين درمانگر و مراجع ضرورت تام دارد و از دانش و مهارت عملي درمانگر بسيار مهمتر تلقي مي شود . به بياني ديگر ، آنچه كه تغيير مراجع را امكان پذير و تسريع مي كند حسن نيت و خلوص درمانگر و درك توأم با همفهمي مراجع در جريان روان درماني است .

روان درماني مراجع – محوري سه نوع هدف آني ، مياني و نهايي دارد . اهداف آني موجب تحريك و انگيزش مراجع در جلسه روان درماني و تداوم آن مي شود و به اهداف مياني و سپس نهايي مي انجامد . ايجاد رابطه پذيرا ، اعتقاد به روان درماني و اعتماد به درمانگر از جمله اهداف آني محسوب مي شود . اهداف مياني ، فرد را در نيل به اهداف نهايي ياري مي دهد . بعنوان مثال ، كاهش اضطراب و نگراني و خصومت را مي توان از جمله اهداف مياني به حساب آورد . اهداف نهائي وسعت و كليت دارد و عواقب دراز مدت روان درماني را شامل مي شود و بر كل شخصيت فرد تاثير مي گذارد . بعنوان نمونه ، نظر مراجع بر اينكه دوست دارد در آينده چه نوع فردي باشد و چگونه زندگيش را ادامه دهد در زمره اهداف نهايي قرار مي گيرد .

ايجاد تعادل رواني و شناخت توانائي ها به منظور تشخيص و قبول واقعيت (يعني همان چيزي كه خود ادراك و تجربه مي كند) از اهداف نهائي روان درماني مراجع – محوري بشمار مي آيد . هدف اصلي روان درماني مراجع – محوري ، كمك به فرد براي كاهش اضطراب و افزايش خودآگاهي و خودشناسي و نهايتاً نيل به خود شكوفائي است كه چنين ويژگي هايي را به همراه دارد : احساس آرامش در زندگي ، قبول خود و ديگران ، وجود انگيزه دروني براي تلاش و فعاليت سازنده ، ستايش و تمجيد زيبايي ها و اقدام به كارهاي مفيد ، برقراري روابط عاطفي با ديگران ، داشتن اهداف سازنده در زندگي و قبول مسئوليت نسبت به رفتار خويش .

براي تغيير ادراكات و رفتار مراجع در جهت مطلوب و مقبول ، در جريان روان درماني مراجع – محوري بايد اولاً بين مراجع و درمانگر رابطه عميقي برقرار شود . مراجع با نوعي ناراحتي رواني نظير اضطراب و نگراني مواجه است و درمانگر در جريان روان درماني ، تعادل رواني دارد و هماهنگ با احساس خويش رفتار مي كند و هيچگونه تظاهر و وانمود سازي در اعمالش وجود ندارد . ثانياً درمانگر براي مراجع احترام خاصي قائل است و هيچگونه شرطي را براي پذيرش او مطرح نمي سازد . ثانياً درمانگر ، مراجع و مشكل او را درك مي كند و به همفهمي او مي پردازد و مي كوشد تا مشكلات را حتي الامكان از دريچه چشم مراجع بنگرد و خود را به جاي مراجع قرار دهد .

بطور كلي شرايط لازم براي روان درماني  مراجع –محوري عبارتند از :

1- درك توأم با همفهمي : درمانگر بايد گفتار و احساسات مراجع را بدان گونه كه مطرح مي گردد دريابد و بتواند خود را در جهان پديداري مراجع قرار دهد و موقعيت او را احساس كند . درمانگر بايد جهان درون مراجع را از دريچه چشم مراجع نظاره كند . درك توأم با همفهمي ، زماني به وجود مي آيد كه اولاً درمانگر به مراجع فعالانه گوش فرا دهد و موقعيتي فراهم آورد كه مراجع احساسات و افكارش را به راحتي در جلسه روان درماني مطرح سازد . ثانياً درمانگر مراجع را به عنوان موجودي منحصر به فرد كه احساسات و افكار و خصوصيات ويژه و جهاني متفاوت با ديگران دارد ، بپذيرد . ثالثاً درمانگر رابطه اي عميق و دوستانه و عاري از تهديد با مراجع برقرار سازد .

2- توجه مثبت بي قيد و شرط : احترام بدون قيد و شرط به مراجع و توجه به افكار و احساسات او ، موجب مشاركت فعال مراجع و طرح مشكل در جلسه روان درماني مي گردد . در عين حال كه درمانگر ، مراجع را به عنوان يك انسان و با ارزش هاي يك انسان مي پذيرد ، اما در رفتارها و افكار احتمالي نامطلوب وي جاي بحث مي گذارد و در خلال روان درماني در موقعيت هاي مناسب ، مراجع را به تغيير افكار و رفتارهاي نامطلوب خود تشويق مي كند .

3- خلوص : خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع . بدين معني كه درمانگر در جريان روان درماني ، بدان گونه كه خود هست عمل مي كند ، در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد ، نقش شخص ديگري را ايفا نمي كند و در موارد ضروري تجربيات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح مي سازد . براي انجام اين كار ، درمانگر بايد بياموزد چگونه مي تواند به ديگران احترام گذارد ، به چه طريقي ديگران را به سخن گويي بيشتر تشويق كند ، به چه شيوه اي به جريان درون ديگران وارد شود ، به چه نحوي ترس ديگران را بكاهد و چگونه از قضاوت درباره ديگران بپرهيزد .

روان درماني مراجع – محوري ، مراحلي دارد . در مرحله اول كه مراجع و درمانگر بطور سطحي درباره مسائل متعدد زندگي روزمره به گفتگو مي پردازند ، مراجع مسائل و مشكلات خود را مطرح نمي سازد . از آنجا كه رابطه صميمي بين مراجع و درمانگر هنوز بوجود نيامده است ، بحث بيشتر جنبه عقلي دارد . درمانگر از طريق گوش دادن فعال به مراجع و استفاده از كلماتي نظير بلي ، مي فهمم و . . . او را به سخن گويي بيشتر تشويق مي كند .

در مرحله دوم ، پس از ايجاد رابطه دوستانه نسبي بين مراجع و درمانگر ، مراجع درباره احساسات خود كم و بيش گفتگو مي كند اما مسئوليت رفتار و احساسات خويش را نمي پذيرد و عوامل بيروني و ديگران را موجد پريشاني و نابساماني خود مي داند . در گفتار و عقايد مراجع مي توان مطالب ضد و نقيض ديد و موضوعاتي ممكن است مطرح گردد كه به مراجع و مشكل او ارتباط چنداني نداشته باشد . مراجع بحث را حتي الامكان عقلي مي كند و از جنبه هاي عاطفي بحث طفره مي رود ، در عين حال بطور ضمني خود را با مشكلي مواجه مي داند . در اين مرحله نيز از طريق بازگو كردن و دوباره گويي كلمات ، مراجع بايد به سخن گويي بيشتر تشويق شود .

در مرحله سوم ، پس از ايجاد رابطه عميق تري بين مراجع و درمانگر ، بحث درباره احساسات و عواطف آغاز مي گردد و گفتگو كم كم جنبه عاطفي به خود مي گيرد و از جنبه عقلي آن بتدريج كاسته مي شود . هنوز هم مراجع مشكل را گاه گاهي به عوامل بيروني مربوط مي داند و خود را مسئول آنها نمي شناسد . درمانگر در اين مرحله نيز بايد به مراجع گوش فرا دهد و با تحكيم و تقويت رابطه ، مراجع را به ادامۀ بحث تشويق كند .

در مرحله چهارم ، پس از برقراري رابطه صميمانه تر و عميق تر بين مراجع و درمانگر ، مراجع برخي از مشكلات خود را صادقانه با درمانگر مطرح مي سازد و احساس واقعي خود را در ارتباط با مشكلات بروز مي دهد و مسئوليت اعمال و رفتارش را مي پذيرد . در اين مرحله نيز موضوع پذيرش و انعكاس احساسات ، مراجع را در خودشناسي و قبول مسئوليت ياري بيشتري مي دهد .

در مرحله پنجم مراجع با صداقت فراوان تري درباره احساسات و رفتار خود با درمانگر صحبت مي كند و مسئوليت كامل آنها را مي پذيرد . مراجع برخي از افكار و عقايد خود را مورد سئوال قرار مي دهد و مي پذيرد كه خود براي تغيير آنها اقدام كند . بر اثر درك توأم با همفهمي ، احترام بي قيد و شرط و خلوصي كه بر جلسه روان درماني حاكم است مراجع به تلاش و فعاليت تشويق مي شود و گام هاي مثبتي در جهت تغيير عوامل نامطلوب بر مي دارد و بتدريج با تغيير نگرش هاي خويش ، مشكل را پشت سر مي نهد و زندگي شادي را تجربه مي كند .

روان درماني مراجع – محوري به صورت انفرادي و گروهي ، در مكاني آرام و ساكت اجرا مي شود . درمانگر به استفاده از آزمون هاي رواني اعتقاد چنداني ندارد و حتي الامكان از كاربرد آنها خودداري مي كند . به نظر راجرز ، هر نوع مشكلي از طريق روان درماني مراجع –محوري درمان پذير است (به طوري كه وي در سال 1957 بيماران اسكيزوفرن را با توفيق درمان كرد) . ابتكار عمل و اداره جلسه با مراجع است و درمانگر از قضاوت و تحميل ارزش هايش به مراجع امتناع مي ورزد . مراجع به شناسايي و تشخيص تجارب دروني خويش موفق مي شود و آنها را در جهت سازگاري تغيير مي دهد . در جريان درمان از فنون انعكاس ، تصريح ، گوش دادن فعال ، تكرار گفتار مراجع و تشويق مراجع به سخن گويي بيشتر استفاده مي شود .

 

انتقاد از نظريه مشاوره و روان درماني مراجع –محوري راجرز

انتقاد اول : راجرز متهم است كه با پذيرش ارزش صوري گفته هاي مراجعانش از پديدار شناسي ضعيفي استفاده كرده است . شواهد روان شناختي بسياري نشانگر اين است كه درك و بيان كامل احساسات يا افكار (واقعي) افراد ، بي نهايت مشكل است . با اينكه راجرز براي آگاهي از تجارب دروني مراجعان خود به گفته هاي آنان با دقت گوش فرا مي داد ، با اين وجود ممكن است اصلي ترين شاخص هاي رفتار آنها را كشف نكرده باشد .

انتقاد دوم : انتقاد ديگري كه راجرز به آن متهم است مربوط به ديدگاه او در مورد سرشت بنيادي انسان است . اگر انسان ها ذاتاً خوب هستند ، چرا همه چيز را اين طور به هم ريخته اند ؟ شايد نظريه راجرز بيش از حد به «جنبه بهتر» انسان ها بها مي دهد .

انتقاد سوم : ايراد روانكاوان بر راجرز است . آنها معتقدند كه راجرز بسيار كم به فرآيندهاي ناهوشيار توجه كرده است . البته او به تجاربي كه به صورت ناقص نمادين شده است (يعني به تجاربي كه شخص كاملاً به آنها وقوف ندارد) اشاره مي كند ، ولي بر اين اعتقاد است كه در صورت وجود توجه مثبت غير مشروط ، همدلي و خلوص ، شخص مي تواند نسبت به همه اين تجارب آگاهي پيدا كند . روانكاوان اين موضوع را رد مي كنند و معتقدند براي درك و فهم ناهوشيار ، تحليل ، تفسير و بررسي كامل پديده انتقال ضروري است . علاوه بر اين روانكاوان بر اين باورند كه بخش هاي معيني از شخصيت انسان هميشه در حيطه ناخودآگاه باقي مي ماند .

انتقاد چهارم : رفتار گرايان افراطي تئوري راجرز را مبتني بر مشاهداتي مي دانند كه در موقعيت هاي كنترل نشده اي صورت گرفته است . به عبارت ديگر به عقيده آنان ، اكثر مواردي را كه راجرز به توجه و پذيرش مثبت غير مشروط نسبت مي دهد ، عملاً چيزي جز پيوستگي هاي تقويتي مشخص نيست .

انتقاد پنجم : برخي از مفاهيم و اصطلاحات راجرز بسيار گسترده و مبهم است . براي مثال ( تجربه ارگانيسمي ) به قدري كلي است كه به شدت به معما بودن پهلو مي زند . اصطلاحات ( خود پنداره ) و ( تمام عيار ) به قدري گسترده و فراگيرند كه تقريباً مانع درك و فهم درست مي شوند .

انتقاد ششم : راجرز بيشتر عمر حرفه اي خود را در دانشگاه و در حلقه بسياري از دانشجويان با هوش و صميمي دوره كارشناسي و نيز گروهي از همكاران بسيار پر انگيزه و همكاران مبتكر و دانشجويان دوره هاي عالي دانشگاه گذراند . آيا اين احتمال وجود ندارد كه ديدگاه هاي بسيار مثبت او در مورد قابليت هاي انسان شديداً تحت تأثير مواجهه وي با اين موقعيت قرار گرفته و حفظ شده باشد ؟

 

با همه انتقادات انجام شده از نظريه مراجع محوري راجرز ، هنوز هم راجرز يكي از با نفوذ ترين روان درمانگران تاريخ مشاوره و روان درماني مي باشد . نظر خواهي از 800 روان شناس باليني و مشاوره نشان داد كه راجرز در جمع با نفوذ ترين روان درمانگران در مرتبه اول قرار دارد . اليس دوم و فرويد سوم بود (اسميت 1982) .

 

* انجمن روان شناسي و مشاورۀ آمريكا توانست با جلب رضايت خانواده راجرز مانع از عملي شدن وصيت ايشان شود . آخرين لباسي كه راجرز پوشيده بود طي مراسمي سوزانده شد . قبر راجرز در آمريكا زيارتگاه دوستداران مشاوره و روان شناسي مي باشد (عطاري 1382) . 

 

 

 منابع

1- اسكات ، تي . مي ير : اركان اساسي مشاوره . ترجمه يوسفعلي عطاري . 1376 . انتشارات انديش ورزان

2- تادجوديت : اصول روان شناسي باليني و مشاوره . ترجمه مهرداد فيروز بخت . 1379 . انتشارات رسا

3- راجرز ، كارل : مشاوره و روان درماني مراجع محوري . ترجمه سيد عبدالله احمدي قلعه .1382 . انتشارات فراروان

4- راجرز ، كارل : هنر انسان شدن . ترجمه مهين ميلاني . 1376. انتشارات فاخته

5- ساعتچي ، محمود : مشاوره و روان درماني . مؤسسه نشر ويرايش

6- شارف ، ريچارد : نظريه هاي روان درماني و مشاوره . ترجمه مهرداد فيروز بخت . 1381. انتشارات رسا

7- شفيع آبادي ، عبدالله و غلامرضا ناصری : نظريه هاي مشاوره و روان درماني . تهران . مركز نشر دانشگاهي

8- شفيع آبادي ، عبدالله : روان درماني مراجع محوري . مجله علوم تربيتي و روان شناسي دانشگاه تهران . سال نهم . شماره 1 الي 4

9- شيلينگ ، لوئيس : نظريه هاي مشاروه . ترجمه خديجه آرين . مؤسسه اطلاعات

10- عطاري ، يوسفعلي : نظريه هاي مشاوره و روان درماني (جزوه چاپ نشده)

11- عطاري ، يوسفعلي : نظريه هاي پيشرفته روان درماني و مشاوره (جزوه چاپ نشده)

12- ناي ، رابرت : سه مكتب روان شناسي . ترجمه سيد احمد جلالي .1381. انتشارات پادار

+ نوشته شده در جمعه سی ام اردیبهشت ۱۳۸۴ساعت ۴:۳۸ ب.ظ توسط حمید | آرشیو نظرات

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 2220
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات


مفهوم self و c.o.w از نظر راجرز
خود یا selfقسمتی از میدان ادراکی فرد می باشد وشامل
1-ادراکاتی است که شخص از ویژگیهای مخصوص خودش دارد . مثلا من قد بلند یا باهوشم .
2-وهمچنین ادراکات شخص از روابط با دیگران .
3-ارزشهایی که فرد به این ادراکات خود میدهد .

سیستم ارزشی ارگانیزم بدو بخش تقسیم میشود 1-ارزشهای درونی وشخصی -2-ارزشهای اجتماعی ومحیطی .

بنظر راجرزاحترام بخود نیاز اصلی انسان است وبخاطر همین نیازاست که هنگامی که کودک میان ایندو ارزش دچار تعارض میشود وی بخاطر رسیدن به Pr- ارزشهای اجتماعی ومحیطی را انتخاب می کندونیازهاو ارزشهای درونی خویش را انکار یا تحریف می کند.
گاهی کودک آنقدر درنیازهاییرونی ومحیطی خودغرق میشود که نیازهای اصلی خود را انکار می کند ومیگوید این نیاز ، نیاز من نیست .
کودک بخاطر رسیدن به pr وپرهیز از طرد توسط محیط ، ارزشهای اجتماعی-والدین-را درون فکنی می کند وارزشهای آنهارا از خودمی داند.اساس درون فکنی pr است.
این ارزشهای درون فکنی شده بنام شرایط ارزشمندیc.o.w نامیده می شود .دراینجا کودک یاد می گیردبرای رسیدن به pr ارزشهای اجتماعی را در خودش رشد داده وارزشهای شخصی را خشک وکنار بگذارد .این تمایل به انکارنیازها واحساسات خودمان ووانمود کردن به چیزی که نیستیم ما را از روبرو شدن با خود حقیقی امان دور می سازد .
ساختارselfبرمبنای ارزشهای درونفکنی شده وشرایط ارزش قرار دارد .شخص تجربیاتی که با سیستم ارزشی او همگون نباشد را تحریف یا انکار می کند .اگر ما بخواهیم به یکباره فرد را از شرایط ارزش خارج کنیم دچار سایکوز میشود یا خودکشی می کند زیرا ساختمان self به یکباره دچار سقوط شده است .
بنظر راجرز چون خویشتنداری فرد مضطرب یا بیمار با تجربه ارگانیزمی او ناهماهنگ ودر تضاد است بالنتیجه فرد احساس اضطراب می کندوسپس با استفاده از یکی از مکانیزمهای دفاعی در مقابل تهدید واضطراب شروع به دفاع از خود می کند .هدف ما از درمان آنست که او رااز وابستگی به محیط اجتماعی رها کنیم تا بتواند به آرامش درونی وسلامتی برسد .


- ماهیت اضطراب و بیماری روانی

انسان ها وقتي مؤثر عمل نمي كنند كه به تجارب شان گوش ندهند و در نتيجه نتوانند به تفاوتهاي موقعيتي كه در آن به سر مي برند توجه كنند . تمامي آسيب هاي رواني از جمله اضطراب ريشه در اين ناهمخواني دارند يعني ناهمخواني بين آنچه فكر مي كنند بايد باشند با تجربه شان . يعني خود واقعي و خود آرماني ، بنابراين آسيب رواني محصول نپذيرفتن و گوش ندادن به يكي از منابع مهم اطلاعاتي موجود در مورد موقعیت خودمان در دنيا است كه تجربه شخصی نام دارد . مثال ژانت يكي از مصاديق اين قضيه است.

ژانت آدمي سرد ، بي هيجان و نجوش بود و قصد داشت پزشك بشود . اما يك دفعه خيلي عوض شد و آدم گرم و مهرباني شد . خودش مي گفت بالاخره قبول كرد كه واقعاً نمی خواهد پزشك شود و به هنر گرايش پيدا كرد . طبق ديدگاه راجرز ژانت ايده پزشك شدن را اقتباس كرده بود و براي رسيدن به اين هدف دايم احساساتش و تجربه اش را انكار مي كرد . وي در واقع آنچه را دوست داشت و برايش با معنا بود منكر مي شد . همين قضيه نيز كل شخصيتش را تحت تأثير قرار داده بود .

اما چرا مردم به تجارب شان گوش نمي دهند ؟ به نظر راجرز انسان ها در دوران كودكي خويش طوري بار مي آيند كه مقبوليت و ارزش آنان به رعايت كردن شرايط و ضوابط ديگران بستگي دارد . كودكان از همان ابتدا با فرايند ارزش گذاري ارگانيسمي organismic valuing process البته در شكل ابتدايي و مبهم خودش زاده مي شوند .

حتي مواقعي كه كودكان مجبورند از يك قانون و قاعده خاص بي هيچ چون و چرايي پيروي كنند ، حداقل كاري كه والدينشان مي توانند انجام بدهند اين است كه به فرزندشان توجه مثبت نمايند و تجربه فرزندشان را رد نكنند .

اضطراب در نظريه راجرز عبارت است از وجود تجارت و ادراكات ناهماهنگ با خود پنداره فرد . به عقيده راجرز فرد روان نژند (روان رنجور) مضطرب فردي است كه تجارت زندگي او با خويشتن پنداره او گاهي ناهماهنگ و گاهي حتي در تضاد است . به همين دليل راجرز معتقد است براي جلوگيري و كاهش اضطراب ، فرد مضطرب از طريق استفاده از دو مكانيزم انكار و تحريف سعي مي كند بين خود واقعي و زمینۀ تجربي خود تعادل ايجاد كند .

تكنيك ها و ابزار مشاوره مراجع محوري راجرز

پذيرش : راجرز معتقد است وقتي شخصيت افراد را بر مبناي پاداش پرورش مي دهيم ، ارزش هاي برگزيده آنها ديگر با امكانات و توانائي هاي بالقوه شان هماهنگ نخواهد شد . ولي فكر نمي كنم اگر افراد را در جوي آزاد بار بياوريم به كلاهبرداري ، قتل و دزدي كشيده شوند .

به نظر راجرز پذيرش يا اعتماد به واقعيت ديگري به معناي موافقت با آن يا تأييدش نيست . بلكه به معناي تصديق مشروط ادراك هاي اوست . پذيرش يعني گوش دادن نامشروط .

درمانگر مي تواند ابراز نظر كند به شرطي كه آن نظر را فقط نظر خودش جلوه دهد ، درمانگر نبايد بگويد «تو اشتباه مي كني» بايد بگويد : «من نظرت را قبول ندارم ، به نظر من پليس قصد دستگير كردن تو را ندارد .» اين پاسخ به طور تلويحي ديدگاه مراجع را محترم مي شمارد و آن را درك مي كند .

2- درك توأم با هم فهمي : درمانگر بايد گفتار و احساسات مراجع را بدان گونه كه مطرح مي گردد دريابد و بتواند خود را در جهان پديداري مراجع قرار دهد و موقعيت او را احساس كند . درمانگر بايد جهان درون مراجع را از دريچه چشم مراجع نظاره كند . درك توأم با همفهمي ، زماني به وجود مي آيد كه اولاً درمانگر به مراجع فعالانه گوش فرا دهد و موقعيتي فراهم آورد كه مراجع احساسات و افكارش را به راحتي در جلسه روان درماني مطرح سازد . ثانياً درمانگر ، مراجع را به عنوان موجودي منحصر به فرد كه احساسات و افكار و خصوصيات ويژه و جهاني متفاوت با ديگران دارد ، بپذيرد . ثالثاً درمانگر رابطه اي عميق و دوستانه و عاري از تهديد با مراجع برقرار سازد .

به تعبير راجرز (1980) همدلي يعني درك احساسات ديگران آن چنان كه گويي احساسات خود ماست ، با تأكيد در معناي واژه «گويي»

 

3-انعكاس احساس : فني است كه در دهه 1950 براي نشان دادن درك همدلانه درمانگر ابداع شد . انعكاس ها معمولاً اينگونه مي شوند «بنظر مي رسد ، احساس مي كنيد ، يا مي خواهيد بگوييد . .
همدلي و انعكاس احساس به دلايل زير درمانبخش هستند : 1- همدلي توأم با گرمي ، اعتماد ساز است . 2- معمولاً احساس درك شدن به خودي خود درمانبخش است . 3- همدلي و انعكاس ، باعث متمركز شدن حواس مراجعان بر تجارب دروني شان مي شود .

4- خلوص : خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع ، بدين معني كه درمانگر در جريان روان درماني ، بدان گونه كه خود هست عمل مي كند ، بین آنچه که هست و آنچه که می گوید اختلافی وجود نداشته باشد ، در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد ، نقش شخص ديگري را ايفا نمي كند و در موارد ضروري تجربيات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح مي سازد . براي انجام اين كار  درمانگر بايد بياموزد چگونه مي تواند به ديگران احترام گذارد ، به چه طريقي ديگران را به سخن گويي بيشتر تشويق كند ، به چه شيوه اي به جريان درون ديگران وارد شود ، به چه نحوي ترس ديگران را بكاهد و چگونه از قضاوت درباره ديگران بپرهيزد .

روان درمانی

روان درمانی فرایندی است که صرفا با سازمان ونحوه عملکرد خود سر و کار دارد . و فرایند یادگیری است که بدان طریق فرد با استفاده از روشهای مناسب توانایی گفتگو با خودش را کسب می کند و می تواند بدان وسیله اعمالش راکنترل کند .

تجربه ای است که بدان وسیله فرد می تواند بین خود پدیده ای و رابطه اش با واقعیات خارجی وجه تمایز بیشتری قایل شود . این شیوه درمانی نظریه (اگر...پس ) است ، یعنی اگر شرایط قابل توصیف  و مشخص وجود داشته باشد ، پس به استعداد بالقوه فرد اجازه داده می شود که بر محدودیتهایی که او تحت تاثیر شرایط ارزش به درون افکنده است غلبه کند .

فرضیه اصلی این شیوه درمان آن است که استعداد بالقوه هر فرد برای رشد تمایل دارد که تحت تاثیر رابطه ای که خصوصیات معینی دارد ، آزاد و رها می شود.

خصوصیات عمده این شیوه درمان

1- مراجع را در مرکز درمان قرار می دهد و او را عامل اصلی تصمیم گیر ی می داند .

2-کیفیت رابطه مشاوره ای را مهمترین عامل در ایجاد شخصیت می انگارد .

3- توجه زیادی به تکنیک ندارد . نگرشهای مشاور و مراجع مهم است

4-به جای تکیه بر اطلاعات ، سوابق و تشخیص و تجویز بر محتوای احساسی وعاطفی اعمال و گفتار مراجع تکیه می شود .

* به جای وا ژه بیمار از مراجع استفاده می شود

انتظار از روان درمانی یا هدف

مفهوم اصلي در درمان مراجع محوري ، احترام قايل شدن براي رشد و كمالي است كه خود فرد باني و مولدش باشد. درمانگر مراجع محور توصيه خاصي به مراجعانش جهت حل مشكلاتشان نمي كند. 1- مثلاً از آنها نمي پرسد «چرا سعي نمي كني با او صادق باشي ؟» 2- راهبرد خاصي را براي زندگي به مراجعانش توصيه نمي كند. مثلاً به آنها نمي گويد : « بايد اين مكاني و اين زماني زندگي كني .» 3- از قضاوت يا سرزنش كردن پرهيز مي كند: « حق داري از مادرت عصباني شوي» 4- به مراجعانش بر چسب نمي زند : « تو روان پريش هستي.» 5- براي مراجع طرح درمان نمي ريزد «ابتدا روي جسور نبودن كار مي كنيم بعد مي پردازيم به اضطرابت.» 6- درمانگر به تفسير معناي تجارب مراجعانش نمي پردازد. مثلاً به آنها نمي گويد « تو واقعاً از من عصباني نيستي ، تو در واقع از پدرت عصباني هستي».

اين مفهوم كه درمانگر بايد به رشد كمالي كه خود فرد باني و مولدش است احترام بگذارد بر دو فرض استوار است :

1- واقعيت ها براي افراد مختلف متفاوتند ، يعني هيچ كس نمي تواند در مقام قضاوت بر آيد كه واقعيت فلان انسان در مقايسه با واقعيت ديگر نادرست ، تحريف شده يا غير رضايت بخش است (راجرز 1980) .

2- دومين فرض اين است كه اگر به واقعيت هاي ديگران احترام بگذاريم و اعتماد اساسي خود را به آنان نشان بدهيم، رشد و كمال خود خواسته مورد نظر در مسير مثبت زندگي بخش خواهد افتاد.

به طور كلي در درمان مراجع محور اولويت با پذيرش و احترام گذاشتن به تجارب مراجع است، يعني اينكه درمانگر بايد قبول داشته باشد براي نگاه كردن به واقعيت، راه هاي مختلفي وجود دارد. پذيرش به معناي تأييد نقطه نظر مراجع يا اعمال وي و موافقت با او نيست.

به نظر راجرز هدف از روان درماني، باز گرداندن اين توانايي در فرد است كه با تمام وجودش با مشكلات زندگي مقابله اي خلاقانه و هوشمندانه انجام دهد. اين نيز اصولاً از طريق خود پذيري حاصل مي شود . اگر مراجعان نگرش غير قضاوتي در مورد خودشان داشته باشند و خودشان را بپذيرند آنگاه مي توانند دوباره با تجارب خويش ارتباط برقرار كنند. به دنبال اين جريان ، محتاطانه با سازه هاي خويش برخورد مي كنند و سازه هاي انعطاف پذيري با ساختار بيشتر براي خويش تدارك مي بيند . افراد خود شكوفا براي حل مشكلات جديد زندگي و ادامه دادن آن به استقبال اضطراب و بي نظمي و آشفتگي مي روند . البته بجاي استفاده از تعبير «خود شكوفا» بهتر است اصطلاح «در حال خود شكوفايي» را در مورد آنان به كار ببريم .

راجرز مي گفت «به نظر من اگر بگوييم آدم هاي سازگاري هستند در واقع به آنها اهانت كرده ايم . اگر هم بگوييم آدم هاي شاد قانع يا حتي خود شكوفايي مي باشند ، خودشان اين نظريات را رد مي كنند .» به نظر راجرز ، اختلافات هيجاني معلول نوعي فرزند پروري است كه در آن اثري از توجه مثبت به كودكان دیده نمی شود . والدین با شرایط قایل شدن در مورد ارزشمندی فرزندشان ، وی را مجبور می کنند ارزش گذاری ارگانیسمی خود را نادیده بگیرد و در او ناهمخوانی ایجاد می کنند .

به نظر راجرز یکی از ابعاد مهم درمان عبارت است از فرایند خلاقانه ترکیب شیوه های جدید پیچیده تر و منسجم تر ادراک و تجربه کردن خود و دنیا در یکدیگر .

هدف از اين نوع درمان ، آزاد كردن و ممكن ساختن خلاقيت مراجعان است . مراجعان در اين نوع درمان راه حل هاي جديدي براي مسايل زندگي خود مي يابند ، راه حل هايي كه پیش از آن نه درمانگر به آن فكر كرده است نه خود مراجع .

به طور كلي فرايند روان درماني از دو جزء تشكيل مي شود . ابتدا مراجع راه و رسم گوش دادن به تجربه و پذيرش آن را مي آموزد . با اين كار انعطاف پذيري و خود گرداني او بيشتر مي شود و در مورد سازه هاي خويش جانب احتياط را رعايت مي كند . سپس پذيرش كامل تجربه دروني ، ظرفيت خلاقيت ، متكامل تر شدن و ترميم را در مراجعان بسيج مي كند و مراجع را به سوي راه حل هاي جديد خلاقانه هدايت مي كند و به او اجازه مي دهد برخورد جديد و منسجم تري با زندگي داشته باشد .

در مشاوره مراجع محوري ، مشاوران سعي مي كنند «مونس» مراجعان خويش باشند نه «تعمير كار» آنان . 

 

انتظارات کمی و کیفی جلسات متعدد درمان

1- استدلال و خودکفایی بدست آورد.

2- در تغییر انعطاف پذیر باشد و دیگران را بپذیرد.

3-در زمان حال زندگی کند و هر لحظه از زندگی خود را به نحو کاملی برگزار کند.

4- متکی به نفس خویش باشد.

5-در حل مسله کارایی بیشتری کسب کند.

6-خود و ملاکهای درونی را ملاک ارزشیابی قرار دهد.

7-کنترل بیشتر وهمه جانبه ای را بر اعمال ورفتار احساسات و عواطف خود بدست آورد

8- تعادل مطلوبی میان خود واقعی و خود آرمانی خویش ایجاد کند.

فرایند درمان

در روان درمانی مراجع – محوري ، درمانگر و مراجع در محيطي مملو از صفا و صميميت و آگاهانه و صادقانه با يكديگر تعامل كلامي ، غير كلامي ، عاطفي و عقلي دارند . براي آنكه روان درماني موثر باشد ، رابطه پذيرا و عاطفي بين درمانگر و مراجع ضرورت تام دارد و از دانش و مهارت عملي درمانگر بسيار مهمتر تلقي مي شود . به بياني ديگر ، آنچه كه تغيير مراجع را امكان پذير و تسريع مي كند حسن نيت و خلوص درمانگر و درك توأم با همفهمي مراجع در جريان روان درماني است .

روان درماني مراجع – محوري سه نوع هدف آني ، مياني و نهايي دارد . اهداف آني موجب تحريك و انگيزش مراجع در جلسه روان درماني و تداوم آن مي شود و به اهداف مياني و سپس نهايي مي انجامد . ايجاد رابطه پذيرا ، اعتقاد به روان درماني و اعتماد به درمانگر از جمله اهداف آني محسوب مي شود . اهداف مياني ، فرد را در نيل به اهداف نهايي ياري مي دهد . بعنوان مثال ، كاهش اضطراب و نگراني و خصومت را مي توان از جمله اهداف مياني به حساب آورد . اهداف نهائي وسعت و كليت دارد و عواقب دراز مدت روان درماني را شامل مي شود و بر كل شخصيت فرد تاثير مي گذارد . بعنوان نمونه ، نظر مراجع بر اينكه دوست دارد در آينده چه نوع فردي باشد و چگونه زندگيش را ادامه دهد در زمره اهداف نهايي قرار مي گيرد .

ايجاد تعادل رواني و شناخت توانائي ها به منظور تشخيص و قبول واقعيت (يعني همان چيزي كه خود ادراك و تجربه مي كند) از اهداف نهائي روان درماني مراجع – محوري بشمار مي آيد . هدف اصلي روان درماني مراجع – محوري ، كمك به فرد براي كاهش اضطراب و افزايش خودآگاهي و خودشناسي و نهايتاً نيل به خود شكوفائي است كه چنين ويژگي هايي را به همراه دارد : احساس آرامش در زندگي ، قبول خود و ديگران ، وجود انگيزه دروني براي تلاش و فعاليت سازنده ، ستايش و تمجيد زيبايي ها و اقدام به كارهاي مفيد ، برقراري روابط عاطفي با ديگران ، داشتن اهداف سازنده در زندگي و قبول مسئوليت نسبت به رفتار خويش .

براي تغيير ادراكات و رفتار مراجع در جهت مطلوب و مقبول ، در جريان روان درماني مراجع – محوري بايد اولاً بين مراجع و درمانگر رابطه عميقي برقرار شود . مراجع با نوعي ناراحتي رواني نظير اضطراب و نگراني مواجه است و درمانگر در جريان روان درماني ، تعادل رواني دارد و هماهنگ با احساس خويش رفتار مي كند و هيچگونه تظاهر و وانمود سازي در اعمالش وجود ندارد . ثانياً درمانگر براي مراجع احترام خاصي قائل است و هيچگونه شرطي را براي پذيرش او مطرح نمي سازد . ثانياً درمانگر ، مراجع و مشكل او را درك مي كند و به همفهمي او مي پردازد و مي كوشد تا مشكلات را حتي الامكان از دريچه چشم مراجع بنگرد و خود را به جاي مراجع قرار دهد .

 شروط لازم برای ایجاد تغییرات سازنده در شخصیت

1- حضور دو شخص که در تماس روانی با یکدیگر قرار داشته باشند.

2- شخص اول (مراجع )در یک حالت ناهماهنگی روانی قرار دارد و مضطرب است

3- شخص دوم (مشاور) سازگاری روانی و وحدت شخصیت دارد و هیچگونه تظاهر و صحنه سازی در جلسه درمان ندارد.

4- مشاور نسبت به مراجع احترام و توجه مثبت غیر شرطی ابراز میکند.

5- مشاور درک همدلانه ای اعمال میکند  و با در نظر گرفتن حالت درونی مراجع با او به گفتگو می نشیند.

6-احترام وتوجه مثبت غیر شرطی نسبت به مراجع و درک همدلانه مشاور از مراجع باید به میزان حداقلی به مراجع انتقال یابد تا مراجع احساس کند که مورد پذیرش و درک قرا گرفته است.

مراحل روان درمانی مراجع محوری

هفت بخش رفتاری را می توان در مراجع در جریان درمان  مشاهده کرد( پاترسون ̒ 1966)

1- در مرحله اول كه مراجع و درمانگر بطور سطحي درباره مسائل متعدد زندگي روزمره به گفتگو مي پردازند ، مراجع مسائل و مشكلات خود را مطرح نمي سازد . از آنجا كه رابطه صميمي بين مراجع و درمانگر هنوز بوجود نيامده است ، بحث بيشتر جنبه عقلي دارد ،آنها اگر ارتباطی برقرار کنند بیشتردرباره موضوعات بیرونی خواهد بود.  درمانگر از طريق گوش دادن فعال به مراجع و استفاده از كلماتي نظير بلي ، مي فهمم و . . . او را به سخن گويي بيشتر تشويق مي كند .

2- در مرحله دوم ، پس از ايجاد رابطه دوستانه نسبي بين مراجع و درمانگر ، مراجع درباره احساسات خود كم و بيش گفتگو مي كند اما مسئوليت رفتار و احساسات خويش را نمي پذيرد و عوامل بيروني و ديگران را موجد پريشاني و نابساماني خود مي داند . در گفتار و عقايد مراجع مي توان مطالب ضد و نقيض ديد و موضوعاتي ممكن است مطرح گردد كه به مراجع و مشكل او ارتباط چنداني نداشته باشد . مراجع بحث را حتي الامكان عقلي مي كند و از جنبه هاي عاطفي بحث طفره مي رود ، در عين حال بطور ضمني خود را با مشكلي مواجه مي داند . در اين مرحله نيز از طريق بازگو كردن و دوباره گويي كلمات ، مراجع بايد به سخن گويي بيشتر تشويق شود .

3- در مرحله سوم ، پس از ايجاد رابطه عميق تري بين مراجع و درمانگر ، بحث درباره احساسات و عواطف آغاز مي گردد و گفتگو كم كم جنبه عاطفي به خود مي گيرد و از جنبه عقلي آن بتدريج كاسته مي شود ،آنها آزادانه درباره احساسات گذشته خود سخن می گویند ، اما احساسات جاری خود را یا انکار می کنند یا پست و بی اعتبار می دانند. هنوز هم مراجع مشكل را گاه گاهي به عوامل بيروني مربوط مي داند و خود را مسئول آنها نمي شناسد . درمانگر در اين مرحله نيز بايد به مراجع گوش فرا دهد و با تحكيم و تقويت رابطه ، مراجع را به ادامۀ بحث تشويق كند .

4- در مرحله چهارم ، پس از برقراري رابطه صميمانه تر و عميق تر بين مراجع و درمانگر ، مراجع برخي از مشكلات خود را صادقانه با درمانگر مطرح مي سازد و احساس واقعي خود را در ارتباط با مشكلات بروز مي دهد وتا حدودی مسئوليت اعمال و رفتارش را مي پذيرد. مراجعان در این مرحله قدرت شناخت احساسات شدید مربوط به گذشته را دارند اما احساسات کنونی آنها غیر شخصی و یا بیرونی است. در اين مرحله نيز موضوع پذيرش و انعكاس احساسات ، مراجع را در خودشناسي و قبول مسئوليت ياري بيشتري مي دهد .

5- در مرحله پنجم احساست آزادانه و درزمان حال بیان می شود اما به هر حال وقتی این احساسات آزادانه بیان می شود همراه با ترس و وحشت است. مراجع با صداقت فراوان تري درباره احساسات و رفتار خود با درمانگر صحبت مي كند و مسئوليت كامل آنها را مي پذيرد . مراجع برخي از افكار و عقايد خود را مورد سئوال قرار مي دهد و مي پذيرد كه خود براي تغيير آنها اقدام كند.

6-در مرحله ششم : ویژگی این مرحله آزاد شدن احساسات حبس شده است ، احساسی که قبلا در درون فرد بود هم اکنون به طور آنی به تجربه در می آید و مراجع نتایج آن را به خوبی می بیند ، مراجع هم اکنون با تجربه واحساساتش زندگی میکند.

7-در مرحله هفتم مراجع به زندگی عادی خود ادامه می دهد و نتایج آن را در جلسه درمان به مشاور اطلاع می دهد . مراجع تغییر احساسات را می پذیرد آنها را متعلق به خود می داند و به راحتی با مسایل درونی وبیرونی مواجه می شود. ساختار خشک و انعطاف ناپذیرجای خود را به یک جریان آزاد آگاهی ذهنی از تجربه می دهد.

روان درماني مراجع ـ محوري به صورت انفرادي و گروهي ، در مكاني آرام و ساكت اجرا مي شود . درمانگر به استفاده از آزمون هاي رواني اعتقاد چنداني ندارد و حتي الامكان از كاربرد آنها خودداري مي كند . به نظر راجرز ، هر نوع مشكلي از طريق روان درماني مراجع – محوري درمان پذير است (به طوري كه وي در سال 1957 بيماران اسكيزوفرن را با توفيق درمان كرد) . ابتكار عمل و اداره جلسه با مراجع است و درمانگر از قضاوت و تحميل ارزش هايش به مراجع امتناع مي ورزد . مراجع به شناسايي و تشخيص تجارب دروني خويش موفق مي شود و آنها را در جهت سازگاري تغيير مي دهد . در جريان درمان از فنون انعكاس ، تصريح ، گوش دادن فعال ، تكرار گفتار مراجع و تشويق مراجع به سخن گويي بيشتر استفاده مي شود.

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 1525
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات

خودپنداره تصویر یا برداشت شخص است از آن چیزی که هست. به اعتقاد راجرز، خودپنداره فرد بر ادراکش از جهان و رفتارش تاثیر می‌گذارد.

مفهوم ساختاری دیگر در این مورد، خود آرمانی(Idealself) است. خودآرمانی، خودپنداره‌ای است که انسان آرزو می‌کند داشته باشد و شامل معانی و ادراکاتی است که فرد برای آن‌ها ارزش زیادی قایل است.[2]

ناهمخوانی و ناهماهنگی خویشتن

به نظر راجرز، فرد همه تجارب خویش را با خودپنداره‌اش مقایسه می‌کند. در واقع افراد تمایل دارند به گونه‌ای رفتار کنند که با خودپنداره آن‌ها همخوانی داشته باشد. هنگامی که بین خودپنداره و تجربه واقعی اختلاف وجود داشته باشد، فرد ناهمخوانی را تجربه می‌کند. برای مثال، اگر خود را فردی عاری از نفرت بدانید، ولی نفرت را تجربه کنید، دچار حالت ناهمخوانی می‌شوید.تجربه‌ها احساس‌های ناهمخوان تهدید کننده‌اند و باعث تنش و اضطراب فرد می‌شوند.[3]

در صورت بروز چنین ناهمخوانی و تضادی، فرد از خود واکنش دفاعی نشان می‌دهد.راجرز در این زمینه دو روند دفاعی مهم را ذکر می‌کند که یکی از آن‌ها، تحریف کردن((distortion به معنای تجربه‌ای است که با خودپنداره شخص در تضاد است و دیگری، انکار آن تجربه است.

در روند تحریف کردن، ذهن به تجربه متضاد اجازه می‌دهد تا به ضمیر خودآگاه بیاید. البته باید چنان مسخ شده باشد که با خودپنداره فرد هماهنگ شود. برای مثال؛ اگر چه در خودپنداره دانشجویی این مفهوم وجود داشته باشد که او آدم با استعدادی نیست، هنگامی که در یک درس نمره خوبی بگیرد، برای هماهنگ کردن این تجربه متضاد با خودپنداره‌ای که دارد، به خود می‌گوید: «شانس آوردم که نمره خوبی گرفتم.»

شخص به وسیله مکانیسم انکار، با دور نگه‌داشتن تجربه از ضمیر خودآگاه، وجود آن را به کلی نفی می‌کند. یعنی او این امکان را که خطری برای ساختمان خویشتن به وجود بیاید، از بین می‌برد.به این ترتیب، شخص نه تنها هماهنگی را برآورده می‌سازد، بلکه ثبات خودپنداره را نیز تضمین می‌کند.[4]

هر چه تجاربی که فرد به دلیل ناهمخوانی با خودپنداره‌اش انکار می‌کند بیشتر باشد، فاصله و شکاف بین خود و واقعیت افزون‌تر و احتمال ناسازگاری فرد بیشتر می‌شود. همچنین ممکن است به اضطراب شدید و سایر آشفتگی‌های هیجانی بیانجامد.

نوع دیگری از ناهمخوانی، ناهمخوانی میان خود واقعی و خود آرمانی است. تفاوت زیاد میان این دو نوع خود، منجر به ناشادی و نارضایتی فرد، همچنین اعتماد به نفس پایین و بی‌ارزش شمردن خویش می‌شود.[5]

توجه مثبت positive regard

همراه با شکل‌گیری خود یا خویشتن، نیاز دیگری نیز در نوزاد رشد می‌کند که پایدار است و در همه انسان‌ها یافت می‌شود. راجرز این نیاز را که شامل پذیرش عشق و تایید از سوی دیگران بخصوص مادر است، توجه مثبت نامیده است.[6]

راجرز اهمیت رابطه مادر و کودک را به صورت عاملی که بر احساس کودک از بالندگی خویش تاثیر می‌گذارد، مورد تاکید قرار می‌دهد. اگر مادر نیاز کودک به محبت را ارضا کند، یعنی توجه مثبت خود را نثار وی کند، در این صورت کودک گرایش خواهد داشت که به صورت شخصیتی سالم رشد کند. در غیر این صورت، تمایل نوزاد به سوی شکوفایی و رشد خویشتن متوقف می‌شود.

هنگامی که مادر محبت خود نسبت به کودک را به رفتارهای مناسب خاصی مشروط کند، یعنی کودک تنها تحت شرایط خاصی توجه مادر را دریافت کند(توجه مثبت مشروط)، سعی می‌کند از رفتارهایی که عدم تایید مادر را در پی‌دارند، بپرهیزد. در این حالت، کودک نگرش مادر را درونی می‌کند و در صورت انجام چنین رفتارهایی، به همان شکل که مادر او را تنبیه می‌کرده، خود را تنبیه می‌کند. در واقع کودک خود را وقتی دوست خواهد داشت که رفتارهایش به شیوه‌ای باشد که تایید مادر را به همراه بیاورد.بدین ترتیب خود، به صورت یک جایگزین مادر عمل می‌کند. حاصل چنین موقعیتی، رشد شرایط ارزشمندی در کودک است. یعنی کودک خود را تنها تحت شرایط خاصی با ارزش می‌بیند. در نتیجه نمی‌تواند با آزادی کامل عمل کند و از رشد یا شکوفایی خود بازداشته می‌شود.

به همین دلیل، راجرز معتقد بود که نخستین شرط لازم برای تحقق سلامت روانی، دریافت توجه مثبت غیرمشروط در دوره کودکی است. یعنی هنگامی که مادر محبت و پذیرش کامل خود را بدون توجه به رفتار کودک، به وی ابراز می‌کند.در این صورت کودک ارزش را در خود پرورش نمی‌دهد و بنابراین مجبور نخواهد بود که تظاهرات هیچ یک از جنبه‌های خود را سرکوب کند.به عقیده راجرز، تنها از این راه است که می‌توان به وضعیت خودشکوفایی دست یافت.[7]

از خصوصیات بارز نیاز به توجه مثبت، دو جانبه بودن آن است. هنگامی که مردم خود را برآورنده نیاز شخص دیگری به توجه مثبت می‌بینند، ارضای نیاز خود را نیز تجربه می‌کنند. به طور مثال؛ اگر مادری نیاز کودکش را به توجه مثبت ارضا کند، لزوما نیاز خود او هم به توجه مثبت ارضا می‌شود.

راجرز معتقد بود که، خودپنداره فرد در پرتو تایید یا عدم تاییدی که وی از دیگران دریافت می‌کند، به وجود می‌آید. به عنوان بخشی از این خودپنداره، شخص به تدریج نگرش‌های دیگران را درونی می‌کند و در نتیجه توجه مثبت از درون خود فرد سرچشمه می‌گیرد. راجرز این وضعیت را احترام به "خود مثبت" نامید.

به طور مثال؛ کودکانی که هنگام شاد بودن از مادران خود به صورت عشق و علاقه پاداش دریافت می‌کنند، هر گاه شاد باشند، احترام به خود مثبت را تجربه می‌کنند و بدین ترتیب به خود پاداش می‌دهند.[8]

خودشکوفایی Self actualization

راجرز معتقد بود که، انسان‌ها یک انگیزش مهم و برجسته دارند که هنگام تولد مجهز به آن به دنیا می‌آیند. این نیروی انگیزشی اساسی که هدف غایی زندگی همه انسان‌ها محسوب می‌شود، تمایل به شکوفا شدن است.یعنی میل به رشد و توسعه دادن همه توانایی‌ها و توان‌های بالقوه، از توانایی‌های زیست‌شناختی گرفته تا پیچیده‌ترین جنبه‌های روان‌شناختی هستی.[9]

به عقیده راجرز، تمایل به خودشکوفایی عمدتا معطوف به نیازهای فیزیولوژیکی است که رشد و نمو انسان را تسهیل می‌کند و مسئول پختگی، یعنی رشد اندام‌ها و فرایندهای بدنی ژنتیکی است.

تمایل به خودشکوفایی که در تمام موجودات زنده وجود دارد، مستلزم کوشش و ناراحتی است. مثلا وقتی که کودک نخستین گام‌های خود را برمی‌دارد، می‌افتد و صدمه می‌بیند.اگر او در مرحله خزیدن باقی بماند ناراحتی کمتر است، اما کودک پافشاری می‌کند.او می‌افتد و گریه می‌کند، اما هنوز ادامه می‌دهد.کودک به گفته راجرز، علی‌رغم این ناراحتی‌ها ثابت‌قدم باقی می‌ماند. زیرا تمایل به شکوفایی و رشد و نمو، قوی‌تر از هر نوع ترغیبی برای عقب‌گرد است که ناشی از رنج حاصل از رشد است.[10]

مفهوم شکوفایی، مستلزم گرایش ارگانیسم به رشد، از ساختارهای ساده به پیچیده، از وابستگی به استقلال و از تغییرناپذیری و عدم انعطاف به فرایند تغییر و آزادی در بیان احساسات است.[11]

راجرز معتقد بود که، مردم در سرتاسر زندگی چیزی را که او فرایند ارزش‌گذاری وجودی می‌نامد، به نمایش می‌گذارند. منظور او از این اصطلاح این است که همه تجربه‌های زندگی برحسب این‌که تا چه اندازه در خدمت تمایل به شکوفایی هستند، ارزشیابی می‌شوند. تجربه‌هایی را که انسان آن‌ها را ترقی دهنده یا تسهیل کننده شکوفایی می‌داند، خوب و مطلق تلقی می‌شوند و بنابراین ارزش‌های مثبت به آن‌ها اختصاص می‌یابند. در نتیجه فرد گرایش به تکرار آن تجربه‌ها پیدا می‌کند. برعکس، تجربه‌هایی که به عنوان بازدارنده شکوفایی شناخته شوند، نامطلوب تلقی می‌شوند و فرد از آن‌ها اجتناب می‌کند.[12]

کارکرد کامل Fully Functioning

رسیدن به خودشکوفایی به معنای رسیدن به بالاترین سطح سلامت روان است. این فرایندی است که راجرز آن را "کارکرد کامل" می‌نامد. تبدیل شدن به شخصی با کارکرد کامل، هدفی است که همه هستی و وجود شخص به سوی آن هدایت می‌شود.به نظر راجرز، اشخاصی که دارای کارکرد کامل هستند با خصوصیات زیر مشخص می‌شوند: گشودگی و پذیرا بودن نسبت به همه تجارب، گرایش به زندگی کامل در هر لحظه از هستی، اعتماد کردن به احساسات خود درباره یک موقعیت و موضوع و عمل کردن بر اساس آن‌ها به جای هدایت شدن تنها به وسیله قضاوت‌های دیگران یا هنجارهای اجتماعی یا حتی قضاوت‌های عقلانی خود فرد، احساس آزادی در تفکر و عمل، برخورداری از خلاقیت سطح بالا.[13]

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 322
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات

هفت بخش رفتاری را می توان در مراجع در جریان درمان  مشاهده کرد( پاترسون ̒ 1966)

1- در مرحله اول كه مراجع و درمانگر بطور سطحي درباره مسائل متعدد زندگي روزمره به گفتگو مي پردازند ، مراجع مسائل و مشكلات خود را مطرح نمي سازد . از آنجا كه رابطه صميمي بين مراجع و درمانگر هنوز بوجود نيامده است ، بحث بيشتر جنبه عقلي دارد .

2- در مرحله دوم ، پس از ايجاد رابطه دوستانه نسبي بين مراجع و درمانگر ، مراجع درباره احساسات خود كم و بيش گفتگو مي كند اما مسئوليت رفتار و احساسات خويش را نمي پذيرد و عوامل بيروني و ديگران را موجد پريشاني و نابساماني خود مي داند .

3- در مرحله سوم ، پس از ايجاد رابطه عميق تري بين مراجع و درمانگر ، بحث درباره احساسات و عواطف آغاز مي گردد و گفتگو كم كم جنبه عاطفي به خود مي گيرد و از جنبه عقلي آن بتدريج كاسته مي شود ،آنها آزادانه درباره احساسات گذشته خود سخن می گویند ، اما احساسات جاری خود را یا انکار می کنند یا پست و بی اعتبار می دانند.

4- در مرحله چهارم ، پس از برقراري رابطه صميمانه تر و عميق تر بين مراجع و درمانگر ، مراجع برخي از مشكلات خود را صادقانه با درمانگر مطرح مي سازد و احساس واقعي خود را در ارتباط با مشكلات بروز مي دهد وتا حدودی مسئوليت اعمال و رفتارش را مي پذيرد.

5- در مرحله پنجم احساست آزادانه و درزمان حال بیان می شود اما به هر حال وقتی این احساسات آزادانه بیان می شود همراه با ترس و وحشت است. مراجع با صداقت فراوانتري درباره احساسات و رفتار خود با درمانگر صحبت مي كند و مسئوليت كامل آنها را مي پذيرد . مراجع برخي از افكار و عقايد خود را مورد سئوال قرار مي دهد و مي پذيرد كه خود براي تغيير آنها اقدام كند.

6-در مرحله ششم : ویژگی این مرحله آزاد شدن احساسات حبس شده است ، احساسی که قبلا در درون فرد بود هم اکنون به طور آنی به تجربه در می آید و مراجع نتایج آن را به خوبی می بیند .

7-در مرحله هفتم مراجع به زندگی عادی خود ادامه می دهد و نتایج آن را در جلسه درمان به مشاور اطلاع می دهد . مراجع تغییر احساسات را می پذیرد آنها را متعلق به خود می داند و به راحتی با مسایل درونی وبیرونی مواجه می شود. ساختار خشک و انعطاف ناپذیرجای خود را به یک جریان آزاد آگاهی ذهنی از تجربه می دهد.

روان درماني مراجع ـ محوري به صورت انفرادي و گروهي ، در مكاني آرام و ساكت اجرا مي شود . درمانگر به استفاده از آزمون هاي رواني اعتقاد چنداني ندارد و حتي الامكان از كاربرد آنها خودداري مي كند . به نظر راجرز ، هر نوع مشكلي از طريق روان درماني مراجع – محوري درمان پذير است . درمانگر از قضاوت و تحميل ارزش هايش به مراجع امتناع مي ورزد . درمانگر در جريان درمان از فنون انعكاس ، تصريح ، گوش دادن فعال ، تكرار گفتار مراجع و تشويق مراجع به سخن گويي بيشتر، استفاده می کند.

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 931
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات

طرحواره های ناسازگار اولیه: اولین خشت‌های کج زندگی

طرحواره های ناسازگار اولیه

حتماً شنیده‌اید که می‌گویند خشت اول چون نهد معمار کج/تا ثریا می‌رود دیوار کج. روانشناسان نیز به دنبال شناسایی این خشت‌های کج اولیه بوده‌اند. بعضی از خشت‌های کج اولیه عبارت‌اند از دلبستگی ناایمن، خلق و خوی دشوار و طرحواره های ناسازگار اولیه.

نظریه‌های زیادی سعی کرده‌اند به تبیین این سه خشت اولیه بپردازند و تلاش کرده‌اند که روش‌های درمانی پیدا کنند که این خشت‌های اولیه را «راست» کنند. طرحواره‌درمانی نیز یکی از درمان‌هایی است که تمرکز اصلی‌اش را بر این خشت‌های کج اولیه گذاشته است. با روان حامی همراه باشید.

وقتی به بیمارانم می‌گویم که روش من، طرحواره‌درمانی است اولین سؤالی که به ذهنشان می‌آید و با تعجب از من می‌پرسند این است که طرحواره چیست؟ بله آنها کاملاً حق دارند. زیرا کلمه‌ی «طرحواره» یک کلمه‌ی ناآشناست و معمولاً در مکالمات روزمره به ندرت ممکن است آن را بشنویم یا آن را به کار ببریم. با وجود استفاده‌ی اندک، طرحواره تأثیر زیادی بر نحوه‌ی تفکر، احساس و رفتار ما دارد. اگر بخواهیم طرحواره را به صورت خیلی خلاصه تعریف کنیم شاید بهترین تعریف این باشد: طرحواره یعنی مجموعه‌ای از اطلاعات درباره‌ی یک موضوع خاص. به عنوان مثال به اطلاعاتی که شما درباره‌ی فصل پاییز دارید «طرحواره‌ی پاییز» اطلاق می‌شود.

بنابراین ما درباره هر چیزی که در اطرافمان وجود دارد یک طرحواره داریم. ذهن ما با ساختن این طرحواره‌ها، سعی می‌کند اطلاعات بسیار زیادی را که با آنها مواجهه می‌شود دسته‌بندی و در حافظه ذخیره کند.

ذهن ما مجبور به ساختن طرحواره است، وگرنه با حجم عظیم اطلاعاتی که در دنیای اطراف ما وجود دارد بدون شک دچار اضافه‌بار شناختی می‌شدیم، یعنی ذهن ما توانایی توجه کردن به تمام این اطلاعات را از دست می‌داد. اما وقتی اطلاعات را دسته‌بندی می‌کند و از آنها یک طرحواره می‌سازد از حجم اطلاعات کاسته می‌شود و دچار اضافه‌بار نخواهد شد. بنابراین امکان زندگی کردن در دنیای اطلاعات برای ما فراهم می‌شود.
طرحواره های ناسازگار اولیه کی ساخته می‌شوند؟

هنگام تولد، هیچ تجربه‌ای از این دنیا نداریم و از این رو هیچ طرحواره‌ای هم درباره‌ی آن نداریم. اما از اولین لحظه‌ی تولد که مادر، ما را در آغوش می‌گیرد و خنده‌های محبت‌آمیز و آغوش گرمش را نثار ما می‌کند ساختن طرحواره‌ها آغاز می‌شود. در این لحظه ما نه خودمان را می‌شناسیم و نه دیگران را و نه از ارتباط برقرار کردن با دیگران چیزی سر در می‌آوریم. پس مهم‌ترین وظیفه‌ی ما در لحظه‌ی تولد ساختن طرحواره‌‌هایی درباره‌ی خود، دیگران و ارتباط برقرار کردن با دیگران است، زیرا این موارد به زنده ماندن ما کمک می‌کنند.

نوزاد موجود نیازمندی است و تقریباً برای رفع تمامی نیازهای خود به دیگران نیاز دارد. نحوه‌ای که دیگران نیازهای نوزاد را برطرف می‌کنند باعث می‌شود که نوزاد در مورد خود، دیگران و ارتباط برقرار کردن تجربه‌ها و اطلاعاتی کسب کند. به مرور زمان این تجربه‌ها را دسته‌بندی می‌کند و اولین طرحواره‌های خود را می‌سازد. اگر این تجربه‌ها خوب و مثبت باشند طرحواره‌های مثبت و اگر بد و منفی باشند طرحواره‌های منفی شکل می‌گیرند. طرحواره‌های منفی عملکرد مناسبی ندارند به همین خاطر به آنها طرحواره‌های ناسازگار گفته می‌شود و چون در دوران اولیه‌ی زندگی شکل می‌گیرند به آنها «طرحواره های ناسازگار اولیه» می‌گویند.

طرحواره های ناسازگار اولیه بعد از شکل‌گیری، حاکمان بی‌چون و چرای قلمرو ذهن ما می‌شوند. آنها برای فهمیدن رفتار دیگران، احکامی صادر می‌کنند و تعیین می‌کنند که ما چه احساسی داشته باشیم و چه رفتاری از خود در مقابل دیگران نشان دهیم. یکی از ناسازگارترین ویژگی طرحواره‌ها این است که هر اطلاعاتی را که با خودشان مخالف باشد نادیده می‌گیرند. آنها تعیین می‌کنند که چه اطلاعاتی برای ما خوب است و به چه اطلاعاتی نباید توجه کنیم.

چون طرحواره‌های افراد با یکدیگر تفاوت دارد اگر از آنها بخواهیم در مورد یک اتفاق واحد نظر بدهند نظرات متفاوتی خواهند داد زیرا طرحواره‌های آنها اطلاعات همخوان با خود را انتخاب می‌کند. به علت اینکه طرحواره‌ها باعث می‌شوند که ما فقط اطلاعاتی را مورد توجه قرار دهیم که با طرحواره‌های ما هماهنگ است بنابراین هیچ وقت طرحواره‌ها تغییر نمی‌کنند. از این رو وقتی یک طرحواره‌ی ناسازگار در ذهن ما ایجاد می‌شود تا آخر عمر همراه ما خواهد بود و به عبارت دیگر تا ثریا ادامه خواهد یافت.

یکی از ناسازگارترین ویژگی طرحواره‌ها این است که هر اطلاعاتی را که با خودشان مخالف باشد نادیده می‌گیرند.

وقتی می‌گوییم طرحواره‌ها، ناسازگار هستند و افکار، رفتار و احساس ما را تعیین می‌کنند به این معناست که افکار، رفتار و احساسهایی که از طرحواره نشأت می‌گیرند نیز ناسازگار هستند. در این صورت هر چه شدت ناسازگاری طرحواره‌های ما بیشتر باشد رفتار ما بیشتر ناسازگار است. افکار، احساس و رفتارهای ناسازگار ویژگی اختلال‌های روانشناختی مثل افسردگی، اضطراب، وسواس و اضطراب اجتماعی، مشکلات زناشویی و اختلالات شخصیتی است. بنابراین طرحواره‌های ناسازگار ما را مستعد اختلال‌های روانشناختی می‌سازند. آنها در واقع خشت کجی هستند که در اولین روزهای زندگی در نهاد ما توسط والدین گذاشته شده‌اند.

از این رو برای درمان اختلال‌ها و بیماری‌های روانشناختی بهتر است سعی کنیم اولین خشت زندگی‌مان را راست کنیم. یکی از رواندرمانی‌هایی که برای انجام این کار طراحی شده است طرحواره‌درمانی است.

طرحواره‌درمانی یکی از انواع رواندرمانی نسبتاً جدیدی است که توسط دکتر جفری یانگ ارائه شده است. در این درمان سعی می‌شود که طرحواره‌های بیمار شناسایی شوند تا بتوان آنها را تغییر داد. در نظریه‌ی طرحواره‌درمانی ۱۸ طرحواره‌ی ناسازگار اولیه شناسایی شده است:
۱. محرومیت هیجانی

یکی از طرحواره های ناسازگار محرومیت هیجانی است. وقتی این طرحواره وجود دارد یعنی فرد در طول زندگی‌اش مورد محبت، پذیرش و درک شدن قرار نگرفته است. کسی نبوده به حرف‌های دل او گوش کند. ناله‌های همیشگی افرادی که طرحواره‌ی محرومیت هیجانی دارند احساس تنهایی، غمگینی و افسردگی است.

آنها از این شاکی هستند که هیچ کسی آنها را درک نمی‌کند و کسی نیست که با آنها یک دل سیر درد و دل کند. چون آنها انتظار دریافت محبت ندارند تمایل خود نسبت به دریافت توجه و محبت را ابراز نمی‌کنند و در نتیجه مورد محبت قرار نخواهند گرفت. آنها ممکن است کسی را برای رابطه انتخاب کنند که بی‌عاطفه، خودمحور، تنها یا نیازمند هستند. این احساس درک نشدن و دوست داشته نشدن آنقدر در آنها ریشه دوانده است و آنقدر نیرومند است که حتی ممکن است عطای روابط را به لقای آن ببخشند.
۲. رهاشدگی/بی‌­ثباتی

وقتی کسی این طرحواره را داشته باشد نسبت به طرد شدن و تنها ماندن حساسیت بالایی دارد. او حتی به کوچکترین نشانه‌های طرد شدن واکنش نشان می‌دهد. به عنوان مثال اگر فرد مورد علاقه‌اش تلفن او را جواب ندهد او احساس رهاشدگی می‌کند. او احساس می‌کند که افراد مهم زندگی‌شان آنها را دوست ندارند و دیر یا زود آنها را ترک خواهند کرد. علاوه بر این اثبات عشق و دوست داشتن به آنها کار ساده‌ای نیست، به سختی باور می‌کنند که فرد دیگری آنها را دوست دارند.

آنها همیشه در حالت ترس و نگرانی زندگی می‌کنند و مدام گوش به زنگ علامتی هستند حاکی از اینکه دیگران آنها را ترک می‌کنند. رفتارهای شاخص آنها عبارت‌ است از وابستگی افراطی به افراد مهم زندگی، انحصارطلبی و کنترل کردن، سرزنش دیگران به خاطر رها کردن آنها، حسادت، رقابت با رقیب‌های عشقی خیالی. این دسته از افراد ممکن است دچار عشق‌های آتشین بشوند.
۳. بی‌اعتمادی/بدرفتاری

کسی که این طرحواره را دارد مدام در این گمان است که دیگران قصد آسیب زدن به او را در سر می‌پرورانند حتی افراد مهم زندگی نیز با او با صداقت برخورد نمی‌کنند. به سختی به دیگران اعتماد می‌کند. از نظر او دیگران فقط قصد فریب دادن، کلک زدن، دروغ گفتن، نامردی کردن و … را دارند.

افرادی که این طرحواره را دارند تمایلی به روابط صمیمی ندارند، آنها می‌ترسند افکار و احساسات خود را با کسی درمیان بگذارند زیرا بر این باورند که دیگران از اطلاعاتی که در اختیار آنها قرار می‌دهد سوءاستفاده می‌کنند. آنها به منظور پیشگیری از آسیب دیدن به دیگران نزدیک نمی‌شوند و به دیگران نیز اجازه‌ی نزدیک شدن به خودشان را نمی‌دهند. حصاری به دور خود می‌کشند تا از احتمال آسیب دیدن اجتناب کنند. بدرفتاری و قربانی شدن در زندگی آنها فراوان است. این افراد مثل پلیس مدام به دنبال سرنخ‌ها و شواهدی برای اثبات ضرورت بی‌اعتمادی خود به دیگران هستند.
۴. انزوای اجتماعی/بیگانگی

وقتی کسی این طرحواره را داشته باشد بر این باور است که وصله ناجور جامعه است. او به هیچ گروهی احساس تعلق نمی‌کند. این فرد همیشه در حاشیه است و از وارد شدن به گروه‌ها اجتناب می‌کند. آنها کارهایی انجام می‌دهند که نیاز به خلوت و گوشه‌گیری از دیگران دارد. آدمهای همیشه تنها معمولاً طرحواره‌ی انزوای اجتماعی دارند.
۵. نقص/شرم

افرادی که طرحواره‌ی نقص/شرم دارند معتقدند که یک نقص درونی دارند، بی‌ارزش‌اند، و از همه بدتر احساس می‌کنند که دوست داشتنی نیستند. احساس می‌کنند زشت‌اند، حقیرند و به این خاطر احساس شرمندگی می‌کنند. آنها شدیداً بر این باور هستند که در وجود آنها هیچ چیز ارزشمندی وجود ندارد هر چه هست به دردنخور است. به همین خاطر سعی می‌کنند به دیگران نزدیک نشوند زیرا در صورت صمیمت هیجانی، دیگران نقص آنها را کشف می‌کنند و از آنها فاصله می‌گیرند.
۶. شکست

وقتی این طرحواره وجود داشته باشد فرد احساس می‌کند که به اندازه دیگران در زندگی پیشرفت نکرده است. به اندازه دیگران باهوش نیست. او مدام خود را با دیگران مقایسه می‌کند و در این مقایسه خود را بی‌کفایت می‌بیند. خود را نالایق، بی‌استعداد، نادان یا ناموفق در نظر می‌گیرد.
۷. وابستگی/بی‌­کفایتی

اگر فردی این طرحواره را داشته باشد معقتد است که از عهده‌ی انجام هیچ کاری بر نمی‌آید، خود را ناتوان و درمانده می‌بیند و نیاز دارد کسی باشد تا نیازهای او را برآروده کند. حتی نمی‌تواند برای کارهای معمولی زندگی روزمره خود نیز برنامه‌ریزی کند. احساس می‌کند از پس زندگی، درآمد، کار، شغل و …. بر نخواهد آمد. به تصمیم‌های خود اعتمادی ندارد. از این رو به دنبال کسی می‌گردند که بتواند این کارها را انجام دهد. وقتی چنین فردی پیدا شد شدیداً به او وابسته می‌شوند.
۸. آسیب‌پذیری نسبت به ضرر و بیماری

کسانی که همیشه در انتظار وقوع یک فاجعه هستند معمولاً طرحواره‌ی آسیب پذیری دارند. از همه چیز می‌ترسند از بلایای طبیعی گرفته تا احتمال حمله‌ی آدم فضایی‌ها به زمین، از بیماری ساده گرفته تا بیماری لاعلاج. بنابراین مدام در اضطراب به سر می‌برند.
۹. گرفتار/خودتحول نیافته

وقتی کسی این طرحواره را داشته باشد هویت محکمی ندارد. او اغلب در دیگران ذوب می‌شود مانند پدر، مادر، دوست، معلم، استاد و حتی درمانگر. در واقع می‌توان گفت این افراد به اندازه کافی رشد نکرده‌اند و به فردیت کامل نرسیده‌اند. جلوی رشد اجتماعی آنها گرفته شده است. احساس می‌کند که با کسی که در او ذوب شده است دو روح در یک بدن هستند.
۱۰. اطاعت

اگر این طرحواره وجود داشته باشد فرد به منظور اجتناب از تنبیه شدن توسط دیگران به حرفهای آنها گوش می‌کند و سلطه‌ی خود را به دست آنها می‌دهد. این فرد نیازها و هیجان‌های خود را نادیده می‌گیرد تا به نیازها و هیجانهای دیگران رسیدگی کند. او فکر می‌کند که خواسته‌های خودش هیچ ارزشی ندارند و آنچه که مهم است نیازهای دیگران است.
۱۱. خود قربان­گری

وقتی فردی طرحواره قربانگری خود را داشته باشد با تمایل خودش و با میل خویش به دنبال ارضای نیازهای دیگران است. سرلوحه زندگی او ارضا کردن داوطلبانه نیازهای دیگران است. او فردی بسیار دلسوز و مهربان و غمخوار است. او اگر به کسی کمک نکند احساس خودخواهی و غرور می‌کند. از رنج بردن دیگران به شدت ناراحت می‌شود. البته خیلی خوب است که ما نسبت به نیازهای دیگران احساس مسئولیت بکنیم اما کسی که طرحواره قربانگری داشته باشد خود را در این راه فدا می‌کند.
۱۲. تأییدطلبی

وقتی این طرحواره وجود داشته باشد فرد مدام به دنبال تأیید دیگران است. او هر کاری می‌کند و خود را به آب و آتش می‌زند که دیگران تأییدش کنند. اگر دیگران او را تأیید نکنند به شدت غمگین و افسرده می‌شود. در این راه ممکن است نیازهای هیجانی‌اش را نادیده بگیرد. فرد دارای این طرحواره دوست دارد که همه او را دوست داشته باشند. او به دنبال تأیید و جلب توجه دیگران است. تا وقتی دیگران تأیید می‌کنند او احساس خوبی درباره خودش دارد.
۱۳. بازداری هیجانی

افرادی که طرحواره‌ی بازداری هیجانی دارند هیجانات خود را ابراز نمی‌کنند و تا بتوانند از موقعیت‌های هیجانی و صحبت کردن درباره هیجان‌های خود فرار می‌کنند. آنها به شدت از نظر هیجانی خشک و بی‌عاطفه‌اند. نه دلسوزی، نه محبت و نه پرخاشگری خود را ابراز می‌کنند. بازداری هیجانی از آن طرحواره های ناسازگار است که مانع ابراز محبت و همدلی به دیگران می‌شود.
۱۴. استانداردهای سفت‌وسخت/انتقادجویی

یکی دیگر از طرحواره های ناسازگار که آدمهای کمال‌گرا به خاطر داشتن آن به شدت به دنبال رسیدن به استاندارهای بسیار بالا هستند و در این راه جان و مال و لذت و شادی خود را فدا می‌کنند طرحواره‌ی استانداردهای سفت و سخت است. زمانی که به این استاندارها دست پیدا نمی‌کنند به شدت خودشان را سرزنش و از خود انتقاد می‌کنند. آنها با «زمان» اشتغال ذهنی دارند. همیشه از کمبود زمان شاکی هستند.
۱۵. منفی گرایی/بدبینی

یکی دیگر از طرحواره های ناسازگار ، منفی‌گرایی و بدبینی است. درست است که زندگی جنبه‌های منفی مانند درد، بیماری، فقدان، ناامیدی، خیانت و …. دارد، اما وقتی کسی یکی از طرحواره های ناسازگار به نام طرحواره‌ی بدبینی و منفی‌گرایی داشته باشد صرفاً بر همین جبنه‌های منفی تأکید می‌کند. او حتی وقتی زندگی‌اش در وضعیت مناسبی قرار دارد باز هم بر همین جنبه‌های منفی زندگی تأکید می‌کند. در واقع او فقط نیمه‌ی خالی لیوان را می‌بیند.
۱۶. تنبیه‌­گرایی

یکی دیگر از طرحواره های ناسازگار اولیه تنبیه‌گرایی است که اگر وجود داشته باشد وای به حال دیگرانی که با این فرد در رابطه هستند. او دیگران را به خاطر اشتباهات حتی خیلی کوچک شدیداً تنبیه می‌کند. در بسیاری موارد این اشتباهات کوچک صرفاً برداشت شخصی فردِ دارای طرحواره‌ی تنبیه‌گرایی است. اما به هر حال او دیگران را سرزنش می‌کند، انتقاد می‌کند و یا به روش‌های دیگری آنها را تنبیه می‌کند. آنها حتی خودشان را نمی‌بخشند چه برسد به دیگران. هیچ عذر و بهانه‌ای حتی از نوع موجه‌ نیز قابل قبول نیست. آنها نقص‌ها و محدودیت‌های انسانی را نمی‌پذیرند و معقتدند که هر اشتباهی نتیجه کم‌کاری است و باید تنبیه شود. رحم و بخشش در مرام آنها نیست. اگر با کسی در رابطه باشند ممکن است از اهرم قهر کردن برای تنبیه او استفاده کنند و جان عاشق بیچاره را به لب می‌رسانند.
۱۷. استحقاق/بزرگ‌­منشی

یکی دیگر از طرحواره های ناسازگار استحاق/بزرگ‌منشی است. در یک کلام می‌توان گفت کسی که طرحواره استحقاق/بزرگ‌منشی دارد آدم خودشیفته‌ای است. او خود را از دیگران یک سر و گردن بالاتر می‌بیند، احساس می‌کند از همه بهتر و مهمتر است. نیازی نمی‌بیند به دیگران توجه کند یا با آنها همدلی کند. تنها موضوع مهم در زندگی فقط خودشان هستند. از قوانین پیروی نمی‌کنند زیرا قوانین برای عوام است نه برای آنها. دیگران باید خود را در جلوی پای او قربانی کنند وگرنه احمق و نادان خواهند بود. نیازهای دیگران را در نظر نمی‌گیرند و برای رسیدن به اهداف خود بدون توجه به زمان و مکان، و حتی بدون توجه به این که نیازهای آنها چه هزینه‌ای برای دیگران دارد از هیچ کاری دریغ نمی‌کنند.
۱۸. خودکنترلی/خودانضباطی ناکافی

آخرین طرحواره های ناسازگار، خودکنترلی/خودانضباطی ناکافی است. افرادی که زود خسته می‌شوند، حوصله انجام هیچ کاری را ندارند، برنامه مشخصی ندارند، و نمی‌توانند به برنامه‌های خود پای‌بند باشند دارای طرحواره‌ی خودکنترلی و خود انضباطی ناکافی هستند. در زندگی برای رسیدن به موفقیت باید لذت‌ها و هدفهای کوتاه‌مدت را کنار گذاشت تا بتوان برای رسیدن به اهداف بلندمدت کارهایی انجام داد، اما این افراد توانایی چشم‌پوشی از فعالیت‌های لذت‌بخش آنی را ندارند. آنها در زندگی خود روال منظمی را پیگری نمی‌کنند. آنها حتی نمی‌توانند هیجان‌های خود را کنترل کنند.

حمید بهرامی زاده

تعداد بازدید از این مطلب: 200
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات

 

نظریه طرحواره درمانی SCHEMA THERAPY

 دکترجفری یانگ

 

«طرحواره درمانی تلفیقی از مبانی مکاتب شناختی رفتاری، دلبستگی گشتاکت، روابط شیئی، سازنده گرایی و روان کاری است» (یانگ، ۱۳۸۶، ص ۲۳) .
ميگنا- شاید بتوان گفت طرحواره یک بسته حافظه ایست که محتوای آن را آموزه های فرد در طول زمان شکل می دهد. باید توجه داشت که در روند پدیدایی طرحواره ها عواملی مثل بنیادهای زیستی فرد و عوامل مربوط به محیط تربیتی او مثل محیط خانواده، فرهنگ، تجارب وی در فرایند رشد، رخدادهای بزرگ و . . . تاثیر می گذارند.
این بسته حافظه ای مثل یک فیلتر بزرگ و پیچیده بر سر راه اطلاعات ورودی به حافظه و همچنین اطلاعات موجود در حافظه عمل کرده و با سرند، دسته بندی، و سازمان دهی، شکل گیری معانی جدید را در ذهن ممکن می سازد.

طرحواره ها فراتر از یک باورند آنها ما را برای مقوله بندی اطلاعات و پیش بینی رخدادها توانا می سازند. یک طرحواره در برگیرنده مجموعه ای از خاطرات، هیجانها، حس های بدنی و شناختارهاست. ویژگی مقاوم بودن و سخت جانی طرحواره ها آنها را در صدر فهرست چالشهای کسانی می گذارد که در حرفه شان با ” تغییر ” سر و کار دارند.
طرحواره درمانی به درک پایه های مشکلات روانشناختی فرد در دوران کودکی، ارتباط مراجع – درمانگر و نشاندن فرمول بندی مشکل بر زمینه تاریخچه فردی گسترده تری پای می فشارد.


تاریخچه :
واژه طرحواره در روان شناسی و به طور گسترده تر در حوزه شناختی تاریخچه ای غنی و برجسته دارد. در حوزه رشد شناختی طرحواره را به صورت قالبی در نظر می گیرند که بر اساس واقعیت یا تجربه شکل می گیرد تا به افراد کمک کند تجارب خود را تبیین کنند. علاوه بر این ادراک از طریق طرح واره واسطه مندی می شود و پاسخهای افراد نیز توسط طرح واره جهت پیدا می کنند.

طرحواره بازنمایی انتزاعی خصوصیات متمایز کننده یک واقعه است. به عبارت دیگر طرحی کلی از عناصر برجسته ی یک واقعه را طرح واره می گویند .
در روان شناسی احتمالا این واژه ببیشتر با کارهای پیاژه تداعی می شود. چرا که او در مراحل مختلف رشد شناختی به تفصیل در خصوص طرح واره ها بحث کرده است.

در حوزه رشد شناختی طرح واره به عنوان نقشه انتزاعی شناختی در نظر گرفته می شود که راهنمای تفسیر اطلاعات و حل مساله است. بنابراین ما به یک طرحواره زبانی برای فهم یک جمله و به یک طرحواره فرهنگی برای تفسیر یک افسانه نیازمندیم.

* واژه طرحواره از نخستین دهه های قرن بیستم به متون روانشناسی راه یافت و روانشناسان بسیاری آن را با تعاریف خاص خود شان در چهارچوب نظری ویژه ای بکار بستند.
* به نظر می رسد بارتلت اولین کسی بود که مفهوم طرحواره را در روانشناسی و در گستره حافظه مطرح کرد.
* بعدها کم کم در روانشناسی جایگاه ویژه ای یافت و در نظریات پیاژه مدلهای باز نمایی ذهنی را بخوبی توضیح داد.
* در چند دهه اخیر نظریه پردازان شناختی – رفتاری مثل بک، باور، تیزدیل، متیوز و کلارک برای تبیین نابهنجاریهای روانی و نظریه پردازان روانشناسی اجتماعی مثل نیس بت برای تبیین سازه های ذهنی در پیوند با درون دادهای اجتماعی از واژه طرحواره بهره بردند.

طرحواره درمانی درمانی است ابتکاری و تلفیقی که توسط یانگ و همکارانش پایه گذاری شده است او در این درمان کوشیده است تا با بکارگیری مبانی و راهبردهای روشهای درمان شناختی – رفتاری (CBT) و مولفه هایی از سایر نظریه ها مثل دلبستگی، روابط شیء ای، ساختار گرایی و روان تحلیلگری و تلفیق یکپارچه و منسجم آنها با یکدیگر یک مدل درمانی جدید را برای درمان اختلالات دیرپایی مثل اختلالات شخصیت و اختلالات مزمن محور یک ارایه دهد.

طرحواره درمانی که توسط یانگ و همکارانش (یانگ ۱۹۹۹، ۱۹۹۰) بوجود آمده، درمانی نوین و یکپارچه است که عمدتا بر اساس بسط و گسترش مفاهیم و روش های درمان شناختی – رفتاری کلاسیک بنا شده است.

طرح واره درمانی، اصول و مبانی مکتب های شناختی رفتاری، دلبستگی گشتالت، روابط شئی، سازنده گرایی و روانکاوی را در قالب یک مدل درمانی و مفهومیِ ارزشمند تلفیق کرده است.این شیوه ی درمان، سیستم جدیدی از روان درمانی را تدارک می بیند که مخصوصا برای بیماران مبتلا به اختلالات مزمن و مقاوم که تاکنون یک مسئله بغرنج در درمان به شمار می آمدند، مناسب است.(عبدالرضافارسی)

 

( واژه «طرحواره» یا «اسکیما» (Schema) بطور کلی بعنوان ساختار، قالب یا الگو تعریف می شود.
در روان شناسی طرحواره را بصورت الگویی در نظر می گیرند که بر اساس واقعیت یا تجربه شکل می گیرد.

در حوزه شناخت درمانی، بک (۱۹۶۷) در اولین نوشته هایش به مفهوم طرحواره اشاره کرد. طرحواره برای درک تجارب زندگی فرد ضروری است. یکی از مفاهیم جدی و بنیادی حوزه روان درمانی، اینست که بسیاری از طرحواره ها در سالهای اول زندگی شکل می گیرند، به حرکت خود ادمه می دهند و در تجارب بعدی زندگی کاملاً حضور می یابند. بنابراین طرحواره می تواند مثبت یا منفی باشند.
همچنین می توانند در سالهای اول زندگی یا حتی در سالهای بعد شکل بگیرند. پروفسور یانگ معتقد است برخی از این طرحواره ها مخصوصاً آنها که در سالهای اولیه کودکی شکل گرفته اند می تواند علت اصلی مشکلات رفتاری افراد باشد.
طرح واره های ناسازگار اولیه، الگوهای هیجانی و شناختیِ خود آسیب رسانی هستند که در ابتداي رشد و تحول در ذهن شکل گرفته اند و در مسیر زندگی تکرار می شوند.

طرح واره های ناسازگار اولیه برای بقا خودشان می جنگند این امر نتیجه ی تمایل بشر به “همآهنگی شناختی” است.اگر چه فرد می داند این طرحواره منجر به ناراحتی وی می شود ولی با طرحواره احساس راحتی می کند و همین احساس راحتی فرد را به این نتیجه می رساند که طرحواره اش درست است. افراد به سمت وقایعی کشیده می شوند که با طرحواره هایشان همخوانی دارند و به همین دلیل تغییر طرحواره ها سخت است.
در روش متمرکز بر طرحواره تاکید زیادی بر ریشه مشکل می شود و در حقیقت علت بسیاری ار رفتارهایی که افراد امروز انجام می دهند مربوط به دوران کودکی و نوجوانی آنهاست.
مزیت های مهم طرح واره درمانی برسایر درمانهای متداول این است که در مقایسه با اغلب رويکردهای دیگر، طرح واره درمانی یکپارچه تر است، مخصوصا با این که جنبه هایی از مدل های شناختی، رفتاری، روان پویایی ( مخصوصا روابط شئی) دلبستگی و گشتالت را در هم می آمیزد. طرح واره درمانی اگر چه مولفه های شناختی و رفتاری را برای درمان ضروری می داند، با این حال به تغییر هیجانی، تکنیک های تجربی و رابطه درمانی نیز اهمیت می دهد.ميگنا دات آي آر، یکی دیگر از مزیت های مدل طرح واره، ایجاز و از سوی دیگر پیچیدگی و قابل تعمق بودن آن است.درک آن برای بیماران و درمانگران راحت است.


تاثیر طرح واره ها در زندگی افراد
احتمال دارد برخی افراد گذشته ی زندگیشان را دلیلی بر ادامه ی مشکلات فعلی بدانند. جفری یانگ معتقد است که چنین نظام فکری موجب تدوام مشکل می شود. در رویکرد طرح واره درمانی به این نکته تاکید می شود که ممکن است افراد در شروع مشکلات خود نقش چندانی نداشته باشند, اما در تداوم مشکلات خود حتما نقش دارند. به همین دلیل او سعی می کند برای درد و رنجی که افراد در اثر زندگی گذشته متحمل شده اند,همدلی را در پیش بگیرد. اما برای تغییر مشکلات فعلی نیز دست روی دست نمی گذارند,بلکه با کاهش آسیب پذیری سعی می کند دامنه ی اثر گذاری طرح واره ها را کم کند.

تداوم طرح واره ها در زندگی
حداقل پنج ساز و کار برای تداوم طرح واره ها مطرح شده است:
1-سبک های مقابله ای(تسلیم- اجتناب- جبران افراطی)
2-انتخاب همسر
3-انتخاب شغل
4-تحریف های شناختی
5-استدلال های مبتنی بر درست بودن شیوه ی تفکر و سبک مقابله ای در بین این ساز و کارها انتخاب همسر از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

 

این درمان برای چه کسانی بکار می رود ؟
وقتی که رفته رفته درمانگران از درمان اختلالهای محور یک مثل اضطراب به سمت کار بر روی اختلالات عمیقتر مثل اختلالات شخصیتی محور دو حرکت کردند با محدودیت های مدل شناخت درمانگری بک رو به رو شدند. بیماران مبتلا به اختلالات شخصیتی مجموعه ای از مشکلات پیچیده و مقاومی را دارند که در بسیاری از موارد روند درمان را متوقف می سازد.
بنابراین یانگ تحت تاثیر ساختار گرایی طرحواره درمانی را بنا نهاد که اختلالات شخصیتی و دیگر اختلالهای دیرپا را نشانه رفته است. تجربه نشان داده است که طرحواره درمانی در درمان افسردگی و اضطراب دیرپا، اختلالهای خورد و خوراک، مسایل زناشویی و مشکلات پایدار در حفظ روابط صمیمانه سازگار، اثربخش بوده است همچنین این روش در مورد مجرمان و در پیشگیری از عود در میان سوء مصرف کنندگان مواد مخدر کارایی دارد.
«طرحواره درمانی برای درمان بیماران مزمن و مقاوم به درمان و بیمارانی که اختلالات شخصیت دارند یا کسانی که مشکلات منش شناختی مزمن دارند و نمی توانند بخوبی از رفتار درمانی شناختی کلاسیک کمکی دریافت کنند تدوین شده‌است .
طرحواره درمانی با توجه به مشکل بیمار می‌تواند کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت باشد» (یانگ، ۱۳۸۶، ص ۲۳) .

تعریف طرحواره درمانی:
«بطور کلی به عنوان ساختار، قالب یا چارچوب تعریف می شود . در حوزه رشد شناختی طرحواره را قالبی در نظر می گیرند که بر اساس واقعیت یا تجربه شکل میگیرد تا به افراد کمک کند تجارب خود را تبیین کنند» (یانگ، ۱۳۸۶، ص ۲۹)

طرحواره عبارت است از بازنمایی انتزاعی خصوصیات متمایز کننده ی یک واقعه یا طرح کلی از عناصر برجسته یک واقعه. یا هر اصل سازمان بخش کلی که برای درک تجارب زندگی فرد ضروری است. طرحواره یک الگوی شناختی، هیجانی همراه با احساس های بدنی است که موجب بروز رفتارهایی می شود.


طرحواره‌های ناسازگار اولیه :
«طرحواره درمانی درون مایه های روانشناختی را که شاخصه بیماران مبتلا به مشکلات منش شناختی هستند را مد نظر قرار مید هد . این درون مایه ها را طرحواره های ناسازگار اولیه می‌نامیم»(یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۹).

خصوصیات طرحواره‌های ناسازگار اولیه :
«الگوها یا درون مایه‌های فراگیر و عمیقی هستند، از خاطرات، هیجانات و احساسات بدنی تشکیل شده اند . در دوران کودکی یا نوجوانی شکل گرفته اند، در سیر زندگی تداوم دارند، درباره رابطهٔ خود با دیگران هستند، به شدت ناکارآمدند و برای بقایشان می جنگند با اینکه فرد می داند طرحواره منجر به ناراحتی او می شود . ولی با آن احساس راحتی می کند که این باعث می شود فرد به این نتیجه برسد که طرحواره اش درست است» (یانگ، ۱۳۸۶، ص ۳۰)

شیوه شکل گیری طرحواره
طرحواره ها در اوایل زندگی شکل می گیرند، به حرکت خود ادامه می دهند و بنا بر اصل حفظ هماهنگی شناختی (حفظ دیدگاه باثبات در مورد خود و دیگری) خودشان را بر تجارب بعدی زندگی تحمیل می کنند، حتی اگر هیچگونه کاربرد دیگری نداشته باشند.
طرحواره برای بقای خودش می جنگد و فرد با آن احساس راحتی می کند. افراد به سمت وقایعی کشیده می شوند که با طرحواره هایشان همخوانی دارد و به همین دلیل تغییر طرحواره ها سخت است.

چهار دسته از تجارب اولیه زندگی روند اکتساب طرحواره ها را تسریع می کنند
1- عدم ارضا نیازها: می تواند منجر به شکل گیری طرحواره هایی همچون محرومیت هیجانی و رها شدگی شود.
2- ارضا بیش از حد نیازها: می تواند منجر به شکل گیری طرحواره هایی همچون وابستگی/ بی کفایتی و استحقاق بزرگ منشی شود.
3- آسیب دیدن و قربانی شدن: می تواند منجر به تشکیل طرحواره هایی همچون نقص/شرم، بی اعتمادی/بدرفتاری و یا آسیب پذیری نسبت به ضرر شود.
4- درونی سازی یا همانند سازی با افراد مهم زندگی.
علاوه بر این چهار دسته تجارب، خلق و خو نیز در شکل گیری طرحواره ها تأثیر دارد. حتی خلق و خو در درونی سازی با افراد مهم موثر است. خلق و خوی کودک تعیین می کند که آیا با ویژگی افراد مهم زندگی اش همانند سازی می کند یا خیر. مثلاً کودک افسرده خو احتمال کمتری دارد که سبک خوشبینانه والدین خود را در مقابل بدشانسی ها درون سازی کند زیرا رفتار چنین والدی آنقدر مخالف طبع کودک است که نمی تواند آن را جذب کند.

ابعاد خلق و خو عبارتند از:
پایدار یا بی ثبات، خوشبین یا افسرده خو، خونسرد یا مضطرب، حواس پرت یا وسواسی، پرخاشگر یا منفعل، بازیگوش یا تحریک پذیر، اجتماعی یا خجالتی اما نیازهای هیجانی هر انسان عبارتند از:
1- دلبستگی ایمن به دیگران (شامل نیاز به امنیت، ثبات، محبت و پذیرش)
2- خودگردانی، کفایت و هویت
3- آزادی در بیان نیازها و هیجان های سالم
4- خود انگیختگی و تفریح
5- محدودیتهای واقع بینانه و خویشتن داری لذا تجاربی که فرد داشته و شیوه ی برآورده شدن نیازهایش و همچنین خلق و خوی فرد دست به دست هم می دهند تا یک طرحواره در فرد شکل بگیرد.


عوامل به وجود آورنده طرح واره
۱-ارضاء نشدن نیازهای هیجانی اساسی دوران کودکی:
این نیازها شامل پنج تا می‌شوند :
۱- دلبستگی ایمن به دیگران
۲-خود گردانی، کفایت و هویت
۳-آزادی در بیان نیازها و هیجانهای سالم
۴ -خود انگیختگی و تفریح
۵-محدودیتهای واقع بینانه و خویشتن داری
۲-تجارب اولیه زندگی : چهار دسته تجارب اولیه زندگی باعث اکتساب سریع طرحواره ها می شوند:

۱-ناکامی ناگوار نیازها: وقتی اتفاق می¬افتد که فرد تجارب خوشایندی تجربه نکند (رها شدگی/ محرومیت)
۲-آسیب دیدن و قربانی شدن است . طرح واره¬های بی¬اعتمادی /بد رفتاری
۳-زیادی چیزهای خوب را تجربه کند (وابستگی / بی کفایتی).
۴-تجارب همانند سازی با والدین : کودک به طور انتخابی با افکار و احساسات والدین همانند سازی می کند ، آنها را درون سازی می کنند.

۳-خلق و خوی هیجانی :
«خلق و خوی هیجانی کودک در تعامل با وقایع دردناک دوران کودکی منجر به شکل گیری طرحواره ها می شود. به عنوان مثال یک کودک پرخاشگر در مقایسه با یک کودک منفعل و پذیرا بیشتر احتمال دارد مورد بدرفتاری بدنی والدین خشن خود قرار گیرد» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۳۶) .

طبق نظر یانگ طرحواره های ناسازگار اولیه این ویژگی ها را دارند:
1- الگوها یا درون مایه های عمیق و فراگیری هستند.
2- از خاطرات، هیجان ها، شناختواره ها و احساسات بدنی تشکیل شده اند.
3- در دوران کودکی یا نوجوانی شکل گرفته اند.
4- در سیر زندگی تداوم دارند. 5- درباره خود و رابطه با دیگران هستند.
6- به شدت ناکارامدند.


همانطور که یانگ گفته طرحواره دارای ابعاد هیجانی، احساسات بدنی، خاطرات و شناختواره ها است. سیستم های متفاوتی برای ضبط هر یک از این موارد در مغز وجود دارد. ابعاد هیجانی و احساس های بدنی طرحواره در آمیگدال ثبت می شوند و خاطرات و شناختواره های همراه آن در هیپوکامپ و قشر عالی مغز ذخیره می شود. هیجانات و احساس های بدنی ذخیره شده در سیستم آمیگدال ویژگی های سیستم آمیگدال را دارا هستند.

سیستم آمیگدال ناهشیار است، سریعتر عمل می کند، خودکار است، خاطرات هیجانی ثبت شده در آمیگدال پردوام و ماندگارند، سیستم آمیگدال از تفاوت های شناخت دقیقی ندارد، و سیستم آمیگدال از نظر تکاملی مقدم بر قشر مغز است (یعنی زودتر شکل می گیرد و تکمیل می شود).

وقتی فرد با محرک هایی روبرو می شود که یاد آور وقایع دوران کودکی او هستند و در شکل گیری طرحواره ها نقش داشته اند، هیجان ها و احساس های بدنی همراه آن واقعه به طور ناهشیار توسط سیستم آمیگدال فعال می شوند. هیجانها و احساسهای بدنی خیلی سریعتر از شناختواره ها به کار می افتند.

همچنین مولفه های شناختی طرحواره اغلب دیرتر از هیجان ها و احساس های بدنی شکل می گیرند. بسیاری از طرحواره ها در مراحل پیش کلامی بوجود می آیند. به خاطر همین بعد هیجانی طرحواره ها و مکان ضبط شدن آنها است که افراد بسیاری از مشکلشان شناخت کافی دارند اما در مواقع لزوم نمی توانند رفتار مناسبی داشته باشند و این یکی از نقص های درمان های شناختی است.


حوزه‌های طرحواره و طرحواره های ناسازگار اولیه :
هجده طرحواره داریم، اینها بر طبق پنج نیاز هیجانی ارضا نشده به پنج حوزه تقسیم می شوند که آنها حوزه طرحواره می‌گویند .
حوزه اول: بریدگی و طرد
«این بیماران نمی توانند دلبستگی های ایمن و رضایت بخشی با دیگران برقرار کنند. معتقدند نیاز آنها به عشق، ثبات و امنیت بر آورده نخواهد شد» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۳۶) . خانواده های اصلی آنها معمولا بی ثبات، سرد و بی عاطفه، طرد کننده یا منزوی هستند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۳۶) .
شامل طرح واره‌های:
۱-رهاشدگی/ بی ثباتی
۲-بی اعتمادی/ بدرفتاری
۳-محرومیت هیجانی
۴-نقص/ شرم
۵-انزوای اجتماعی/ بیگانگی میشود .

حوزه دوم : خود گردانی و عملکرد مختل
«خودگردانی یعنی توانایی فرد برای جدا شدن از خانواده، و عملکرد مستقل. بیمارانی که طرح واره هایشان در این حوزه قرار می گیرد از خودشان و محیط اطرافشان، انتظاراتی دارند که مانع عملکرد آن ها می شود . والدین این بیماران به شدت از آنها حمایت می کردند و این بیماران نمی توانند زندگیشان را بدون کمک بی شائبه دیگران اداره کنند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۴۲) .
این حوزه شامل طرحواره های:
۶-دلبستگی /بی کفایتی
۷-آسیب پذیری نسبت به ضرر یا بیماری
۸-خود تحول نیافته / گرفتار
۹-شکست می‌شود .

حوزه سوم : محدودیت‌های مختل
«این بیماران ممکن است در خصوص احترام به حقوق دیگران، همکاری کردن و متعهد بودن مشکل داشته باشند . چنین بیمارانی اغلب خود خواه، لوس، بی مسئولیت یا خودشیفته به نظر می رسند معمولاً در خانواده هایی سهل انگار و بیش از حد مهربان بوده اند در کودکی ملاحظه دیگران را نمی‌کرده اند . در نتیجه در بزرگسالی، توانایی مهار تکانه¬های خود را ندارند و نمی¬توانند ارضاء نیازهای آنی را بخاطر دستیابی به منافع آتی به تاخیر بیندازند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۴۳).

این حوزه شامل طرح واره های:
۱۰-استحقاق/ بزرگ منشی
۱۱-خویشتن داری و خود انضباطی ناکامی می شود .

حوزه چهارم : دیگر جهت مندی
«این بیماران به جای رسیدگی به نیازهای خود به دنبال ارضای نیازهای دیگران هستند . در اکثر این خانواده ها، والدین به جای توجه و اهمیت قایل شدن به نیازهای منحصر به فرد کودک، بیشتر نیازهای هیجانی یا منزلت اجتماعی خود را مهم می دانند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۴۴) .

طرح واره های این حوزه شامل:
۱۲-اطاعت
۱۳-ایثار
۱۴-پذیرش جویی/ جلب توجه‌است .

حوزه پنجم : گوش به زنگی بیش از حد و باز داری
«دوران کودکی این بیماران پر از خشونت واپس زدگی و سختگیری بوده و خویشتن داری و فداکاری بیش از حد بر لذت و خود انگیختگی غلبه داشته‌است . این بیماران در کودکی به تفریح و شادی تشویق نشده‌اند و در عوض یاد گرفته اند زندگی را طاقت فرسا در نظر بگیرند. معمولاً در احساس بدبینی، ترس و نگرانی بسر می برند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۴۵).
این حوزه شامل
۱۵-منفی گرایی، بدبینی
۱۶-بازداری هیجانی
۱۷-معیارهای سرسختانه / عیب جویی افراطی
۱۸-تنبیه میشود .


عملکردهای طرحواره
دو عملکرد اصلی طرحواره ها عبارتند از:
تداوم طرحواره و بهبود طرحواره.
«تداوم طرحواره : به هر چیزی که بیمار انجام می دهد تا وضعیت فعلی طرحواره را حفظ کند یا موجب تقویت آن شود . توسط سه ساز و کار اولیه تداوم می یابند، تحریف های شناختی، الگوهای خود آسیب رسان و سبک های مقابله ای» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۵۶) .

بهبود طرحواره : «بهبود طرح واره که هدف نهایی طرح واره¬درمانی است، دشوار و طولانی مدت است. زیرا طرحواره به سختی تغییر می کند و عمیقاً با باورهای فرد راجع به خود و محیطش گره خورده، بهبود طرحواره به اراده قوی و تمرین زیاد نیازمند است» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۵۸).

سبک‌ها و پاسخ‌های مقابله‌ای سه سبک مقابله ای داریم همانطور که همه موجودات در مقابل تهدید سه واکنش نشان می‌دهند.جنگ، گریز، میخکوب که با سه سبک مقابله ای جبران افراطی، اجتناب و تسلیم هم خوانی دارد.

تسلیم : «وقتی بیمار تسلیم طرحواره می¬شود سعی نمی¬کند با آن بجنگد یا از آن اجتناب کند بلکه می پذیردکه طرحواره درست است وقتی با برانگیزنده های طرحواره روبه رو می‌شود پاسخ های هیجانی نامناسب نشان می دهد افرادی را برای شریک زندگی انتخاب می‌کنند که به احتمال زیاد با انها مانند والدین خشمگین برخورد می کنند» (یانگ، ۱۳۸۶، ص۶۱) .

اجتناب : «وقتی سبک مقابله ای اجتناب را بکار می برند سعی می کنند طرحواره هیچ وقت فعال نشود . از فکر کردن به آن اجتناب می کنند آن ها ممکن است به طور افراطی مشروب بنوشند، دارو مصرف کنند، پرخوری کنند، هیجان طلب و معتاد بکار شوند و در ارتباط با دیگران کاملا طبیعی به نظر میرسند» (یانگ، ۱۳۸۶، ص۶۱).

جبران افراطی: «سعی می کنند تا حد ممکن با دوران کودکی خود یعنی زمان شکل گیری طرحواره متفاوت باشند مثلا اگر در درون کودکی احساس بی ارزشی می کرده اند در بزرگسالی تلاش می‌کنند فردی بی عیب و نقص جلوه کنند. جبران افراطی را می‌توان به عنوان تلاش سالمی علیه طرحواره در نظر گرفت که متاسفانه به جای بهبود به تداوم منجر می‌شود» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۶۱) .

پاسخ های مقابله ای : «رفتاری خاص که فرد در یک لحظه خاص و گذرا نشان می دهد مثلا مرد بیماری وقتی دوست دخترش او را تهدید به قطع رابطه کرد آنقدر مشروب خورد که از حال رفت. تمام راههای فرد ویژه‌ای که بیمار از طریق آن‌ها جبران افراطی، تسلیم و اجتناب را آشکار می سازد» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۶۳).

ذهنیت های طرحواره ای : «حالت های هیجانی و پاسخ های مقابله ای لحظه به لحظه ای که همه ما تجربه می کنیم و در موقعیت هایی بر انگیخته می شوند که حساسیت زیادی نیست به آن ها داریم و مدت کوتاهی بر ذهن غلبه دارند، در صورتی فعال می شوند که منجر به بر انگیختگی هیجان های آشفته ساز، پاسخ های اجتنابی یا رفتارهای حوزه آسیب رسانی شوند طوری که کنترل فرد را در دست می گیرند و او را زیر سلطه می برند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۶۴).

ده ذهنیت طرحواره ای داریم که به چهار طبقه دسته بندی می شوند :

ذهنیت های کودکانه:
«ذهنیت کودک آسیب پذیر :
این ذهنیت تجارب تلخ و ناگوار کودک بدرفتار است . ذهنیت کودک عصبانی : رفتارهای خشمگینانه را بدون توجه به پیامدهای آن ابراز می کند .

ذهنیت کودک تکانشگر : هر وقت دلش بخواهد هیجانات و امیالش را بدون توجه به پیامدهای احتمالیش ابراز می کنند .
ذهنیت کودک شاد : نیازهای هیجانیش در حال حاضر بر آورده شده اند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۷۱)

ذهنیت مقابله ای ناکارآمد :
«تسلیم شده مطیع : در مقابل طرحواره تسلیم می‌شود و نا امید و منفعل می شود .
محافظ بی تفاوت : در مقابل اجتناب است با اجتناب از مردم، سوء مصرف مواد از رنج طرحواره فاصله می گیرند
۳-جبران کننده افراطی: که از طریق بد رفتاری با دیگران با طرح و اراده‌هایش می‌جنگد» (یانگ، ۱۳۸۶، ص۷۱) .
ذهنیت والد نا کار آمد : «والد تنبیه گر : والدی که کودک را به خاطر بد بودن تنبیه می کند .

والد پرتوقع : برای برآوردن آرزوهای بلند پروازانه کودک را تحت فشار قرار می دهند . دهمین ذهنیت، بزرگسال سالم است که سعی میکنیم از طریق آموزش برای اصلاح و بهبود سایر ذهنیت ها آنها را توانمند سازیم» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۷۱).

سنجش و تغییر طرحواره مرحله سنجش و آموزش «در مرحله ی اول، درمانگر به بیماران کمک می کند تا طرحواره های خود را بشناسد و به ریشه های تحولی آنها در دوران کودکی و نوجوانی پی ببرند. سنجش یک فرآیند چند بعدی است که شامل مصاحبه درباره تاریخچه زندگی، تکمیل پرسشنامه های طرحواره و تمرین های تصویرسازی ذهنی است» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۷۱) .

مرحله تغییر «درمانگر بسته به نیازهای بیمار، راهبردهای شناختی، تجربی، رفتاری و بین¬فردی را در هر جلسه، به گونه ای انعطاف پذیر به کار می گیرد» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۷۲).

فرآیند دقیق سنجش و آموزش ارزیابی اولیه : «هدف شناخت مشکلات فعلی بیمار، مشخص کردن اهداف و سنجش تناسب بیمار برای طرح واره‌است» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۰۰).
تمرکز بر تاریخچه ی زندگی : «درمانگر تلاش می کند که بفهمد مشکل فعلی بیمار موقعیتی و مربوط به زمان حال است یا اینکه به سبک زندگی بیمار بر می گردد و ریشه در گذشته او دارد. از پرسشنامه های طرحواره نیز استفاده می کنند از طریق تصویر سازی ذهنی که اغلب این کار مفیدترین شیوه برای شناخت طرح واره ها می باشد یکی از موانع شایع این کار اجتناب طرح واره‌است . مثلا برخی بیماران به محض تجسم دوران کودکی آشفته می شوند که یکی از راهکارهای مفید این است که از بیمار بخواهیم به زمان حال برگردد و سپس در اوایل بزرگسالی، نوجوانی و در آخر کودکی را تجسم کند . روش دیگر، گفتگو با جنبه اجتماعی بیمار است و این جایی است که طرح¬واره اصلی بیمار در آن قرار دارد یعنی ذهنیت کودک آسیب پذیر» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۶).


تکنیک‌های شناختی طرحواره
آزمون اعتبار طرح واره :
«درمانگر و بیمار شواهد زندگی گذشته و فعلی بیمار که از طرح واره حمایت می‌کند را جمع اوری می‌کند سپس شواهد رد کننده طرح واره را جمع اوری می‌کند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۲۷) .

ارزیابی مزایا و معایب پاسخ های مقابله ای : «هدف این است که بیماران ماهیت حوزه آسیب رسان سبک های مقابله ایشان را بشناسد و به وجود آن ها پی ببرد . که اگر بتواند رفتار سالم تری را جایگزین سبک های مقابله ای ناسازگار کند می تواند شانس شادکامی خود را در زندگی افزایش دهد» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۳۲).

برقراری گفتگو بین جنبه طرح واره و جنبه سالم :
«ابتدا درمانگر نقش جنبه سالم را به عهده می گیرد . بعد کم کم بیمار نقش جنبه سالم را به عهده می گیرد ماه ها تمرین مداوم نیاز است تا طرحواره ضعیف و جنبه سالم قوی شود» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۳۳) .

کارت های آموزشی طرحواره :
«خلاصه ای از پاسخ های سالم به موقعیت های فعال ساز طرحواره‌است بیماران این کارت ها را همراه خود دارند. بهتر است این کارت ها قویترین شواهد علیه طرحواره را در برگیرد تا بتواند پاسخ های منطقی بیماران را فعال کند» (یانگ ، ۱۳۸۷، ص ۱۳۶).

تکنیک های تجربی «دو هدف عمده تکنیک های تجربی : برانگیختن هیجان های مرتبط با طرحواره های ناسازگار اولیه
۲-باز والدینی بیمار به منظور بهبود هیجان ها و ارضاء نسبی نیازهای برآورده نشده دوران کودکی» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۴۳).

تکنیک های تجربی مرحله سنجش .
«عمده ترین تکنیک در این مرحله تصویر¬سازی ذهنی است .
وقت جلسه به این صورت تقسیم می‌شود :
ارائه منطق تکنیک و پاسخ به پرسش های پنج دقیقه، تصویر سازی ذهنی بیست و پنج دقیقه، بحث و تبادل نظر با بیمار در مورد آنچه حین تکنیک تصویر سازی ذهنی اتفاق افتاده بیست دقیقه‌است. ارائه منطق تکنیک .

تکنیک تصویرسازی ذهنی، در طرحواره ها را از حوزه عقلانی به حوزه هیجانی سوق می دهد .برای شناخت طرحواره هایی که مرکز زندگی بیماران است . کمک به بیماران تا بتوانند ریشه های تحولی طرحواره های خود در دوران کودکی و نوجوانی را به مشکلات زندگی فعلی ربط دهند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۴۴).

تصویرسازی در یک محیط امن «تصویرسازی باید توسط خود بیمار ایجاد شود و در مانگر به او تلقین کند و در تصویرسازی در محیط امن با تصویری از یک محیط امن آغاز شده و به پایان می رسد . بویژه در مورد بیماران آسیب پذیر و حادثه دیده، این بیماران ممکن است هیچ وقت محیط امن را تجربه نکرده باشند که در اینجا درمانگر کمک می کند محیط امنی در ذهن خود بسازد» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۴۶)

تصویرسازی از دوران کودکی
«درمانگر بعد از ارائه منطق تکنیک و ایجاد تصویرسازی ذهنی محیط امن برای احساس راحتی و آرامش بیماران به سمت تصویر سازی ذهنی از دوران کودکی حرکت می کند . معمولاً تصاویر ذهنی را به ترتیب زیر در بیماران فعال می کنیم:
۱-تصاویر ذهنی آشفته ساز
۲-تصاویر ذهنی حاکی از رابطه با والدین
۳-تصاویر ذهنی با افراد مهم زندگی از جمله همسالان و سایر کسانی که در شکل گیری طرحواره نقش داشته اند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۴۹).
«پس از بررسی تصویر ذهنی دوران کودکی، درمانگر از بیمار می خواهد تصویری ذهنی از موقعیت های فعلی را دنبال کند که همین احساس را دارد . بدین ترتیب درمانگر بین خاطرات دوران کودکی و زندگی فعلی بیمار، ارتباط مستقیمی ایجاد می کند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۵۱)


راهبردهای تجربی برای تغییر گفتگوهای خیالی:
« به بیمار آموزش داده می شود در تصویر ذهنی با افرادی که در دوران کودکی باعث ایجاد طرح¬واره¬هایش شده¬اند و هم با کسانی که در زندگی موجب تقویت آن می شوند گفتگو کند .

از آنجا که والدین مهمترین نماد دوران کودکی هستند لذا والدین نقش های اول در گفتگوی خیالی دارند . از بیماران خواسته می‌شود خشم خود را نسبت به والدینی که رفتار آنان منجر به شکل گیری طرح¬واره شده‌است را ابراز کنند . هدف توانمندسازی بیمار برای جنگیدن علیه طرح واره و فاصله گرفتن از آن است» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۵۶) .

«هدف دوم از ابراز خشم نسبت به والدین این است که به بیمار کمک کنیم از طرح واره‌ها به صورت هیجانی فاصله بگیرد» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۵۸). کار با تصاویر ذهنی به منظور باز والدینی «برای بمیارانی مفید است که اغلب طرحواره هایشان در حوزه بریدگی و طرد قرار دارد توانایی این بیماران برای برقراری ارتباط با دیگران، احساس امنیت، دوست داشته شدن، و ارزشمندی به شدت آسیب دیده‌است. درمانگر به کودک کمک می‌کند به ذهنیت کودکانه برگردد و در مورد برخی چیزهایی که از دست داده اند، مطالبی را یاد بگیرند » (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۶۲) .

خاطرات آسیب زا
«هنگام تصویر سازی ذهنی برای خاطرات آسیب زا، دو هدف عمده را دنبال می‌کنیم.
۱-کمک به بیمار برای بیرون ریختن عواطف بلوکه شده
۲-با وارد نمودن بزرگسال سالم و تصویر ذهنی بیمار زمینه حمایت و کسب آرامش او فراهم شود» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۶۶).

نوشتن نامه به والدین «نوشتن نامه به والدین، با افراد مهم زندگی بیمار که در دوران کودکی یا نوجوانی به او آسیب رسانده‌اند در جلسه بعدی درمان نامه را با صدای بلند برای درمانگر می‌خوانند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۶۹).
تصویر سازی ذهنی به منظور الگو شکنی «در این نوع تصویرسازی بیماران سعی می¬کنند به جای تکرار دوباره سبک های مقابله ای شیوه های صحیح رفتاری مقابله ای را تجسم کند» (یانگ، ۱۳۶۸، ص ۱۷۰)
الگو شکنی رفتاری «در این مرحله که طولانی¬ترین و در برخی موارد حساس¬ترین بخش طرحواره درمانی است بیمار تلاش می‌کند به جای الگوهای رفتاری طرحواره خاست، سبک های مقابله ای سالم تری را جانشین سازد . اگر بیمار بتواند با موفقیت مرحله شناختی و تجربی را پشت سر بگذارد درمانگر می تواند مرحله الگوشکنی رفتاری را شروع کند» (یانگ ، ۱۳۶۸، ص ۱۷۹)

اولویت بندی رفتارها برای الگو شکنی «درمانگر و بیمار بعد از تهیه فهرست الگوهای زندگی و رفتارهای مشکل ساز، راجع به مشکل سازترین رفتار و اینکه کدام رفتار باید آماج درمان قرار بگیرند، تصمیم می‌گیرند . در برابر مهم‌ترین رفتارهای مشکل ساز، رفتارهای سالم احتمالی را به عنوان راه حل جایگزین، مورد بررسی قرار می‌دهند (یالنگ ، ۱۳۶۸، ص ۱۹۳).

شروع با مشکل سازترین رفتار
«رویکرد طرحواره درمانی در مقابل رفتار درمانی شناختی قرار می گیرد که معمولاً تغییر را از ساده‌ترین رفتار شروع می کند . درمانگر شناختی – رفتاری احتمالا کار را با جرأت آموزی شروع می کند . ولی در طرحواره درمانی، درمانگر کار خود را با طرح واره ها و سبک های مقابله ای اصلی شروع میکند .
هدف این است که به بیماران کمک شود هر چه سریعتر به تغییر دست یابند. درمانگر همچنین باید به بیمار کمک کند تا انگیزه های او برای تغییر رفتار افزایش یابد. درمانگر باید موانع تغییر رفتار را شناسایی و برای تغییر آن تلاش کند که تلاش بیمار باید بیشتر باشد . مثلا بیمار را می توانند در مقابل انجام رفتار جدید به خودش پاداش بدهند . اگر مقاومت بیمار برای مدت طولانی ادامه پیدا کند درمانگر می‌تواند درمان را برای مدتی قطع کند تا بیمار آمادگی تغییر پیدا کند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۰۶).

ایجاد و تغییرات مهم در زندگی
«گاهی اوقات بیماران با اینکه موفق به تغییر رفتار می شوند، موقعیت مشکل ساز همچنان دردناک و غرب باقی می ماند . در چنین مواردی ممکن است بیماران تصمیم بگیرند تغییرات مهمی در زندگی خود ایجاد کنند، مانند تغییر دانشگاه یا شغل که اگر تصمیم به نفع بیمار باشد و درمانگر تشخیص دهد که دلایلی سالم اند نه طرحواره خاست از او حمایت می کند» (یانگ، ۱۳۸۶، ص ۲۰۸) .

رابطه درمانی دو ویژگی دارد :
۱- رویا رو سازی همدلانه «یعنی بیان درک دلایل تداوم طرح واره‌های بیمار و همزمان، رویاروسازی او برای تغییر»(یانگ،۱۳۸۶، ص۲۱۱).
۲-باز والدینی حد و مرز دار : «فراهم نمودن چیزی که بیمار به آن نیاز دارد، ولی در دوران کودکی از سوی والدینش ارضاء نشده‌است» (یانگ ۱۳۸۶، ص ۲۱۱).

رابطه درمانی در مرحله سنجش و آموزش
«رابطه درمانی با برقراری تفاهم شروع می‌شود درمانگر سعی می کند با عواملی مانند همدلی، گرمی و صداقت وارد رابطه درمانی شود . هدف ایجاد محیطی ایمن و قابل پذیرش است که بیمار بتواند رابطه‌ای هیجانی و سالم با درمانگر برقرار کند. درمانگر بیمار را تشویق می‌کند احساسات منفی خود درباره درمان را بیان کند تا باعث ایجاد مقاومت در آنها شود . طرحواره درمانی بر جنبه های سالم شخصیت بیمار انگشت می گذارد و از آنها حمایت می‌کند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۱۲) .

«یکی دیگر از وظایف درمانگر در مرحله سنجش و آموزش، بررسی نیازهای باز والدینی بیمار است . درمانگر می تواند از راههای گوناگون به نیازهای باز والدینی بیمار پی ببرد : مانند تاریخچه دوران کودکی، مشکلات بین فردی، پرسشنامه ها و تمرین¬های تصویرسازی ذهنی و گاهی رفتار بیمار در رابطه درمانی به عنوان بهترین منبع اطلاعات » (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۱۶).

طرح واره ها و سبک های مقابله ای درمانگر «درمانگران باید در ابتدای درمان نسبت به فعال شدن طرحواره های خود درباره یک بیمار خاص آگاه باشند . اگر درمانگران، طرحواره ها و سبک های مقابله ای خود را بشناسند، این مسئله به آنها کمک می‌کند تا از اشتباه جلوگیری کنند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۲۰ ).

در زیر به چند مورد از مواردی که طرح واره‌های درمانگر، اثری منفی بر رابطه درمانی داشته‌اند اشاره می‌کنیم .
۱-تضاد بین طرحواره های بیمار با طرحواره های درمانگر :
«این تضاد ممکن است به گونه¬ی باشد که طرح¬واره¬های هرکدام از ان‌ها در یک چرخه خود تداوم بخش، یکدیگر را فعال کنند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۲۱).
۲- عدم تطابق بین نیازهای بیمار با طرحواره ها و سبک های مقابله ای درمانگر: «از آنجایی که درمانگر طرح واره‌ها و سبک‌های مقابله‌ای خاصی دارد، ممکن است نتواند نوع درست باز والدینی حد ومرز دار را به بیماران ارائه دهد» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۲۳).
۳- حسادت درمانگر به وضعیت فعلی بیمار : «اگر درمانگر خود شیفته باشد، ممکن است نسبت به بیمار حسادت کند . در این قبیل موارد بیمار منبع رضایتی داردکه درمانگر، مدتهاست، به دنبال آن می‌گردد، مانند زیبایی، ثروت، موقعیت » (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۳۰).

توصیف دقیق راهبردهای طرح واره درمانی «حوزه طرد و بریدگی : چنین بیمارانی همیشه انتظار دارند نزدیکترین افراد خود را از دست بدهند و معتقدند بالاخره افراد نزدیکشان، بیمار می‌شوند، می میرند، یا اینکه ناگهان غیبشان می زند بنابراین آنها همیشه در حالت ترس و نگرانی زندگی می کنند . هیجان های معمول این بیماران در قبال فقدان، اضطراب ناراحتی و افسردگی مزمن است، چه این فقدان واقعی باشد چه خیالی، رفتارهای شاخص این بیماران عبارتند از : وابستگی افراطی به افراد مهم زندگی، انحصار طلبی، سرزنش دیگران بخاطر رها کردن آنها، حسادت، رقابت با رقیب عشقی، که دلیل تمام این رفتارها این است که دیگران آنها را تنها نگذارند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۴۳ ) .

«یکی از اهداف درمان، این است که به بیماران کمک کنیم تا به نگرشی واقع بینانه تر نسبت به ثبات روابط بین فردی دست یابند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۴۴) .
راهبردهای مهم درمانی «بیمار ابتدا یاد می گیرد در بطن رابطه درمانی بر این طرحواره غلبه کند، پس این یادگیری را به رابطه با افراد مهم زندگی در خارج از حوزه درمان منتقل می کند .

هدف عمده راهبردهای شناختی، تغییر دیدگاه اغراق آمیز بیماران است، همچنین انتظار غیر واقع بینانه بیمار مبنی بر اینکه افراد مهم زندگی باید مدام در دسترس باشند و همیشه به یک شیوه رفتار کنندرا تغییر می دهد در تکنیک‌های تجربی، بیمار تجارب رها شدن یا بی ثباتی را در ذهن خود مجسم می کند و از طریق تصویرسازی ذهنی، خاطرات خود از رها شدن توسط والدین را دوباره تجربه میکند » (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۱۴۵).
مشکلات ویژه این طرح واره «این طرح¬واره وقتی در فرآیند درمان مشکل دچار می¬کند که درمانگر قصد دارد برای هدفی از بیمار جدا شود مثل پایان جلسه، به مسافرت رفتن و...، در اینجا طرح واره بیمار فعال می شود که این فرصتی است که بیمار برای غلبه بر طرحواره خود گامی بر دارد درمانگر با رویارو سازی همدلانه، بیمار را در انجام این کار کمک میکند .
مشکل دیگر این است که بیماران برای ادامه رابطه با درمانگر، امکان دارد پیش از حد می‌کند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۴۶).
حوزه عملکرد و خود گردانی مختل «وابستگی / بی تفاوتی :
این بیماران خودشان را افرادی درمانده و کودک وار نشان می دهند. احساس می‌کنند توانایی مراقبت از خود را ندارند، در زندگی بسیار درمانده اند و خود را در مقابل مشکلات درمانده می بینند این طرحواره دارای دو بعد است بعد اول، بی کفایتی چنین بمیارانی اعتقادی به تصمیم‌ها و قضاوت‌های زندگی روزمره خود ندارند . به شدت از تغییر متنفرند، مانند کودکان کم سن و سال برای زنده نگه داشتن خود به والدین نیاز دارند .

دومین بعد، یعنی وابستگی بدنبال بعد اول پدید می آید تنها هدف آنها پیدا کردن افرادی است که به آنها وابسته شوند . معمولاً والدین و جانشین آنها مانند همسر، همسالان یا درمانگران هستند . رفتارهای معمول این بیماران عبارتند از : کمک خواهی از دیگران، اطمینان طلبی مداوم راجع به تصمیم‌ها، ناتوانی در مدیریت مالی» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۳۶۳ ) .

اهداف درمان
هدف :
افزایش حس کفایت بیمار و کاهش وابستگی او به دیگران است . برای افزایش حسن کفایت معمولاً هم آموزش اعتماد بنفس لازم است و هم مهارت آموزی(یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۶۴)

راهبردهای مهم درمانی
«معمولا تکنیک های شناختی رفتاری مهم‌ترین نقش را در ارتباط با بهبود این طرحواره به عهده دارند . تکنیک های شناختی که عبارتند از : کارت آموزشی، برقراری گفتگوی سالم بین جنبه سالم و جنبه طرح واره، حل مسئله برای تصمیم گیری و چالش با افکار منفی است به بیماران کمک می‌کند تا دیدگاه شان را تغییر دهند زیرا انها معتقدند برای انجام کارهایشان احتیاج به کمک مداوم از سوی دیگران دارند.

تکنیک های تجربی، در ارتباط با این طرحواره از اهمیت کمتری برخوردارند . تکنیک های رفتاری به بمیار کمک می‌کنند تا بر اجتناب خود از عملکرد مستقل غلبه کند این امر برای موفقیت درمان، ضروری است» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۶۶).

مشکلات ویژه این طرح واره «یکی از خطرات بزرگ در حین کار با چنین بیمارانی وابستگی به درمانگر است یکی از دیگر مشکلات درمان این بیماران غلبه بر اجتناب آنها برای عملکرد مستقلانه‌ است بیماران مجبورند در کوتاه مدت، اضطراب ناشی از انجام عملکرد انسان بالغ را به منظور دستیابی به مزایای بلند مدت عمل کنند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۶۶).

حوزه محدودیت های مختل
«این بیماران احساس می‌کنند افراد خاصی هستند و معتقدند که از دیگران برترند . آن‌ها در فعالیتهای خود خواهانه و بزرگمنشانه در گیر می‌شوند . رفتارهای معمول این بیماران عبارتند از : رقابت افراطی، فخر فروشی، سلطه گری، بیان قدرت به شیوه نا مناسب و تحمیل نظرات خود به دیگران» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۷۷).
اهداف درمان هدف اصلی درمان، کمک به بیماران برای پذیرش اصل احترام مقابل در روابط انسانی است این نگرش را به بیماران آموزش می¬دهیم که تمام انسانها با همدیگر برابر و سزاوار حقوق یکسان اند .

راهبردهای مهم درمانی «کار بر روی روابط بین فردی و روابط درمانی از مهم‌ترین راهبردها به شمار می¬روند بیماران را به احساس همدلی نسبت به دیگران تشویق کند.
راهبردهای شناختی – رفتاری مثل کنترل خشم و جرأت آموزی نیز از اهمیت خاصی برخوردارند . زیرا بیمار می‌تواند روابط جرأتمندانه تری را جایگزین پرخاشگری خود کند . بیمارانی که این طرح واره را دارند، زندگی خود را صرف بر جسته سازی توانمندیها و کم اهمیت جلوه دادن نقاط ضعفشان می کنند .ميگنا دات آي آر، درمانگر از راهبردهای شناختی استفاده می کند تا به بیماران کمک کند تا دیدگاه واقع بینانه تری درباره خودشان پیدا کنند . درمانگر راهبردهای تجربی استفاده می¬کند تا به بیماران کمک کند رفتار آسان گیر والدینشان، در دوران کودکی را تایید کنند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۷۸).

مشکلات ویژه این طرح واره «چون این بیماران از داشتن طرح واره نفع‌های ثانویه زیادی می‌برند ممکن است انگیزه‌ای برای تغییر نداشته باشند بنابراین درمانگر مجبور است مدام به بیمار در مورد پیامدهای منفی این طرح واره‌ها نکاتی را یاد آوری کند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۷۹ ).

حوزه گوش به زنگی بیش از حد و بازداری منفی گرایی / بد بینی
«این بیماران منفی گرا و بدبین هستند . همیشه بر جنبه‌های منفی زندگی مثل، مرگ نا امیدی، شکست و تعارض توجه می‌کنند، درحالی که جنبه‌های مثبت زندگی را کمرنگ جلوه می‌دهند احساس آسیب پذیری می‌کنند . رفتارهای شایع این بیماران عبارتند از شکوه، شکایت و بلا تکلیفی» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۹۸).

اهداف درمان
«هدف اصلی کمک به بیماران برای پیش بینی عینی ترو مثبت تر حوادث آینده‌است برخی از نشانه‌هایی که حاکی از بهبودی این بیماران هستند عبارتند از نگرانی کمتر، دیدگاه، مثبت تر، کنار گذاشتن یش بینی مداوم در خصوص بدترین نتایج ممکن، از چنین بیمارانی انتظار نداریم که به انسان‌هایی خوش بین و آسوده خاطر تبدیل شوند بلکه انتظار داریم از بد بینی افراطی به موقعیت متعادل تری برسند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص ۲۹۹)


راهبردهای مهم درمانی
«بسیاری از تکنیکهای شناختی در درمان این طرحواره می توانند سودمند واقع شوند تکنیک‌های تجربی به بیماران کمک می کند تا با ذهنیت کودک شاد در ارتباط برقرار کنند اگر ریشه تحولی طرحواره، ناشی از والدین بدبین و منفی گراست بیماران می¬توانند در تصویر ذهنی با والدین خود گفتگو کنند . درمانگران می‌توانند تکنیکهای جلوگیری از پاسخ برای کاهش گوش به زنگی بیش از حد درباره اشتباه کردن آموزش دهند» (یانگ ، ۱۳۸۶، ص۳۰۰).

مشکلات ویژه این طرح واره «معمولا تغییر این طرح واره مشکل است . اغلب، بمیاران نمی‌توانند زمانی را بیاد بیاورند که احساس بد بینی، آن‌ها را رها کرده باشد و حتی نمی توانند احساس دیگری را تجربه کند وفتی که به دلیل تاریخچه وقایع منفی و ناگوار، تغییر طرحواره مشکل باشد، اغلب سوگواری کردن بیمار بخاطر فقدان¬های گذشته می تواند مفید و اثر بخش واقع شود » (یانگ، ۱۳۸۶، ص ۳۰۳).

طرح واره درمانی دو ویژگی مهم رفتار درمانی شناختی را حفظ کرده است: هر دو رویکرد، ساختار یافته و نظام مندند.
“یانگ” معتقد است به عنوان مهم ترین موضوع،که روی کرد طرح واره درمانی در مقایسه با “درمان متداول” بسیار دلسوزانه و انسانی است. طرح واره درمانی به جای آن که اختلالات روانشناختی را پدیده ای غیر عادی بنگرد، آن ها را عادی جلوه می دهد.
اصطلاحات و لغات طرح واره درمانی
Schema Therapy طرح واره درمانی
Psychotherapy رواندرمانی
Cognitive development رشد شناختی
Continuing problem تداوم مشکل
Coping style سبک مقابله ای



منابع :
1- یانگ، جفری؛ کلوسکو، ژانت؛ و ویشار، مارجوری (1950). طرحواره درمانی (راهنمای کاربردی برای متخصصین بالینی). مترجمان: حسن حمید پور و زهرا اندوز (1389). تهران: ارجمند.

2- کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید/ نویسنده:جفری یانگ/ مترجم: دکتر حسن حمید پور

رویکرد طرح واره درمانی روان درمانی کوتاه مدت : رویکرد التقاطی روان درمانی، سون الی کارفیلد برگرفته از http://fa.wikipedia.org

گردآوري :علي عظيمي - www.migna.ir
عناوين مرتبط
در کارگاه هاي طرحواره درمانی چه موضوعاتی مطرح میشود؟
طرحواره درمانی هیجانی
مغناطيس درماني اميدي تازه براي مبتلايان به افسردگي

 

تعداد بازدید از این مطلب: 302
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات

نظریه ذهن آگاهی
پیشینه ذهن آگاهی
این رویکرد در دهه 1970 توسط کبات زین Kabat-Zinn, J پس از تأسیس کلینیک کاهش استرس در مرکز پزشکی ماساچوست معرفی شد. در اواخر دهه 1980 و اوایل 1990 در اثر تلفیق رفتاردرمانی و شناخت درمانی رویکرد جدیدی به نام درمان شناختی-رفتاری CBT() به وجود آمد که تاکنون بیشترین یافته‌های مبتنی بر شواهد تجربی را در حوزه روان‌درمانی دارا است (ویلسون، استروشال، هیز 2003). در دهه‌ی 1990 مارک ویلیامز، جان تیزدیل و زیندل سیگال، روش MBSR را برای کمک به افرادی که از افسردگی رنج می‌بردند توسعه دادند.

برنارد و تیزدل در سال 1990 در نظریه خود با عنوان سیستم‌های شناختی متعامل (ICS) ذهن را دارای وجوه چندگانه‌ای معرفی کردند که مسئول دریافت و پردازش اطلاعات جدید به‌صورت شناختی و هیجانی است. این نظریه آسیب‌پذیری فرد نسبت به افسردگی را همبسته با این می‌داند که فرد به چه مقدار بر فقط یکی از وجوه ذهن تکیه می‌کند و سهواً دیگر وجوه را متوقف می‌کند. دو وجه اصلی ذهن شامل وجه انجام دادن و وجه بودن است. وجه انجام دادن به نام وجه گردنده (drieven) نیز شناخته می‌شود. این وجه بسیار هدف مدار است و وقتی برانگیخته می‌شود که ذهن بین چیزهایی که وجود دارد و چیزهایی که خواسته می‌شود، عدم مطابقت ببیند. وجه دوم ذهن، وجه بودن است که بر به دست آوردن هدف خاصی متمرکز نیست، بلکه بر پذیرش و راه دادن به آنچه هست بدون فشار آنی بر تغییر آن تأکید دارد. مؤلفه اصلی مدل ICS آگاهی فراشناختی است. آگاهی فراشناختی یعنی اینکه فرد بتواند به‌جای آنکه افکار و احساسات منفی را بخشی از خویشتن خود بداند، آن‌ها را به‌عنوان وقایعی تجربه کند که در حال گذر از پرده ذهن هستند. هنگامی‌که وضعیت‌های استرس آمیز زندگی پیش می‌آید افرادی که آگاهی فراشناختی بالایی دارند می‌توانند از افسردگی و الگوهای تفکر منفی آسان­تر دوری کنند. آگاهی فراشناختی عموماً از طریق توانایی فرد برای تمرکززدایی (decentering) است. تمرکززدایی توانایی ادراک افکار و احساسات به‌عنوان وقایع ناپایدار و قابل‌مشاهده در ذهن است. مدل ICS بیان می‌کند که شایسته‌ترین وجه ذهن، وجه بودن است چون منجر به تغییر هیجانی پایدار می‌شود؛ بنابراین شناخت درمانی برای جلوگیری از عود افسردگی باید این وجه از ذهن را توسعه بدهد. این نظریه‌پردازی تیزدل را به خلق MBCT راهنمایی کرد، شیوه‌ای که وجه بودن را توسعه می‌دهد.


در خلق این شیوه درمانی زیندل، سگال و ویلیامز هم نقش داشتند. نظریه این افراد تا حدودی بر اساس برنامه کاهش استرس مبتنی بر ذهن آگاهی استوار بود که توسط جان کبات زین تدوین شده است. درمان شناختی مبتنی بر ذهن‌آگاهی (MBCT)، روش درمان شناختی-رفتاری را با ذهن‌آگاهی تلفیق می‌کند. درمان شناختی مبتنی بر ذهن‌آگاهی ((MBCT در حال حاضر توسط بنیاد ملی مزایای بالینی انگلستان به‌عنوان «درمان برگزیده» برای اختلال افسردگی‌ عودکننده شناخته شده است. می‌توان گفت موج سوم رفتاردرمانی در اوایل دهه 1990 در حوزه روان‌درمانی با کارهای افرادی مانند لینهان (1993) و کبات زین (1990) شکل گرفت. درمان­های مبتنی بر ذهن­ آگاهی و پذیرش به‌عنوان درمان­های موج سوم شناختی – رفتاری شناخته می­شود.

ذهن آگاهی شیوه‌ای است برای پرداختن توجه که از مراقبه شرقی نشأت گرفته و به‌عنوان توجه کامل به تجربیات زمان حال به شکل لحظه‌به‌لحظه، توصیف شده است (مارلات و کریستلر،1999)؛ ذهن آگاهی تنها یک ایدۀ خوب نیست؛ بلکه شیوه‌ای برای زندگی است؛ این شیوه با دعوت به لحظۀ کنونی، حضوری بیشتر و قضاوتی کمتر، در افراد ایجاد می‌کند. اگرچه از ذهن آگاهی به‌عنوان علمی تازه صحبت می‌شود اما عمر واقعی این شیوه به هزاران سال پیش برمی‌گردد؛ به طوری که از آن به‌عنوان قلب مراقبۀ بودائی» یاد شده، بااین‌حال جوهرۀ این شیوه که به معنای بودن در لحظه و به شیوه‌ای آگاهانه است، تعلیمی جهانی محسوب می‌شود (کبات زین، 2010).

مارک ویلیامز و دانیل پنمن (2012) ذهن آگاهی را به‌عنوان رازی معرفی می‌کنند که در دنیای کهن خوب فهمیده شده بوده و حتی امروز نیز در بعضی از فرهنگ‌ها زنده نگاه داشته شده است. آن‌ها معتقدند که ذهن آگاهی همچون میکروسکپی عمل می‌کند که عمیق‌ترین الگوهای ذهن را نشان می‌دهد؛ وقتی ذهن در عمل مشاهده می‌شود، فرد متوجه می‌شود که افکار خودبه‌خود ناپدید می‌شوند؛ به‌عبارت‌دیگر عمل ساده مشاهده افکار با نگه‌داشتن آن‌ها در فضایی بزرگ‌تر[1] فکرها را تسکین می‌دهد و پراکنده می‌کند. ذهن پرجوش‌وخروش آرام می‌شود نه به این خاطر که فکرها آرام شده‌اند بلکه به این خاطر که به آن‌ها اجازه داده‌شده، حداقل برای یک‌لحظه، همان‌طور که هستند، باشند.


تعریف ذهن آگاهی[2] و مفاهیم اساسی

ذهن آگاه بودن معادل لغت انگلیسی (to be mindful) است (mind) یعنی فکر و ضمیر و ((mindful حالت پر شدن از فکر و اندیشه را تداعی می‌کند و مخالف کلمه بی‌توجهی یا وضعیت هدایت خودکار (mindlessness) است. ذهن آگاهی به‌عنوان حالت توجه برانگیخته و آگاهی ازآنچه در لحظه کنونی اتفاق می‌افتد تعریف‌شده است (والش 2009)؛ و به رشد سه کیفیت خودداری از قضاوت، آگاهی قصدمندانه و تمرکز بر لحظه کنونی در توجه فرد تأکید می‌کند. توجه متمرکز بر لحظه حال، پردازش تمام جنبه‌های تجربه بلا واسطه شامل فعالیت‌های شناختی، فیزیولوژیکی یا رفتاری را موجب می‌شود. به‌واسطه تمرین و فن‌های مبتنی بر ذهن آگاهی فرد نسبت به فعالیت‌های روزانه خودآگاهی پیدا می‌کند، به کارکرد خودکار ذهن در دنیای گذشته و آینده آگاهی می‌یابد و از طریق آگاهی لحظه‌به‌لحظه از افکار و احساسات و حالت‌های جسمانی بر آن‌ها کنترل پیدا می‌کند و از ذهن روزمره و خودکار متمرکز برگذشته و آینده رها می‌شود (سیگل، 2002).

ذهن انسان از روی عادت وقایع گذشته را بررسی می‌کند و در تلاش است تا آینده را پیش‌بینی کند و به همین خاطر به‌راحتی پریشان می‌شود. ذهن آگاهی شیوه‌ای است برای پردازش توجه که از مراقبه شرقی نشأت گرفته و به‌عنوان توجه کامل به تجربیات زمان حال به شکل لحظه‌به‌لحظه، توصیف شده است (مارلات و کریستلر،1999). همچنین به‌عنوان پرداختن توجه به یک شیوه خاص در زمان حال، بدون قضاوت تعریف شده است (کبات زین،1994). در روان‌شناسی بالینی حضور ذهن عبارت است از توجه به لحظه حال، به شیوه غیر قضاوتی و متمرکز بر هدف (کبات زین، 1990).

ذهن آگاهی فنی برای فهمیدن گذشته یا تصحیح راه‌های غلط تفکر درگذشته نیست و مستقیم به درمان مشکلات نمی‌پردازد، بلکه با هشیاری به بررسی محرک‌های زیربنایی شناخت‌ها و هیجان‌ها توجه می‌کند و مضمون‌های نهفته زندگی را در معرض آگاهی قرار می‌دهد؛ به‌این‌ترتیب بدون قضاوت یا سرزنش نشان می‌دهد که اولاً هیجانات مرکب از افکار، حس‌های بدنی، احساسات خام و تکانه هستند؛ دوما آن‌ها اغلب نشانه‌های عمیق و وسیعی از ناکارآمدی نحوه‌ی برقراری ارتباط ما با خودمان، دیگران و دنیا هستند؛ آن‌ها اطلاعات درونـــی و بیــرونی را اعلام می‌کنند و علائمی هستند که فقط باید در این لحظه بدون قضاوت و یا سرزنش مشاهده شوند و موردتوجه قرار گیرند. به‌این‌ترتیب ذهن آگاهی روشی برای تربیت ذهن است و شبیه میکروسکپی عمل می‌کند که عمیق‌ترین الگوهای ذهن را نشان می‌دهد؛ وقتی‌که ذهن در عمل مورد مشاهده قرار می‌گیرد افکار و هیجانات خودبه‌خود ناپدید می‌شوند (ویلیامز، پنمن، 2012)


ذهن آگاهی به‌عنوان سبکی برای زندگی، با استفاده از تمرین‌های مراقبه‌ای که در زندگی روزمره ادغام می‌شود به افراد کمک می‌کند تا با وضعیت‌های دوگانه ذهن آشنا شوند و آگاهانه از آن‌ها به‌صورت یک ذهن انسجام‌یافته استفاده کنند. با این روش افراد متوجه شوند که آن‌ها تنها فکر نمی‌کنند، بلکه می‌توانند فکر کردن خود را مشاهده کنند. از طریق مراقبه‌های رسمی (نظیر مراقبه تنفس و بدن، مراقبه یوگای هوشیارانه و مراقبه وارسی بدن)، همین‌طور مراقبه‌های غیررسمی (نظیر خوردن، قدم زدن، دوش گرفتن و... آگاهانه) و تمرینات عادت شکن افراد یاد می‌گیرد که همه زندگی را در «اینجا» و «اکنون» حاضر باشند (ویلیامز، پنمن،2012).

ناتوانی در عدم حضور در لحظۀ اکنون باعث می‌شود بین فرد و واقعیت فاصله افتد و امکان درک صحیح موقعیت و ارائۀ پاسخ‌های معقول و هشیارانه از او سلب گردد (کوثری، 1389). پژوهش‌های علمی متعدد نشان داده است که علت بسیاری از مشکلات روانی افراد، عدم حضور آن‌ها در همین‌جا و همین لحظه‌به‌لحظه زندگی‌شان است، درحالی‌که افراد ذهن آگاه واقعیات درونی و بیرونی را آزادانه و بدون تحریف ادراک می‌کنند و توانائی زیادی در مواجهه با دامنۀ گسترده‌ای از تفکرات، هیجانات و تجربه‌ها (اعم از خوشایند و ناخوشایند) دارند (نجاتی و همکاران، 1390). حضور ذهن با مؤلفه‌هایی نظیر پذیرش (واقعیت)، حضور (در زمان حال)، اجتناب (از نشخوار فکری) شامل اهدافی همچون ارتقای بهزیستی و آگاهی از خود و محیط همراه با تعدیل ذهن است. برخلاف بسیاری از مکاتب روان‌درمانی و البته همخوان با اهداف و مفروضه‌های روانشناسی مثبت، هدف از کاربرد حضور ذهن، ایجاد تغییرات ایدئولوژیکی نیست بلکه کمک به آگاه شدن از فرایندهایی است که زمینه‌ساز قرار گرفتن فرد در ذهنیت آسیب‌زا و یا درجا ماندگی در آن حالت‌های ذهنی است (محمدخانی و همکاران، 1391). با توجه به اینکه ذهن آگاهی به‌عنوان یک سبک زندگی، همخوان با فطرت طبیعی انسان، قابلیت این را دارد که بر سیستم هیجانی افراد یعنی افکار، حس‌های بدنی، احساسات خام و تکانه‌های عمل آن‌ها تأثیرگذار باشد، نگاه آن‌ها را به زندگی دگرگون کرده و کیفیت ارتباط آن‌ها را با خود، دیگران و دنیا با پذیرشی شفقت‌آمیز و واقع‌بینانه ارتقا بخشد (ویلیامز، پنمن،2012).

ذهن آگاهی را آگاهی و توجه تقویت‌شده به تجربه در حال وقوع می‌دانند؛ اما پژوهشگران دیگری نظیر بائر و همکاران (2006)، ویژگی‌های دیگری مثل توجه غیر قضاوتی، پذیرندگی نسبت به توجه، عدم واکنش گری، توانایی توصیف تجربه را نیز جزء ابعاد محوری آن دانسته‌اند.


نظریه آسیب‌شناسی

بر طبق نظر بک موضوعات و محتویات افکار در افراد افسرده مربوط به شکست‌ها و باخته‌ای گذشته است. این افکار باعث شکل‌گیری باورهای منفی در فرد می‌شود (بک، 1990). با کشف ارتباط بین خلق و افکار منفی می‌توان به درمان افسردگی پرداخت و از بازگشت مجدد آن پیشگیری کرد. در رویکردی که تیزدیل و ویلیامز در سال 1992 به‌منظور درمان، پیشگیری و جلوگیری از بازگشت افسردگی تبیین کردند، بین شناخت، هیجان و ذهن ارتباط وجود داشته، درنتیجه، رویکرد شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی ارائه گردید (کریگ هید،2003). مشخصه اصلی درمان‌های این موج تمرکز بر پذیرش برای ایجاد تغییر است. در اکثر درمان‌های موج سوم نظریه تبیین‌گر آسیب‌شناسی روانی، بد تنظیمی‌های هیجانی و ناآگاهی از واکنش‌هایی است که به‌صورت خودکار در برابر هیجان‌های منفی در تلاش برای کاهش آشفتگی روانی فعال می‌شوند؛ به‌عبارت‌دیگر آسیب‌شناسی روانی محصول نوعی گره خوردن تمامیت فرد با رخدادهای روانی است که زمینه‌ساز آشفتگی در او می‌شوند. بر این اساس در بسیاری از موارد روش‌های متمرکز بر تغییر مانند روش‌های بازسازی کلامی نمی‌توانند برای این نوع ویژگی‌های آسیب شناسانه چاره‌ساز باشند. به همین دلیل نظریه‌پردازان این رویکرد به دنبال شیوه‌هایی رفتند که با کمک به فرد در جهت فاصله‌گیری از فرایندهای درون روانی، اعتباربخشی به هیجان‌های دردناک، جهت‌دهی مجدد توجه و انعطاف‌پذیری آن، زمینه‌های تغییر را از راه پذیرش را به وجود آورند (هیز و همکاران 2003).

کبات زین تعریف خود از ذهن آگاهی را به‌صورت مفهوم‌سازی کیفی ارتقا بخشید و نشان داد که چگونه یک فرد از سلامت خود در فرایند ذهن آگاهی مراقبت کند (کارداکیوتو، 2005). شاپیرو و همکارانش (199) با افزودن 5 کیفیت به 7 کیفیت مطرح شده از سوی کابات زین، مجموع آن‌ها را به 12 کیفیت رساند. این کیفیت‌ها عبارت‌اند از: عدم قضاوت، پذیرش، صبر، اعتماد، باز بودن، رهاسازی، آرامش، سخاوت، همدلی، سپاسگزاری، مهربانی عاشقانه و ملایمت (کبات زین،1990).

بدین ترتیب متوجه می‌شویم که زندگی ما فقط در حال حاضر رخ‌داده و گره‌گشایی می‌شود. رویکرد ذهن آگاهی معتقد است که اگر کاملاً حضور ذهن نداشته باشیم نمی‌توانیم تشخیص دهیم که دقیقاً چه امکاناتی وجود دارد؟ چگونه می‌توانیم به امکانات دسترسی داشته باشیم؟ و چگونه تغییر شکل و رشد ایجاد کنیم؟ ذهن آگاهی یک عامل زیربنایی مهم برای رسیدن به رهایی است؛ زیرا روشی مؤثر و قوی برای خاموش کردن و توقف فشارهای دنیا و یا فشارهای ذهنی خود فرد می‌باشند که در این رویکرد زمینه‌ساز بسیاری از اختلالات روانی هستند (ربکا کربن، 2009).

یکی از اصول مهم در حضور ذهن «رها کردن[3]» است. رویکرد ذهن آگاهی معتقد است که انسان به‌طورکلی به خیلی چیزها چسبیده است: به باورها، رویدادهای خاص، زمانه‌ای خاص، یک منظره، یک خواسته و ... و این مسئله آن‌ها را آسیب‌پذیر، درمانده می‌سازد و احساس از دست دادن کنترل بر زندگی خودشان را تشدید می‌کند. ولی زمانی که افراد یاد بگیرند این مسائل را رها کنند و نسبت به آن‌ها آگاهی و پذیرش بیشتری کسب کنند بدین ترتیب مشکلات و مسائل را با ذهنی شفاف‌تر و گشوده‌تر بررسی خواهند کرد. این نظریه سلامت روانی را با توانایی فرد برای رهایی از درگیری در فعالیت‌های شناختی و هیجانی ذهن و همچنین تمرکز و آگاهی از چیزهایی که در حال حاضر وجود دارد و درگیر نشدن با گذشته و آینده می‌سنجد. این وضعیت به مراجع امکان می‌دهد که در مواجهه با استرسورهای کنونی و احساسات پریشان کننده به‌جای اجتناب و درنتیجه طولانی‌تر شدن آن‌ها، از ذهنیت منعطف و پذیرا استفاده کند.


به‌طورکلی مدل‌های شناختی، هیجان کارآمد را با پیامدهای خوب سلامت، ارتباطات مؤثر و عملکرد بهتر در زندگی شخصی و شغلی مرتبط می‌دانند (براکت و سالووی[4]، 2004). در مقابل، مشکلات در تنظیم شناختی هیجان را مرتبط با اختلالات روانی و شخصی مختلف در نظر می‌گیرند. افرادی که نمی‌توانند به طور مؤثر پاسخ‌های هیجانی خود نسبت به رویدادهای روزمره را مدیریت کنند، دوره‌های شدیدتر و طولانی‌تر ناراحتی‌های روانی را تجربه می‌کنند (منین، هالووی، فرسکو، مور، هیمبرگ[5]، 2007).

نظریه شخصیت

ذهن آگاهی به افراد کمک می‌کند تا این نکته را درک کنند که هیجان‌های منفی ممکن است رخ دهد، اما آن‌ها جزء ثابت و دائمی شخصیت نیستند. همچنین به فرد این امکان را می‌دهد تا به‌جای آنکه به رویدادها به طور غیرارادی و بدون تأمل پاسخ دهد، با تفکر و تأمل پاسخ دهد (امانوئل و همکاران،2010). علاوه بر این فرد با مشاهده دقیق واقعیت درونی خود درمی‌یابد که خوشحالی یا غم کیفیت‌هایی نیستند که وابسته به عناصر بیرونی و تغییرات دنیای بیرون باشند و زمانی اتفاق می‌افتند که فرد وابستگی به افکار، موضع گرفتن و برنامه‌های ذهنی از پیش تعیین‌شده را رها کند و درنتیجه رفتارهای خودکاری را که برای رسیدن به‌موقعیت‌های لذت‌آور یا فرار از موقعیت‌های دردناک انجام می‌دهد، کنار بگذارد و به رهایی برسد.

ماهیت افکار هرچقدر هم منفی باشند، به‌خودی‌خود مشکل اصلی محسوب نمی‌شود این شیوه واکنش دهی به آن‌ها از طریق فعال شدن یک حالت ذهنی مبتنی بر تشخیص تفاوت‌هاست که موجب تداوم و تشدید افکار منفی می‌شود. حضور ذهن به بیمار کمک می‌کند با تسهیل در شناسایی به‌موقع الگوهای افکار، احساسات و حس‌های بدنی، آن‌ها را در مرحله مناسبی پیش از توسعه و بسط یافتن خنثی کند. پرورش آگاهی به این شیوه بیماران را قادر می‌سازد تا به‌صورت آشکار‌تری برانگیخته شدن واکنش‌های نشخواری و منفی را مشاهده کنند و بتوانند از چنین الگوهای فکر تمرکززدایی کنند و به آن‌ها به‌عنوان رویدادهای ذهنی بنگرند که معرف واقعیت نیستند (مایکی،2008).

محتوای درمان

ذهن آگاهی ضمن اینکه به فرد کمک می‌نماید تا بفهمد چگونه آرامش و رضایت را دوباره از عمق وجودش کشف کرده و آن را با زندگی روزمره‌اش آمیخته و به سبک زندگی‌اش مبدل نماید؛ به او کمک می‌کند تا به‌تدریج خود را از نگرانی، اضطراب، خستگی، افسردگی و نارضایتی نجات دهد. این رویکرد معتقد است که هرکس دوره‌هایی از رنج و درد دارد؛ این درد و رنج با آگاهی ذهن، تبدیل به رنجی همدلانه می‌شود که به احساس شفقت نسبت به خود و دیگران منتهی می‌گردد، درحالی‌که بدون ذهن آگاهی، به‌صورت هیجان فرسوده کننده‌ای تجربه می‌شود که با تلخی و خشم آمیخته‌شده و با احساس درماندگی شدید همراه می‌شود (ویلیامز و پنمن،2012).

مداخلات مبتنی بر ذهن آگاهی با هدف کاهش علائم روان‌شناختی پریشانی و افزایش کیفیت زندگی)کبات، 1990) به طور فزاینده­ای هم در زمینه سلامت روان و هم درزمینهٔ سلامت جسمی به‌کاربرده می‌شود (گروس من، 2004) هدف این مداخلات ایجاد ذهن آگاهی روشن و غیر قضاوتی از آنچه که هرلحظه متوالی در ادراک رخ می‌دهد، است. منظور از ادراک، شامل دامنه­ای از پدیده‌های ممکن از وضعیت‌ها و فرایندهای روان‌شناختی درونی)افکار، احساسات و تصاویر و غیره) و اطلاعات صادره از بدن تا محرک بیرونی واردشده به حس‌ها است. این رویکرد ریشه در عقاید بودائی دارد که ریشه رنج کشیدن روان‌شناختی را ناشی از ذهن قضاوتی می‌دانست که تجارب را به خوب و بد تقسیم می‌کند و اینکه باید مبارزه یا اجتناب کرد، بنابراین منجر به سطوحی از ناکامی، پریشانی، اضطراب و افسردگی می‌شود (میکی لیک، 2008).

مارشا لینهان برای اولین بار به ضرورت گنجاندن ذهن آگاهی به‌عنوان یکی از مؤلفه‌های اساسی درمان‌های روان‌شناختی تأکید کرد (لینهان 1993).

فرآیند درمان

به کمک فن‌های ذهن آگاهی افراد مشاهده‌ی عاری از قضاوت و انتقاد، همراه با شفقت نسبت به خود و دیگران را در عمل یاد می‌گیرند؛ آن‌ها می‌آموزند که با مشاهده افکار و هیجانات استرس‌زا و غم‌انگیز الگوی افکار منفی را قبل از آن‌که به چرخه معیوب کشیده شوند، شناسایی کنند به‌این‌ترتیب در درازمدت، ذهن آگاهی تغییرات بسیاری در خلق‌وخو و سطح شادی و سلامت افراد می‌گذارد. تحقیقات علمی نشان داده‌اند که ذهن آگاهی نه‌تنها از افسردگی جلوگیری می‌کند بلکه اثرات مثبتی بر روی الگوهای ذهن درزمینهٔ نگرانی، اضطراب، افسردگی، تحریک‌پذیری و عصبانیت دارند (ویلیامز و پنمن،2012).

در حال حاضر دو رویکرد رسمی به ذهن آگاهی عبارت‌اند از: MBSR و MBCT. اغلب رویکردهای ذهن آگاهی نظیر روش کاهش استرس مبتنی بر ذهن آگاهی (MBSR) و شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی (MBCT‌) از روش‌های سنتی شرقی مراقبه الهام گرفته‌اند (کبات زین، 1995). هرچند به‌مرور روش‌های درمانی دیگری نظیر درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) طراحی شدند که از شیوه‌های غیر مراقبه‌ای هم در تقویت ذهن آگاهی بهره گرفته‌اند (هیز،2004)، لیکن مراقبه در آموزش و تفهیم ذهن آگاهی همچنان از اهمیت زیادی برخوردار است. منظور از مراقبه تمرین‌های روزانه‌ای است که ذهن سرگردان را تربیت می‌نماید تا بر روی یک موضوع واحد، غالباً با تنفس، متمرکز شود. تنفس، عملی که به طور طبیعی اغلب به‌صورت خودبه‌خود انجام می‌شود، در مراقبه به‌صورت لنگری برای حضور در اینجا و اکنون درمی‌آید و الگوی احساسات درونی را به نمایش می‌گذارد. مراقبه به دو شکل رسمی (نظیر مراقبه تنفس، مراقبه وارسی بدن و مراقبه حرکات آگاهانه[6]) و غیررسمی (نظیر پیاده‌روی آگاهانه، دوش گرفتن آگاهانه، خوردن آگاهانه و ...) و تمرین‌های عادت شکن انجام می‌شود (ویلیامز و پنمن،2012).


زمان مراقبه­های رسمی با توجه به اهداف هر رویکرد تعیین می‌شود؛ به‌عنوان‌مثال در MBSR, MBCT مراقبه وارسی بدن بین 45 تا 60 دقیقه طول می‌کشد (کبات زین 1994)، برنامه MBCT یک مداخله گروهی است که هشت هفته به طول می‌کشد. در طی این هشت هفته، جلسات هفتگی وجود دارد که دو ساعت طول می‌کشد. همین‌طور پس از هفته پنجم کلاسی به مدت یک روز تشکیل می‌شود. بااین‌حال اغلب تلاش‌های درمانی در بیرون از جلسات انجام می‌شود، جایی که مراجعان سعی در استفاده از مراقبه هدایت‌شده و توسعه توجه آگاهی در زندگی روزانه دارند. درحالی‌که همین مراقبه در آموزش ذهن آگاهی 15 تا 30 دقیقه انجام می‌شود. پرکاربردترین مراقبه غیررسمی، فضای تنفسی سه‌دقیقه‌ای است که تنها 3 دقیقه طول می‌کشد و در مواقع اضطراری آن را می‌توان حتی تا یک دقیقه کاهش داد. آنچه برای انجام مراقبه‌ها لازم است صبر، استقامت و تعهد است. مراقبه‌ها پیچیده نیستند و در انجام آن‌ها مسئله موفقیت یا شکست مطرح نیست (ویلیامز و پنمن،2012).

در طی برنامه درمانی بیماران یاد می‌گیرند از تمرکز بر افکار و احساسات منفی دست بردارند و به ذهنشان اجازه دهند تا از الگوی تفکر خودکار به پردازش هیجانی آگاهانه گذر کند (ویکی پدیا،2013). هر چند هدف اصلی ذهن آگاهی آرام‌سازی نیست اما مشاهده غیر قضاوتی رویدادهای منفی درونی یا برانگیختگی فیزیولوژِی باعث بروز این حالت می‌شود. مراقبه ذهن آگاهی باعث فعال شدن ناحیه‌ای از مغز می‌شود که باعث ایجاد عواطف مثبت و اثرهای سودمند در کارکرد ایمن‌سازی بدن می‌شود (دیویدسون،2003).

راهبردها و فن‌های درمان
کبات زین (1982) راهبردهایی را در نظر می‌گیرد که به تبیین چگونگی تأثیر مهارت‌های ذهن آگاهی در کاهش نشانه‌ها و تغییرات رفتاری می‌پردازد. این راهبردها عبارت‌اند از: 1- تمرکززدایی 2- مواجهه؛ 3- تغییر شناختی؛ 4- مدیریت خود؛ 5- آرام‌سازی؛ 6- پذیرش.

تمرکززدایی: تمرکززدایی به‌عنوان توانایی تمرکز بر لحظه­ی حاضر و حالت بدون قضاوت در مورد افکار و احساسات و پذیرش آن­هاست (فرسکو، سگال، بیز و کندی[7]، 2007). پژوهش­ها نشان داده است که تمرکززدایی می­تواند سطوح نشخوار افسرده ساز را به‌وسیله‌ی آموزش راه­های سازگارانه‌تر مربوط به تفکر به بیماران کاهش دهد (سگال و همکاران، 2002). ایده­ی اصلی تمرکززدایی مطرح کردن تغییرات اساسی در دیدگاه­ها، باورها و الگوهای شناختی نا آشکار شخص است که رابطه­ی بیماران افسرده با افکار و احساسات منفی را شکل می­دهد. تمرکززدایی شامل فاصله گرفتن، دوری، انفصال، مجاز دانستن، پذیرش و رها کردن افکار و خلقیات منفی است. بیماران در برنامه­ی MBCT تمرکززدایی از افکار و هیجانات (هر چیز دیگری که ممکن است رخ دهد) را در طول جلسات مراقبه تمرین می­کنند. این جلسات یک شخص را قادر می­سازد تا تمرکززدایی را در یک محیط کنترل‌شده معمولاً در حالت نشسته با چشم­های بسته در فضایی آرام تمرین کنند. وقتی مهارت تمرین شود پذیرش تسهیل می­گردد و با زندگی روزمره بیمار ادغام می­شود. تغییر از حالت انجام دادن به حالت بودن مؤلفه‌ای کلیدی در MBCT است که به بیماران کمک می­کند تا تمرکززدایی کنند. حالت انجام دادن شامل تفکر بسیار در مورد آینده یا گذشته و نبودن در لحظه­ی حاضر است. حالت بودن حالتی بدون تلاش و بدون قضاوت است. تمرکززدایی مشابه حالت بودن ذهن است. حالت انجام دادن وقتی است که بین این‌که چیزها چگونه هستند و چگونه انتظار می­رود باشند که به‌وسیله ذهن تعیین می­شود، اختلاف وجود دارد. سپس تفاوت­ها به‌صورت خودکار احساسات منفی را فعال خواهند کرد که می­تواند الگوی فکری همیشگی را راه‌اندازی کند تا شخص را نسبت به حرکات و اعمالی سوق دهد تا درصدد رفع اختلاف بین حالت موجود و حالت مطلوب باشد. اگر اعمال به‌صورت موفقیت­آمیزی این شکاف را کاهش دهد و حالت مطلوب حاصل شود، حالت انجام دادن از ذهن شخص خارج خواهد شد؛ اما اگر پس از اقدامات صورت گرفته، تفاوت­ها باقی بماند ذهن در این حالت انجام دادن، پیرامون جستجوی اجباری راه­های احتمالی نگه‌داشته خواهد شد تا این اختلافات را کاهش دهد. یک «نظارت و ارزیابی پیوسته از پیشرفت» موردبحث هستند (سگال و همکاران، 2002). چرخه­ی تکراری جستجو، نظارت و ارزیابی، بسیاری از افکار و احساسات را ایجاد می­کند و این­ها به‌جای رخدادهایی در ذهن واقعی در نظر گرفته می­شوند. در همان زمان، ذهن ممکن است آن‌قدر درگیر اختلافات، حل مسئله و تحلیل گذشته و آینده باشد که بیماران ممکن است از حالت یا تجربه­ی حال حاضرشان غفلت کنند. سگال و همکاران (2002) دریافتند مشکل حالت انجام دادن این است که پردازش آن معمولاً ارادی، هشیار و طراحی‌شده نیست؛ در عوض، نسبتاً به‌صورت خودکار به‌عنوان عادت ذهنی آغاز می­شود و تداوم می­یابد. علاوه بر این، در این فرآیند افکار و احساسات به‌عنوان خوب یا بد ارزیابی می­شوند که ذهن را وادار می­سازد تا اهدافی را برای حفظ افکار و احساسات خوب و کاهش افکار و احساسات بد تنظیم کند؛ بنابراین قضاوت و ارزیابی نسبت به نشخوار و حالت انجام دادن درونی هستند. این چرخه­ی تکراری حالت انجام دادن نهایتاً حس ناخشنودی و ناتوانی شخصی را به دلیل قضاوت و ارزیابی دائمی افزایش می­دهد. تمرکززدایی در حضور ذهن در کمک به بیماران برای رها کردن حالت انجام دادن و اتخاذ حالت بودن به‌منظور کاهش آسیب­پذیری­شان نسبت به عود/ بازگشت بسیار مهم است. برخلاف حالت انجام دادن، حالت بودن شامل جستجو برای اختلافات بین حالت ذهنی جاری و حالت مطلوب نیست. همچنین شامل نظارت و ارزیابی پیوسته نیستند. در عوض، ذهن در حالت بودن کاملاً پذیرنده است و از تجربیات لحظه­ی حاضر آگاه است. حالت بودن به‌جای تفکر و ارزیابی درباره­ی حال، آینده، یا گذشته در حالت انجام دادن، به‌وسیله تجربه­ی مستقیم و فوری لحظه­ی حاضر مشخص می­شود. از طریق این روش جدیدِ بودن، رابطه­ی شخص با افکار و احساساتش تغییر داده می­شود. در این حالتِ بودن، افکار و احساسات به‌عنوان «رخدادهای گذرایی در ذهن، در نظر گرفته می­شوند که از بین خواهند رفت»

2- مواجهه: اولین مطالعاتی که اثرات MBSR را مورد توصیف قرار داد، کاربرد آن در درمان بیماران مبتلا به درد مزمن بود. شیوه MBSR تا حدی مبتنی بر تمرینات سنتی مراقبه بوده و غال با شامل مراقبه‌های طولانی 45 دقیقه‌ای است. عدم تحرک طولانی می‌تواند منجر به ایجاد درد در عضلات و مفاصل شود. در دستورالعمل‌هایی که به مراجع در مراقبه داده می‌شود، تأکید می‌گردد که وضعیت خود را برای رهایی از درد تغییر ندهند، بلکه در عوض مستقیماً توجه دقیقی بر حس‌های درد داشته باشند و با نگرش بدون قضاوت به این حس‌ها توجه کنند؛ همچنین شناخت‌ها (این غیرقابل‌تحمل است)، هیجانات (اضطراب، خشم) و کنش (تغییر وضعیت) هایی را که با حس‌های درد همراه هستند، موردتوجه دقیق و پذیرش قرار دهند. اعتقاد بر این است که توانایی مشاهده بدون قضاوت، حس‌های درد و پریشانی همراه با درد را کاهش می‌دهد.

کبات زین (1982) کنش‌های متعددی را در کاربرد این راهبرد مطرح می‌سازد. برای مثال مواجهه طولانی با حس‌های درد، در غیاب پیامدهای فاجعه‌آمیز، می‌تواند منجر به حساسیت‌زدایی و کاهش پاسخ‌های هیجانی ناشی از درد گردد؛ بنابراین، تمرین مهارت‌های ذهن آگاهی می‌تواند منجر به ایجاد توانایی تجربه حس‌های درد بدن و واکنش‌های هیجانی مفرط شود. نهایتاً درصورتی‌که حس‌های درد کاهش نیابند، پریشانی و رنج ناشی از آن ممکن است تسکین یابد.

کبات زین (1992) راهبردهای مشابهی را برای اثرات بالقوه مهارت ذهن آگاهی بر اضطراب و هراس مطرح ساخته است: زیر نظر گرفتن دائم و بدون قضاوت حس‌های مربوط به اضطراب، بدون سعی در فرار یا اجتناب از آن‌ها می‌تواند باعث کاهش واکنش‌های هیجانی گردد که معمولاً توسط نشانه‌های اضطراب برانگیخته شده است. این رویکرد مشابه با راهبرد مواجه احشایی[8] است که توسط بارلو و کراسک (2000) توصیف شده است. این درمانگران به بیماران مبتلا به هراس آموزش می‌دادند که به تمرینات هوازی و تنفس عمیق بپردازند و تحمل این حس‌ها را تمرین کنند تا بتوانند از نشانه‌های مربوط به آن رهایی یابند. در تمرینات حضور ذهن از بیمار خواسته نمی‌شود که نشانه‌های هراس را در خود ایجاد کند، بلکه مشاهده بدون داوری حس‌ها که طبیعتاً بروز می‌یابند، مورد ترغیب قرار می‌گیرد.

لینهان (1993) افراد دارای اختلال شخصیت مرزی را به‌عنوان افراد مبتلا به فوبیای هیجانی توصیف می‌کند؛ یعنی افرادی که از تجربیات هیجانات منفی شدید واهمه دارند. این ترس قابل‌فهم است، چراکه حالت‌های هیجانی منفی آن‌ها معمولاً شدید است. به‌هرحال کوشش آن‌ها برای اجتناب از این حالت‌ها غالباً با پیامدهای ناسازگارانه‌ای دارد. لینهان (1993) می‌گوید که مشاهده افکار و هیجانات فعلی، بدون سعی در اجتناب یا فرار از آن‌ها، می‌تواند به‌عنوان نمونه‌ای از مواجهه تلقی شود که به‌نوبه خود باعث خاموشی پاسخ‌های ترس و رفتارهای خودکار می‌گردد که توسط محرک‌های ترس‌برانگیز، تقویت‌شده‌اند؛ بنابراین، توانایی تحمل هیجان‌های منفی و توانایی کنار آمدن با آن‌ها اثرات مفیدی به دنبال دارد.

3-تغییر شناختی

مؤلفین متعدد مطرح ساخته‌اند که تجربیات ذهن آگاهی می‌تواند باعث ایجاد تغییراتی در الگوهای فکری یا نگرش‌های فرد در مورد افکارش شود. برای مثال کبات زین (1990) توصیه می‌کند که مشاهده بدون قضاوت درباره درد و افکار مرتبط با اضطراب ممکن است منجر به فهم و درک این نکته گردد که «این‌ها فقط فکرند» و نمایانگر حقیقت یا واقعیت نیستند و لزوماً نباید باعث فرار یا رفتار اجتنابی شوند. لینهان (1993) نیز خاطرنشان می‌کند که مشاهده افکار، احساسات و به کار گرفتن برچسب‌های توصیفی برای درک آن‌ها، این درک و فهم را به وجود می‌آورد که آن‌ها همیشه نمایانگر صحیحی از واقعیت نیستند. برای مثال احساس ترس به این معنی نیست که خطر قریب‌الوقوعی وجود دارد و تفکر «من مقصرم» لزوماً واقعی نیست. در مرحله تغییرات شناختی افراد می‌آموزند تا افکار و احساسات خود را بدون قضاوت مشاهده کنند و آن‌ها را فقط به‌عنوان رویدادهای ذهنی بنگرند که در حال گذر هستند و نشانه واقعیت نیستند. در این دیدگاه افراد یاد می‌گیرند که در دام الگوهای نشخوار فکری خود گیر نیفتند (تیزدل، 2002، نقل از محمدخانی، 1384).

4-مدیریت خود[9]

مشاهده‌ی خود بهبودیافته ناشی از آموزش حضور ذهن می‌تواند استفاده از مهارت‌های مقابله‌ای را ارتقا بخشد. برای مثال کبات زین (1982) مطرح می‌سازد که آگاهی فزاینده از حس‌های درد و پاسخ‌های استرس، افراد را قادر می‌سازد که در انواع پاسخ‌های مقابله‌ای درگیر شوند. کریستلر و هالت (1999) ادعا می‌کنند که توسعه مهارت‌های مشاهده‌ی خود در طی آموزش حضور ذهن باعث بهبود شناخت سرنخ‌های سیری در پرخورها می‌گردد، به همین ترتیب توانایی مشاهده‌ی کشش‌های مربوط به پرخوری را افزایش می‌دهد. مارلات (1994) اثرات مشابهی را در معتادان رو به بهبود بیان می‌کند.

تیزدل و همکاران (1995) خاطرنشان ساختند که آموزش حضور ذهن باعث آگاهی از کلیه رویدادهای هیجانی و شناختی آن‌گونه که رخ می‌دهند، می‌گردد. به‌ویژه در کسانی که ممکن است نشانه‌های اولیه عود افسردگی را تجربه کنند، ازاین‌رو، آموزش حضور ذهن می‌تواند بازشناسی اولیه‌ی نشانه‌های یک مشکل را ارتقاء بخشد و کاربرد این مهارت‌ها به‌احتمال بسیار در پیشگیری از مشکل می‌تواند باشد. لینهان (1993) مطرح می‌سازد که مشاهده بدون قضاوت، فرصت شناخت پیامدهای یک رفتار را ممکن می‌سازد (نظیر عصبانی کردن رئیس با تأخیرهای مکرر خود). این شناخت، تغییرات رفتاری موثری را به دنبال خواهد داشت. لینهان (1993) به‌ویژه کاهش تکانشوری و رفتارهای ناسازگارانه هم‌چنین در خصوص داشتن «یک حضور ذهن»[10] در زمان حال، بیان می‌کند که این مهارت باعث ایجاد کنترل توجه می‌گردد و مهارت مفیدی برای افرادی است که در تکمیل تکالیف مهم به علت حواس‌پرتی ناشی از نگرانی‌ها، خاطرات یا خلق‌های منفی مشکل‌دارند.

5-آرام‌سازی[11]

رابطه بین مراقبه و آرام‌سازی قدری پیچیده است. مؤلفین متعددی (کبات زین و همکاران، 1998؛ کاپلان، گلدنبرگ و گالوین نادیو، 1993) مطرح ساخته‌اند که حضور ذهن مبتنی بر کاهش استرس ممکن است در اختلالات طبی وابسته به استرس از جمله پسوریازیز و فیبرو میاگلیا کاربرد داشته باشد. این مؤلفین خاطر نشان می‌سازند که مراقبه غال با آرامش‌بخش است و از این راه می‌تواند در اداره‌ی این اختلال مؤثر باشد. اگرچه ایجاد آرامش از طریق راهبردهای گوناگون مراقبه اثبات‌شده است (بنسون،1975؛ اورم- جانسون، 1984؛ والاس، بنسون و ویلسون، 1984)، اما لازم به توضیح است که هدف آموزش ذهن آگاهی، ایجاد آرامش نیست، بلکه آموزش مشاهده بدون قضاوت شرایط در لحظه است، شرایطی که ممکن است برانگیختگی دستگاه عصبی خودمختار، افکار رقابتی، تنش عضلانی و سایر پدیده‌های ناسازگار با آرامش را باعث شوند. به‌علاوه، شواهد نشان می‌دهند که اثرات آرام‌سازی منحصر به مراقبه نیستند، بلکه در بسیاری از راهبردهای آرام‌سازی وجود دارند (شاپیرو، 1982). ازاین‌رو، گرچه تمرینات حضور ذهن ممکن است منجر به آرام‌سازی شوند، اما این پیامد دلیل اولیه درگیری در مهارت‌های ذهن آگاهی نیستند.

6-پذیرش

رابطه بین پذیرش و تغییر، یک مفهوم محوری در بحث‌های رایج روان‌درمانی است (هایز، جاکوبسن، فولت و داگر، 1994). هایز (1994) مطرح ساخت که پذیرش شامل «تجربه رویدادها به طور کامل و عاری از دفاع، همان‌گونه که هستند» است و ذکر نمود که متخصصین بالینی که تجربه مدار هستند، ممکن است که بر اهمیت تغییر کلیه نشانه‌های ناخوشایند، تأکید بیش‌ازحدی داشته باشند و اهمیت پذیرش را موردتوجه قرار ندهند. برای مثال، فردی که حملات هراس را تجربه می‌کند، ممکن است در رفتارهای ناسازگارانه متعددی برای پیشگیری از حملات آتی هراس درگیر شود. از جمله، سوءمصرف مواد و الکل، اجتناب از فعالیت‌های مهم و گوش‌به‌زنگی مضطربانه و افراطی نسبت به حالت‌های بدنی. با پذیرش فرد می‌پذیرد که حملات هراسی که ممکن است گاه‌گاهی رخ دهند، زودگذرند و خطرناک نیستند و اگرچه ناخوشایند هستند، باید تحمل شوند و نباید از آن‌ها اجتناب نمود، یا آن ها را خطرناک تلقی کرد (محمدخانی و همکاران، 1991).

کار آیی درمان

در طول 30 سال گذشته، شناخته‌شده‌ترین تمرین‌های ذهن‌آگاهی، یعنی MBSR و MBCT در کشورهای غربی موردپژوهش قرارگرفته است. پژوهش‌های عصب‌شناختی و بالینی نحوه‌ی اثربخشی تمرین‌های مراقبه‌ی ذهن‌آگاهی و کاربرد آن‌ها را در حوزه‌های طبی مرسوم به‌عنوان ابزار درمانی نیرومند شتاب بخشیده است. تحقیقات بالینی نشان داده‌اند که مراقبه‌های ذهن آگاهی به‌اندازه داروهای ضدافسردگی مؤثر بوده‌اند (ویلیامز، پنمن،2012). تحقیقات پزشکی نشان داده‌اند که مراقبه کنندگان با هیجانات مثبتی که تجربه می‌کنند از طول عمر و سلامت بیشتری برخوردارند (فردریکسون و جوینر، 2002). تحقیقات روانشناسی نشان داده‌اند که افرادی که به‌طور مرتب مراقبه می‌کنند از میانگین جامعه در زندگی شادتر راضی‌تر هستند (ایوانفسکی و مالهی،2007). مراقبه کنندگان از روابط میان فردی ارضاکننده‌تری برخوردارند (هایک، سگال و بین، 2008). با انجام مراقبه اضطراب، افسردگی، عصبانیت و تحریک‌پذیری کاهش پیدا می‌کند (بائر، اسمیت، هاپکینز، کریت میر و تونی،2006)، درحالی‌که حافظه، توانایی جسمی و روحی افزایش پیدا می‌کند (ژا و همکاران، 2007). مراقبه سیستم ایمنی را تقویت می‌کند، به‌این‌ترتیب در کاهش تأثیر شرایط سخت مانند دردهای مزمن (کبات زین، لیپ ورث، برنسی و سلرز، 1986)، سرطان (پکا، کارلسون، گودی و انجن، 2000) و حتی درمان اعتیاد به مواد مخدر و الکل (بوئن، 2006)، مؤثر بوده است. همچنین شواهد نمایانگر اثرات مفید آموزش ذهن آگاهی در تندرستی است (کولز و والش، 2009). افزایش ذهن آگاهی با افزایش بهزیستی روان‌شناختی، توافق، گشودگی، وجدانمندی و کاهش نشانه‌های درد همراه است. در حقیقت افراد ذهن آگاه در شناخت و مدیریت و حل مشکلات روزمره توانا هستند (واکر، 2011). تحقیقات بر روی نتایج استفاده از این‌ روش نشان می‌دهد که بیماران بسیاری با مشکلاتی چون بیماری‌های قلبی، سرطان، مبتلایان به ایدز، درد مزمن، مشکلات معدی، دردهای وابسته به استرس، سردرد، فشارخون بالا، اختلالات خواب، افسردگى، اضطراب و وحشت‌زدگی از این روش بهره برده‌اند. این روش برای طیف قابل‌توجهی از افراد با مشکلات متنوع از جمله در کاهش غم و اندوه، افسردگی، بی‌خوابی، مشکلات جنسی، درد مزمن و اعتیاد به هر چیزی از الکل و مواد مخدر تا وابستگی و اختلالات عادتی به غذا، قمار و خرید نیز مؤثر است. همچنین اثرات مفید آموزش ذهن آگاهی بر اختلالات خوردن مورد تأیید قرارگرفته است (کریستلر و همکاران،2006).

افراد با استفاده از مراقبه مهارت‌های نظم‌بخشی هیجانی[12] را پرورش می‌دهند. (لینهان،1993). یکی از این مهارت‌های نظم‌بخشی هیجانی ارزیابی مجدد[13]است که از طریق آن، یک موقعیت یا رویداد از نو شکل می‌گیرد اما این بار در قالبی مثبت‌تر و با بار هیجانی کمتر (گروس و گابریلی، 2002). بی‌نظمی هیجانی زمانی روی می‌دهد که افراد تجربیات هیجانی[14] خود را نمی‌پذیرند و از هیجانات مرتبط با آن تجربه اجتناب می‌کنند (فروزیتی و ایورسون،2004). بااین‌حال، در ارزیابی مجدد، هیجانات به سطح هشیاری آورده شده، مورد کاوش قرار می‌گیرند و ارتباط بین حالات درونی و محرکات بیرونی دوباره بررسی می‌شوند (وسکنر و همکاران، 2002). طبق یافته‌های گروس (2002)، در این روش نظم‌بخشی، در قیاس با سرکوبی هیجانی[15]، تجربه هیجانات منفی و نهایتاً رفتار منفی کاهش پیداکرده، درحالی‌که تجربه هیجانات مثبت و به دنبال آن رفتارهای اثربخش افزایش پیدا می‌کنند؛ بنابراین، فرد با ارزیابی مجدد رویداد ازلحاظ شناختی می‌تواند تجربه هیجان را دگرگون کرده و اغلب عاطفه منفی را کاهش دهد (وسکنر و همکاران، 2002).

انجمن روانشناسی آمریکا، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد را به‌عنوان یک درمان تجربی معتبر و برخوردار از حمایت پژوهشی ((قوی)) معرفی می‌کند. درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد از درمان‌های شناختی-رفتاری موج سوم است که علاوه بر راهکارهای تغییر رفتار، از راهکارهای پذیرش و ذهن آگاهی نیز برای افزایش انعطاف‌پذیری روان‌شناختی استفاده می‌کند.

رویکردهای مبتنی بر ذهن آگاهی

رویکردهای درمانی مختلف با ادغام ذهن آگاهی در فن‌های خود، سعی در ارتقای اثربخشی درمانشان داشتند. کاهش استرس مبتنی بر حضور ذهن MBSR(کبات زین، 1997)، شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی[16]MBCT (سگال، ویلیامز و تیزدل،2002)، رفتاردرمانی دیالکتیکی (لینهان،1993)، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد[17] (کورسینی و ودینگ، 2011) و فن‌های پیشگیری از عود در افراد وابسته به مواد (پارکس، اندرسون و مارلات،2001) پرورش آگاهی از خوردن مبتنی بر حضور ذهن MB-EAT[18])- جین کریستلر، 2009)، غنی‌سازی روابط مبتنی بر حضور ذهن MBRE[19]، (کارسون و کارسون، جیل و بوکام، 2004) و درمان فراشناختی[20]MCT (آدرین ولز و جرالد متیوس دهه 1990)جملگی نمونه‌هایی از این تلاش‌ها هستند.

مقایسه ذهن آگاهی با روانکاوی

به‌کارگیری ذهن آگاهی در روانشناسی را می‌توان در روانکاوی به‌عنوان یک روش درمانی ردیابی کرد روانکاوی شکلی از درمان است که در درجه اول از تداعی آزاد استفاده می‏کند و بر تجزیه‌وتحلیل انتقال‌ها و مقاومت‌ها تأکید دارد؛ بنابراین در حقیقت آنچه در یک جریان روانکاوانه موردبررسی قرار می‏گیرود بازخورد فرد نسبت به یک جریان آزاد ذهن است. فروید با کنار گذاشتن هیپنوتیزم و ابداع روش تداعی آزاد، نوعی ذهن آگاهی را در یک بافت ارتباطی در روانکاوی به کار گرفت. در نظریه روانکاوی علاوه بر فن تداعی آزاد مفهوم ایگوی مشاهده‌گر[21] و ایگوی توجه کننده[22] اشاره به سازه‌هایی دارد که به نظر می‌رسد با مفهوم ذهن آگاهی مطابقت دارد (سرفراز، 1392).

در روانکاوی فرد به دنبال این است که سازگاری و انعطاف‏پذیری خود را افزایش دهد و توانایی خود را برای هماهنگ کردن کشش‌های غریزی فزونی بخشد. پس به دنبال انکار کشش­های غریزی خود نیست. در ذهن آگاهی نیز فرد به‌جای اجتناب از درد و رنج می‌آموزد که چگونه با آن‌ها کنار بیاید و باوجود آن‌ها زندگی کند.

اساساً روانکاوی، سرکوبی هیجانی و ایجاد قیدوبند برای امیال و به ناهشیار رفتن آن‌ها را سبب بروز اختلال می‏داند و با استفاده از فنونی مانند تداعی آزاد و هوشیار کردن ناهشیار انسان را به سمت کسب بینش و آگاهی از نهاد فرامی‌خواند. ذهن آگاهی نیز علت اختلال‌های روانی را در ناآگاهی و بد تنظیمی‌های هیجانی و گیر افتادن در دام افکار منفی می‌داند با این تفاوت که در درمان ذهن آگاهی فقط و فقط بر زمان حال تأکید می‌شود، بدون اینکه به گذشته بیمار علاقه‌ای نشان دهند یعنی شخص آگاهی خود را از گذشته و آینده به حال حاضر معطوف می‌کند و آگاهی و بینش از اکنون را هدف درمان می‌داند. درحالی‌که روانکاوی به واکاوی گذشته بیمار و به‌ویژه دوران کودکی او علاقه‌مند است و بینش با استفاده از تعبیر و تفسیرهای درمانگر حاصل می‌شود؛ که درنهایت بیمار با پالایش روانی به آگاهی می‌رسد.

مقایسه ذهن آگاهی و رویکردهای رفتاری-شناختی

همان‌گونه که ذکر شد ذهن آگاهی مستلزم راهبردهای رفتاری، شناختی و فراشناختی ویژه برای متمرکز کردن فرآیند توجه است که به‌نوبه خود به جلوگیری از مارپیچ فرو کاهنده خلق منفی-فکر منفی-گرایش به پاسخ‌های نگران‌کننده و رشد دیدگاه جدید پدید آیی افکار و هیجان‌های خوشایند منجر می‌شود (سگال،2002). آموزش ذهن آگاهی با شیوه‌های درمانی دیدگاه رفتاری-شناختی شباهت‌های زیادی دارند از جمله در مواردی مانند آموزش هدایت توجه توسط خود که هر دو رویکرد معتقدند می‌تواند باعث مواجهه پایدار با حس‌ها، افکار و هیجانات شود و حساسیت‌زدایی پاسخ‌های شرطی شده و کاهش رفتارهای اجتنابی را به دنبال داشته باشد. تغییرات شناختی که یکی از مراحل درمان در رویکرد ذهن آگاهی است تأکید می‌کند که افکار پدیده‌هایی هستند که نباید درگیر ارزش یا معانی آن‌ها شد و لزوماً بازتاب واقعیت، سلامت، سازگاری، یا ارزشمندی نیستند؛ و برای این کار تمرینات مراقبه با هدف آرام‌سازی و بهبود مدیریت خود انجام می‌شود؛ اما آموزش ذهن آگاهی با درمان کلاسیک شناختی-رفتاری از جنبه‌های مهمی نیز تفاوت دارد. برای مثال، آموزش ذهن آگاهی، شامل ارزیابی افکار تحت عنوان منطقی یا تحریف‌شده و یا کوشش‌های منظم برای تغییر افکار منطقی یا تحریف‌شده نیست. بلکه مراجع می‌آموزند که افکارشان را مشاهده کنند، اهمیتشان را در نظر بگیرند و از ارزیابی آن‌ها جلوگیری کنند. تفاوت مهم دیگر این است که شیوه‌های شناختی-رفتاری کلاسیک معمولاً یک هدف واضح و روشن، مثل تغییر یک الگوی فکری یا رفتاری دارند. برعکس در مراقبه ذهن آگاهی، نگرش متفاوتی وجود دارد که بر اساس آن از کشمکش پرهیز می‌شود. یعنی اگرچه یک تکالیفی نظیر نشستن بی‌حرکت، بستن چشم‌ها و تمرین توجه انجام می‌شود اما هیچ هدف خاصی اتخاذ نمی‌شود، شرکت‌کنندگان کوششی برای ایجاد آرامش، کاهش درد، یا تغییر افکار و هیجانات خود به عمل نمی‌آورند، گرچه ممکن است به همین دلایل جهت درمان مراجعه کرده باشند. آن‌ها به‌سادگی آنچه را که در هرلحظه اتفاق می‌افتد، مشاهده می‌کنند.

همچنین رویکرد ذهن آگاهی عنوان می‌کند که آموزش مؤثر مهارت‌های ذهن آگاهی توسط متخصصین بهداشت روانی خود آن‌ها را نیز درگیر فراگیری مهارت‌های ذهن آگاهی می‌سازد (سگال و همکاران، 2003 به نقل از محمدخانی،1387) درصورتی‌که از متخصصینی که از شیوه‌های کلاسیک رفتاری-شناختی استفاده می‌کنند، انتظار نمی‌رود که درگیر تمریناتی شوند که در حال آموزش دادن آن‌ها هستند. اگرچه تمرین ذهن آگاهی معمولاً شامل پذیرش واقعیت زمان حال است، افرادی که این مهارت‌ها را تمرین می‌کنند، ممکن است کاهش انواع نشانه‌ها را در خود نیز تجربه کنند.

در ذهن آگاهی اساس آموزش یک سری تکالیف به‌صورت هشیار و خودآگاه است. هر تمرین به طور هدفمند و آگاهانه می‌تواند ظرفیت و توانایی نظام پردازش اطلاعات را افزایش دهد. تمرین‌های ذهن آگاهی می‌تواند به‌عنوان یک نظام هشدار اولیه مانع شروع یک درگیری ذهنی شود. شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی، نوید تازه‌ای در تبیین رویکرد درمان شناختی-رفتاری است. آموزش ذهن آگاهی مستلزم یادگیری فراشناختی و راهبردهای رفتاری جدید برای متمرکز شدن روی توجه، جلوگیری از نشخوارهای فکری و گرایش به پاسخ‌های نگران‌کننده است و همچنین باعث گسترش افکار جدید و کاهش هیجانات ناخوشایند می‌شود)کری جی،2004).

-Baer, R. A. (2003). Mindfulness training as a clinical intervention: A conceptual and empirical review. Clinical psychology: Science and practice, 10,125-143.

-Bishop, S. R., Lau, M., Shapiro, S., Carlson, L., Anderson, N.D., Carmody, J., et al. (2004). Mindfulness: A proposed Operational Definition. Clinical Psychology: Science and Practice, 11(3),23-241.

-Brackett,M.A. & Salovey,P. (2004). Measuring emotional intelligence/ as a mental abilitly with the Mayer Salovey-Caruso Emotional Intelligence Test. In G.Geher (Ed.), Measurement of emotional intelligence (pp.179-194). Hauppauge, NY: Nova Science Public.

-Cardaciotto, L. A. (2005) Assessing mindfulness: The develop of a bi dimensional measure of awareness and acceptance Doctoral dissertation. University of Drexel,USA

-Carighead, W. E., (2003) Behavioral & cognitive Behavioral psychotherapy. In G. Stricker & T. A. Widiger (vol. Eds.) & I. B. Weiner (Editor in chief) Handbook of psychology vol. 8, Clinical Psychology. NJ: Jone Wiley, & Sons.

-Davidson R.J., Kabat-Zinn, J., Schumacher, J., Rosenkranz, M., Muller, D., Santorelli, S. F Urbanowski, F., Harrington, A., Bonus, K., & Sheridan, J.F. (2003) Alterations in brain and immune function produced by mindfulness meditation. Psychosomatic Medicine, 65(4), 564-570.

-Emanuel, A. S.; Updegraff, J. A.; Kalmbach, A. D.; Ciesla, J. A. (2010), "The role of mindfulness facets in affective forecasting", Personality andIndividual differences, 49.815 818.

-Grossman P, Niemann L, Schmidt S, Walach H. Mindfulness based stress reduction and health benefits: a meta-analysis. J Psychoses Res 2004; 57:35–43.

-Hayes, S. C., Strosahl, K., & Wilson, K. G. (2003). Acceptance and Commitment Therapy. (2 ed). New York: Guilford Press.

-Kabat-Zin, J. (1990) Full Catastrophe Living: Using the Wisdom of Your Body and Mind to Face Stress Pain and Illness. New York: Dell Publishing.

-Kabat-Zinn, J. (2000). Participatory Medicine. Journal of European Academy of Dermatology and Vereneology, 14, 239-240.

-Kabat-Zinn, J. (1994). Wherever you go, There you are: Mindfulness meditation in everyday life. New York: Hyperion.

-Kristeller, J. L.; Baer, R. A.; Wolver, R. Q. (2006), Mindfulness-based approaches to eating disorders In Baer, R. (Ed.) Mindfulness and acceptance-based interventions: Conceptualization, application, and empirical support, San Diego, CA: Elsevier.

-Linehan MM. Skills training manual for treating borderline personality disorder. New York (NY): Guilford Press, 1993.

-Linehan, M.M. (1993). Cognitive behavioral treatment of borderline personality disorder. New York: Guilford Press.

-Mackay M. Hand book of research method in abnormal and clinical psychology. New York: Guilford Press; 2008: 342-376.

-Mennin, D. S. (2009). Mindfulness and emotion regulation difficulties in generalized anxiety disorder: Preliminary evidence for independent and overlapping contribution. Behavior Therapy, 40,142-154.

-Mindfulness-based cognitive therapy. (2013, September7). In Wikipedia, The Free Encyclopedia. Retrieved 09:56, September 18.

-Nyklíček I, Karlijn F, Kuijpers M.A. Effects of Mindfulness-Based Stress Reduction Intervention on Psychological Well-being and Quality of Life: Is Increased Mindfulness Indeed the Mechanism?. ann. behav. Med 2008; 35:331– 340.

-Segal, Z, V., Williams, J. M. G., Teasdale, J. D. (2002) Mindfulness-based cognitive therapy for depression: A new approach to preventing relapse. New York: Guilford press.

-Segal, Z. V., Williams, J. M. G., & Teasdale, J. D. Mindfulness-based cognitive therapy for depression: A new approach to preventing relapse. New York: Guilford Press 2002.

-Walker, L.; Colosimo, K. (2011), "Mindfulness, self-compassion and happiness in non- mediators: A theoretical and empirical examination",Personality and Individual Differences, 50. 222-227.

-Walsh, J.; Baliant, M. G.; Smolira S. J. D. R.; Fredericksen, L. K. & Madsen, S. (2009), "Predicting individual differences in mindfulness: The role of trait anxiety, attachment anxiety and attentional control", Personality and Individual differences, 46,94- 99.

-Williams, M. & Penman, D. (2012). Mindfulness: A practical guide to finding peace in a frantic world.Piatkus. co. uk.


دکتر شهرام محمدخانی

 

تعداد بازدید از این مطلب: 384
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات

اضطراب اساسی یا عصبیت
افراد عصبی یا روان‌نژند
از نظر کارن هورنای


اضطراب اساسی یا عصبیت

• اضطراب یا «عصبیت اتفاقی» وقتی است که یک عامل خارجی علت و محرک آن است و درمان آن ساده است.

اضطراب یا عصبیت اساسی ریشه در کودکی دارد.

اضطراب اساسی از کودکی شروع شده و بصورت مزمن درآمده است .

درمانش مشکل است . معمولاً خود افراد از آن آگاهی دقیق و روشنی ندارند.


• در بعضی موارد شخص عصبی احساس نفرت و بدبینی و سوءظن خود را نسبت به دیگران در زیر لفافه خوش بینی و اعتقاد کورکورانه و زورکی بر اینکه همه مردم دنیا خوب هستند میپوشاند. و با نوعی خود فریبی روابط ظاهراً حسنه با آنها برقرار میکند. یا میل به تحقیر دیگران را زیر لفاف تمجید و تحسین بیش از حد آنها میپوشاند . یا احساس حقارت خود را زیر لفاف تظاهرات متشخصانه پنهان میکند.

• احساس اضطراب و نفرت در اصل بوسیله انسانها ایجاد شده و باید متوجه آنها باشد. ولی میبینیم که افراد عصبی بسیاری از رعد و برق ، وقایع سیاسی، تصادفات احتمالی و موهومی، حتی از سرنوشت وحشت دارند. در حالیکه نفرت این افراد در اصل از انسانها بوده ولی نسبت به چیزهای دیگر تعکیس یا فرافکنی یافته است.

• اولین نتیجه حاصل از اضطراب اساسی، نوعی از احساس تنهایی و جدایی عاطفی از دیگران است. چنین شخصی نسبت به مردم دنیا احساس قهر و رنجش و بیزاری خواهد داشت. ساختمان عصبیت او ، او را به موجودی با اعتماد به نفس مثبت ضعیف مبدل میکند . به موجودی بی ارزش و بی مسوولیت تبدیل میشود.


در دنیای امروز ۴ راه (مکانیسم دفاعی) برای مصون بودن از آزار دیگران برای شخص عصبی وجود دارد :

1. جلب محبت :

شخص عصبی فکر میکند اگر بتواند محبت دیگران را جبران کند، از آزار دیگران در امان خواهد بود . فکر میکند از طریق جلب محبت میتواند حمایت را نیز بدست آورد، و الا خودِ نفسِ محبت برای او چندان مهم نیست.

2. تسلیم :

یا تسلیم کورکورانه نظریات متدوال اجتماع و سنت ها و فرهنگها می شود یا تسلیم افراد، بخصوص و معمولاً افراد قلدر و قدرتمند.

او خوب بودن را تسلیم شدن به خواسته ها و نظرات دیگران میداند. برخی اوقات تسلیم را درباره هرگونه میل و درخواستی که رد آن موجب رنجش کسی میشود بکار میبرد .
قدرت انتقاد کردن و دفاع را از دست میدهد . به دیگران اجازه میدهد او را تحقیر و سرزنش کنند. آدمی میشود حاضر به خدمت و فداکار ، به هیچ وجه آگاه نیست که علت رفتار او بخاطر عصبی بودنش است. آدمی است که تصور میکند به حد اعلا خوب است . فکرش این است که اگر تسلیم بشوم و اطاعت کنم، از آزار در امان خواهم بود.

3. کسب قدرت :

شخص عصبی باطناً احساس ضعف و ناتوانی میکند . مدام نگران آزار دیگران است . سعی دارد قدرت اجتماعی بدست آورد تا بوسیله ان ضعفهای خود را بپوشاند.

چیزهایی که به نظر او نشانه قدرت میرسد عبارتند از : ثروت، شهرت، موفقیت، پرستیژ، منصب، علم و دانش.

4. عزلت گزینی :

در تاکتیکهای قبلی شخص سعی میکند رابطه با دیگران را حفظ کند . در این تاکتیک از دیگران فرار میکند .

سعی میکند از نظر مادی و معنوی خود را بی نیاز از دیگران گرداند تا مجبور به رابطه با آنها نگردد. مثلا فکر میکند اگر ثروت داشته باشد کمتر مجبور به رابطه با دیگران میشود.

او با خود میگوید اگر خود را درگیر روابط عاطفی با کسی نکنم، هیچ چیز نمیتواند موجب یاس و سرخوردگی من بشود.

برای اینکه بتواند جدایی عاطفی خود از دیگران را حفظ کند، مجبور است همه چیز را سرسری بگیرد . نا آگاه به خودش تلقین میکند که هیچ چیز در زندگی نباید آنقدر مهم و جدی باشد که ضرورت تعلق و وابستگی و در نتیجه ارتباط داشتن با دیگران را ایجاب نماید.

 

شخص عصبی از هر تیپی که باشد، در عین احساس حقارت و بی ارزشی،

ارزشهای ایده آل و دور از واقعیتی برای خود قائل است و خود را خیلی ممتاز تصور میکند.

 

فرد عزلت طلب ثروت را میخواهد تا از دیگران بی نیاز باشد.

در خرج کردن ثروت حداکثر احتیاط را میکند .

فرد قدرت طلب ثروت را میخواهد تا آن را وسیله اعمال قدرت و تسلط بر دیگران قرار دهد .

از ثروت حداکثر استفاده را میبرد. استفاده از ثروت را به منزله استفاده از قدرتش میداند.

• شخص عصبی اسیر تمایلات هم مهرطلبانه میشود . هم برتری طلب است و هم عزلت طلب است . زیرا شرایط اجتماعی طوری است که نمیتواند منحصرا به یک تاکتیک پناه ببرد . ولی از یکی بیشتر و از دیگری کمتر استفاده میکند.

• شخص مهرطلب یا قدرت طلب مثل تشنه ای است که هرچه آب مینوشد سیر نمی شود. هیچ محبت یا قدرتی نمیتواند این افراد را خشنود و راضی سازد.

گذشته از ۴ تاکتیک گفته شده، مقدار زیادی ترمزهای روانی بوجود میاورد که شخصیت انسان را از شادابی و تحرک باز میدارد.

به نظر کارن هورنای عصبیت تنها وقتی بوجود می آید که :

تضاد بین “تمایلات و کششهای انسانی” با “مَنهیات اجتماعی”،

اولا منجر به بروز اضطراب گردد،

ثانیا شخص برای دفاع از خود در مقابل اضطراب،

متوسل به تاکتیک های دفاعی شود.

مَنهیات = افعال بدی که انجام آنها منع شده . چیزهای نهی کرده شده و ناروا
...............ٔ....................................................

ویژگی های شخصیت عصبی

شخصیت عصبی ۱۰ ویژگی دارد:

1- کوششی در جهت درک واقعیت و کشف حقیقت ندارد.

2- مسئولیت را به اندازه نمی پذیرد یا بیش از حد مسوول است یا کمتر از حد.

3- با وقت و زمان مشکل دارد یا در گذشته زندگی میکند یا نگران آینده است.

4- با مسائل احساسی و عاطفی، مخصوصاً موضوعات جنسی مشکل دارد . اصولا حتی با وجود داشتن میل جنسی زیاد، در عمق وجود خود احساس بدی راجع به رابطه جنسی و جنس مخالف دارد.

5- برخورد نادرست با موضوع خشم خود دارد.  یا بصورت خوردن و کنترل خشم است  یا بصورت رفتار عصبانیت.

6- مشکل حرمت نفس دارد . خود را موجودی خوب و دوست داشتنی نمیداند.

7- مشکل اعتماد به نفس دارد . یعنی با خودش میگه من نمیدونم و یا با وجودیکه میدونم نمیتونم.

8- با موضوع های قدرت و آبرو مشکل دارد.

9- افرادی بسیار وابسته هستند کوششی در جهت اندیشه و احساس مستقل داشتن از دیگران نمیکنند.

10- موضوع محبت و دوستی و عشق بزرگترین گرفتاریشونه. مثلا ممکنه باور داشته باشند که محبت و عشق یک بازی یا فریب بزرگ است . یا اگر محبت کسی را بخواهند آن را بصورت انحصاری و همیشگی و مطلق و یا حتی در حد فداکاری انتظار دارند . لذا اگر مثلاً شریک زندگیشون برادرشو دوست داشته باشه، اون ها احساس حسادت میکنند.

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 168
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات

روانشناسی اجتماعی / خبر - سه شنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۰۹:۳۷
واژه "Belief" در فارسی به باور، عقیده، ایمان و اعتقاد ترجمه شده است. این واژه از اصطلاحات مربوط به حوزه روان‌شناسی اجتماعی است كه مباحث مربوط به پدیده روانی اعتقاد را از این حیث كه دارای رفتارسازی اجتماعی است مطالعه می‌كند.
باور چیست؟
من باور دارم
تو باور داری
او باور دارد
و باور چیزی است ”داشتنی“
”باور“ تعیین‌كننده نوع ارتباط شما با یك ”گزاره“ است:
”برنادت سوبیرو یك قدیسه است.“ اگر ارتباط شما با گزارهء فوق از نوع پذیرش باشد. شما به این گزاره باور دارید و اگر از نوع نفی باشد، شما به این گزاره باور ندارید. همانطور كه توجه دارید این به معنای عدم یا وجود ”ارتباط“ نیست. وقتی شما با گزارهء فوق هیچ ارتباطی ندارید كه از مفهوم ”قدیسه“ بی‌اطلاع باشید یا شخصی به نام ”برنادت سوبیرو“ را نشناسید، كه در این صورت موضع شما در قبال باور به گزارهء فوق تنها می‌تواند نمی‌دانم باشد.

دانشمندان براي بررسي تعيين ميزان قدرت باورها بر کيفيت زندگي انسانها آزمايشي را در دانشگاه هاروارد انجام دادند. 80 پيرمرد و 80 پيرزن را انتخاب کردند. يک شهرک را به دور از هياهو برابر با 40 سال پيش ساختند. غذاهاي 40 سال پيش در اين شهرک پخته مي شد. خط روي شيشه هاي مغازه ها، فرم مبلمان، آهنگ ها، فيلم هاي قديمي، اخباري که از راديو و تلويزيون پخش مي شد را مطابق با 40 سال قبل ساختند. بعد اين 160 نفر را از هر نظر آزمايش کردند؛ تعداد موي سر، رنگ موي سر، نوع استخوان، خميدگي بدن، لرزش دستها، لرزش صدا، ميزان فشار خون و غيره. بعد اين 160 نفر را به داخل اين شهرک بردند.
بعد از گذشت 5 الي 6ماه کم کم پشتشان صاف شد، راست مي ايستادند، لرزش دستها بطور ناخودآگاه از بين رفت، لرزش صدا خوب شد، ضربان قلب مثل افراد جوان، رنگ موهاي سر شروع به مشکي شدن کرد و چين و چروکهاي دست و صورت از بين رفت.

علت چه بود؟
خيلي ساده است. آنها چون مطابق با 40 سال پيش زندگي کردند، باور کرده بودند 40 سال جوان تر شده اند. انسان ها همان گونه که باور داشته باشند مي توانند بينديشند. باورهاي آدمي است که در هر لحظه به او القا مي کند که چگونه بينديشد. اصولا فرق بين انسان ها، فرق ميان باورهاي آنان است. انسانهاي موفق با باورهاي عالي، موفقيت را براي خود خلق مي کنند. انسان هاي ثروتمند، باورهاي عالي و ثروت آفرين دارند که با اعتماد به نفس عالي خود و بدون توجه به تمام مسائل به دنبال کسب ثروت مي روند و به لحاظ باورهاي مثبتشان به ثروت مطلوب خود مي رسند.

قانون زندگي قانون باورهاست. باورهاي عالي سرچشمه همه موفقيتهاي بزرگ است. توانمندي يک انسان را باورهاي او تعيين مي کند. انسان ها هر آنچه را که باور دارند خلق مي کنند. باورهاي شما دستاوردهاي شما را در زندگي مي سازند زيرا باورها تعيين کننده کيفيت انديشه ها، انديشه ها عامل اوليه اقدام ها و اقدام ها عامل اصلي دستاوردها هستند.

واژه "Belief" در فارسی به باور، عقیده، ایمان و اعتقاد ترجمه شده است.[1] این واژه از اصطلاحات مربوط به حوزه روان‌شناسی اجتماعی است كه مباحث مربوط به پدیده روانی اعتقاد را از این حیث كه دارای رفتارسازی اجتماعی است مطالعه می‌كند. در یک تعریف ساده و رسا، «باورها یا عقیده‌ها، اندیشه‌هایی هستند كه فرد به درستی و حقانیت آن‌ها اعتقاد دارد.»[2]

کرچ و کرچفلید باور را چنین تعریف کرده‌اند:‌ «باور، سازمانی باثبات از ادراک و شناختی نسبی درباره جنبه خاصی از دنیای یک فرد است.» برای مثال، ‌اعتقاد به بابانوئل که مفاهیم گوناگون به آمیخته‌ای همچون: جنبه جسمانی، ‌لباس و نوع پوشش، جنبه کارکردی آن را دربر می‌گیرد. در مفهوم وسیع‌تر،‌ باورها دربرگیرنده شناخت یا دانسته‌ها، ‌عقاید یا آیین است.»[3]

منابع باورها
باورها از کجا شکل می‌گیرند؟ منابع شناختی و عاطفی و بینشی شکل‌گیری باورها چیست؟ برخی از روان‌شناسان اجتماعی به این نتیجه رسیده‌اند که «باورها سه ریشه اصلی دارند: تجربه شخصی، ‌اطلاعات حاصل از دیگران و استنتاج،‌ حتی ممکن است باورها محصول همزمان این سه منبع باشند. مثلاً،‌ ممکن است شخصی نوار جدید آقای X را خیلی خوب توصیف کند زیرا شخصاً به آن گوش داده است. همچنین نوار مزبور ممکن است به این علت خیلی خوب به نظر برسد که فردی مورد اعتماد آن را تعریف کند یا در روزنامه‌ها راجع به آن مطالب مثبت زیادی نوشته شده باشد. در حالت اخیر،‌ باور شخص بر اطلاعات حاصل از دیگران استوار خواهد بود. بالاخره،‌احتمال دارد که شخص اصلاً به نوار گوش نداده باشد و کسی هم درباره آن با او صحبت نکرده باشد اما باور او و محصول این استنتاج باشد: چون نوارهای آقای X خیلی خوب است،‌ پس نوار جدید او نیز به احتمال نزدیک به یقین خیلی خوب خواهد بود.»[4] باورهای ارزشی و غیرارزشی می‌توان به این باور ویژگی‌هایی نسبت داد؛ اگر باور مورد ارزیابی قرار گیرد، از باور ارزشی صحبت خواهد شد. مثلاً، می‌توان سرعت اتومبیل را "خطرناک" یا "اعصاب خردکن" توصیف کرد. همچنین، باور می‌تواند به ارتباط بین دو موضوع مربوط باشد. مثلاً، افراد سیگاری، ‌پس از مبتلا شدن به سرطان، اعلام می‌کنند که به‌عقیده آن‌ها مصرف سیگار بر سلامت جسمی اثر مستقیم دارد، در حالی که قبلاً این واقعیت را قبول نداشتند.[5]
مفاهیم مرتبط با باور نگرش، دید قالبی، عقیده، باور، تعصب و پیش‌داوری از مفاهیم نزدیک به‌هم اما در واقع جدا هستند که اگر برخی از آن‌ها در عرف عامه به‌جای هم به‌کار روند، خیلی دور از انتظار نیست اما در برخی متون علمی و ترجمه‌ای هم گاهی اوقات به جایگاه استعمال این مفاهیم توجه نمی‌شود و بدون ضابطه معینی به‌جای هم استعمال می‌شوند؛ خصوصاً عقیده و باور «که غالباً مترادف با نگرش تلقی شده‌اند.»[6] به‌عنوان مثال در عبارت زیر که به فرق باور به‌عنوان جزیی از نگرش پرداخته است، باور و عقیده را به یک معنی به‌کار برده است: «عقیده و نگرش دو جنبه مکمل یک فرایند هستند. اولی از پویایی و زمینه‌های عاطفی بیشتری برخوردار است و دومی، بیشتر جنبه عقلانی و گفت و شنود و ارتباط شفاهی دارد.
این امر نشانگر آن است که نگرش و عقیده،‌ آن‌چنان در هم آمیخته‌اند که سنجش افکار (عقاید) عمومی اغلب از طریق "سنجش نگرش" انجام می‌گیرد و نگرش‌های فرعی گویای این واقعیت است که چرا و چگونه یک گفت و شنود یا یک بحث منطقی قادر به تغییر عقاید نیست و تنها می‌تواند (گاهی) عقاید موجود را تقویت کند.»[7] بنابراین، لازم است با رویکرد افتراقی، به تعریف مختصری از مفاهیم مرتبط با باور پرداخته ‌شود. از طرف دیگر در منابع موجود روان‌شناسی توجه بسیار ناچیزی به بحث باور شده است و طرح آن در ضمن این مفاهیم مشابه است که البته درهم‌تنیدگی این مفاهیم هم در این مساله دخیل بوده است. در هرحال، با تشریح اجمالی این مفاهیم با رویکرد افتراقی، این فایده هم وجود دارد که درک بهتری از مفهوم باور به‌وجود خواهد آمد؛ چنانچه به گفته مک‌گوایر این اصطلاحات «نام‌هایی هستند در جستجوی یک تمایز به‌جای اینکه تمایزی در جستجوی یک اصطلاح باشند.»[8]

1. عقیده (Opinion)؛ در ساده‌ترین سطح، ‌عقیده چیزی است که شخص بر مبنای واقعیات،‌ درست می‌پندارد. بدین‌سان، ‌من عقیده دارم که: کمتر از 15000 دانشجو در دانشگاه کالیفرنیا در سانتاکروز ثبت‌نام کرده‌اند؛ بستن کمربند ایمنی از وقوع سوانح اتومبیل جلوگیری می‌کند؛ شهر نیویورک در تابستان گرم است. این قبیل عقاید اساساً شناختی هستند، و در ذهن رخ می‌‌دهند نه در اندرون بدن. همچنین ناپایدارند، ‌یعنی می‌توان آن‌ها را با شواهد مخالف خوب و روشن، دگرگون کرد. بدین‌سان،‌ اگر رالف‌ نادر (کارشناس مسایل اتومبیل) شواهدی به من عرضه کند که حاکی از اینکه کمربندهای ایمنی با ساخت کنونی خود، ‌سوانح رانندگی را کاهش نمی‌د‌هند،‌ عقیده خود را در مورد مسئله تغییر می‌دهم.»[9] در تفاوت عقیده و باور گفته‌اند: «باورها جنبه کلی‌تری نسبت به عقاید دارند. آن‌ها دنیای فرد را می‌سازند و به او ثبات نظر و عقیده می‌دهند. مجموعه مطالبی که ما درباره یک موضوع خاص می‌د‌انیم و همه قضایایی که برای ما معنایی ندارند و همچنین همه موضوعاتی که ما فکر می‌کنیم واقعیت دارند، باور ما را تشکیل می‌دهند.»[10] برخی هم در تفاوت عقیده و باور گفته‌اند: «اصطلاح عقیده همچنان به گستردگی و به‌ویژه در مورد نظرخواهی از عقاید عمومی، جایی که تمرکز روی نگرش‌های مشترک و اعتقادات گروه‌های بزرگی از مردم است به‌کار می‌رود. به‌طور کلی این عقاید عمومی ترکیبی هستند از نگرش‌ها، باورها، و نیت‌های رفتاری، به‌عنوان مثال در یک نظرخواهی تلویزیونی ممکن است از پاسخ‌دهندگان پرسیده شود آیا کاندیدایX را قبول دارید؟، «آیا تصور می‌کنید که کاندیدایX به مسایل طبقات محروم جامعه علاقمند است؟ و اگر امروز انتخابات صورت گیرد، آیا به کاندیدایX رأی می‌دهید؟»[11]

2. نگرش (Attitude)؛ برای درک بهتر مفهوم نگرش و ارتباط آن با باور و عقیده، «فرض کنید شخصی معتقد باشد که یهودیان به اعمال بازرگانی "زیرکانه" اشتغال دارند،‌ یا اینکه شرقی‌ها آدم‌های موذی و آب زیر کاه‌اند، ‌یا افراد کمتر از 25 سال دارای خردمندی ویژه‌ای هستند، یا اینکه شهر نیویورک همچون یک جنگل است [...] این‌ها،‌ هم هیجان‌آور و هم ارزیابی کننده‌اند، یعنی، بر دوست داشتن و دوست نداشتن دلالت دارند. اعتقاد به اینکه شرقی‌ها موذی و آب زیرکاهند، ‌قویاً‌ بر این دلالت دارد که فرد علاقه‌ای به آن‌ها ندارد. عقیده به اینکه شهر نیویورک همچون یک جنگل است، با این عقیده که در تابستان هوای نیویورک گرم است تفاوت می‌کند. عقیده به اینکه شهر نیویورک همچون یک جنگل است صرفاً شناختی نیست، بلکه با ارزیابی کم منفی و قدری هیجان و اضطراب همراه است. عقیده‌ای که شامل یک جزء ارزیابی کننده و یک جزء هیجانی باشد، ‌نگرش نامیده می‌شود. در مقایسه با عقاید، نگرش‌ها خیلی به دشواری تغییر می‌یابند.»[12] پس وجود مؤلفه عاطفی،‌ نگرش‌ها را از دانش یا اعتقاد متمایز می‌كند.[13] همچنین نگرش دارای بعد سومی به نام رفتار است. برخی محققان، نگرش را حلقه واسط بین باورها و رفتار دانسته‌اند؛ یعنی باورها وقتی به نگرش تبدیل شوند، می‌توانند در رفتار متجلی گردند. ایشان معتقدند هر نگرشی دارای یک بعد شناختی است که نگرش (که ماهیت عاطفی دارد)، از آن تغذیه می‌گردد.[14] جنبه رفتاری نگرش به هدف‌ها مربوط می‌شود،‌ یعنی اعمالی که در برابر یک موضوع که باور و حالت عاطفی مثبت یا منفی به آن پیدا شده است، نشان داده می‌شود.[15] سه بعد شخص و موضوع نگرش «نوار آقای X»[16]

3. دید قالبی (Stereotype)؛ دید قالبی را حاصل تعمیم به‌جا یا نابه‌جای نگرش‌ها می‌دانند. نگرش، از مواد مقدماتی و پیش‌نیازهای تحقق دید قالبی است که خود برآیندی از عقاید و باورهاست. البته نه اینکه هر نگرشی به شکل‌گیری دبد قالبی منتهی شود. «نگرش، نخست تعمیم می‌یابد سپس دید قالبی شکل می‌گیرد.»[17]
روان‌شناسان، دید قالبی را یك رشته باورها و عقایدی درباره جنبه‌هایی از رفتار دانسته‌‌اند كه تصور می‌شود، اكثر افراد گروه خاصی دارا می‌باشند. چنان‌كه عقیده رایج بسیاری از اروپاییان بر این است كه مردم سواحل دریای مدیترانه افرادی زودجوش و هنرمند هستند، در صورتی كه مردم شمال اروپا خون‌سرد، ولی فعال و پركارند و ساكنان جزایر دریای جنوب را مردمی بی‌قید، راحت‌طلب و بركنار از هر گونه جاه‌طلبی می‌شناسد.[18]
تفکر آدمی همواره منطقی نیست. ما آدمیان با اینکه بر تفکر دقیق و ظریف تواناییم، به همان اندازه هم در معرض بروز تحریفات و غرض‌ورزی‌های بسیاری در فرایند فکری خویش هستیم. به منظور فهم نحوه تغییر نگرش‌ها، لازم است که نخست پیچیدگی‌های تفکر آدمی و نیز انگیزه‌هایی را که مردم را به مقاومت در برابر تغییر، برمی‌انگیزند،‌ بفهمیم.[19]
نگرش‌ها عقاید و باورها ارتباط تنگاتنگی دارند و می‌توان گفت که زیربنای عقلی و منطقی عقاید و باورها را تشکیل می‌دهد. اگر نگرش تمایلی است به انجام کارهای مناسب یا نامناسب نسبت به موضوعی خارجی، عقیده نمود بیرونی آن است. عقیده اندیشیدن نسبت به واقعی بودن یک موضوع است؛ قضاوتی است که ما نسبت به موضوعی داریم برای مثال، اگر بگوییم «این موضوع بد است» عقیده خود را نسبت به آن موضوع بیان کرده‌ایم. البته تعمیم مذکور تنها ناظر یا فرآیند شکل‌گیری دید قالبی است و نه تایید اتقان آن؛ زیرا از نظر روان‌شناسان اجتماعی، «دید قالبی اعتبار بسیار كمی دارد و اصولاً در مورد گروه در عمل، بی‌معنا و كم‌ارزش است. بسیاری افراد را در هر گروهی می‌توان دید كه دارای ویژگی‌ها و اوصافی مخالف نظر رایج می‌باشند.»[20] و همچنین روان‌شناسان اجتماعی درباره آثار و زمینه‌های سوء دید قالبی بر این باورند که «تصورات قالبی، باورهای تعمیم‌یافته‌ای است كه در مورد برخی از اقلیت‌های مذهبی، نژادی و قومی ساخته و پرداخته می‌شود. اعضای این اقلیت‌ها، ویژگی‌های شخصیتی و الگوهای رفتاری خاص و از پیش تعیین شده‌ای از خود نشان می‌دهند. بنابراین، تصورات قالبی در برابر استدلال مخالف سخت مقاومت می‌كند و افرادی كه دارای باورهای قالبی است، همواره دچار تعصب می‌شود.»[21]

4. تعصب و پیش‌داوری (prejudice)؛ پیش‌داوری یا تعصب، نگرش و عقیده مساعد یا نامساعدی است که بدون نسبت به شخصی، شیئ یا امری اعمال می‌شود و حتی با دلایل و مدارک مسلمی که خلاف آن‌را ثابت می‌کنند تغییر نمی‌یابد. کسی که پیش‌داوری می‌کند بی‌رحمانه به زیان مخالفان خود نظر می‌دهد و از اظهار مخالفت و نفرت احساس رضایت می‌کند. بنابراین، از دلیل آوردن روگردان است و حتی کارهای معقول آنان را نادیده می‌گیرد یا وارونه نشان می‌دهد.[22]
بنابراین، پیش‌داوری را باید آفت و آسیب شناخت، باور و عقیده دانست که نگرش‌ها و دیدقالبی نادرست ایجاد می‌کند. سارا سر کلاس درس خجالت مي کشد دستش را بلند کند و سوالش را بپرسد، اگر معلم هم سوالي بپرسد تپش قلبش بالا مي رود و نمي تواند به درستي به سوال معلم جواب دهد. مشکل سارا به همين جا ختم نمي شود؛ او خواهر کوچکتري دارد که بسيار اجتماعي است و به راحتي در هر جمعي حاضر مي شود. اين موضوع مشکل او را دوچندان مي کند چون هميشه در خانواده و اقوام با خواهرش مقايسه مي شود. چرا اين دو خواهر اين قدر با هم متفاوتند؟ تفاوت آن ها در چيست؟


تصوير ما از خودمان
همه ما تصويري از خودمان داريم، تصويري از نقاط قوت و ضعف ، توانايي ها، ارزشمندي و ارتباط مان با افراد ديگر. معمولا خودمان را با اين تصوير مي شناسيم، براي مثال اگر در تصوير ذهني خودمان، آدم زشتي باشيم، هر گونه تعريف از جانب ديگران را قبول نمي کنيم يا ممکن است اين تعريف را به حساب دلسوزي آن ها بگذاريم.
اين تصوير از باورهاي ما نشات مي گيرد. باورها مفاهيمي اصلي هستند که بر اساس آن ها زندگي مي کنيم. باورها در حقيقت هويت ما و تعيين کننده جنبه عاطفي زندگي و چگونگي احساس مان به خودمان مي باشند. آن ها همه چيز زندگي را تحت تاثير قرار مي دهند؛ از انتخاب همسر گرفته تا لذت بردن از يک روز پاييزي. تصويري که هر کس از خودش دارد، به روشني پايه و اساس اکثر تصميم گيري هاي شخصي وي است. وقتي تصوير شما از خودتان پر از عيب و نقص است، پيامي که به شما مي دهد اين است که شايستگي هيچ موفقيتي را نداريد؛ ولي اگر تصويرتان جذاب و سرشار از قدرت و اطمينان است، دنيا در نظر شما خوشايندتر و دستيابي به آرزوها امکان پذيرتر خواهد بود.


باورها چگونه شکل مي گيرند
باورها حالتي دو قطبي دارند و تجربه هاي افراد را به دو دسته مثبت و منفي تقسيم مي‌کنند. شما خيلي سريع مي توانيد در ذهن خود حدس بزنيد که يک رويداد آزاردهنده يا خوشايند، دردناک يا لذت بخش، خوب يا بد است. اين که مي توانيد با آن رويداد مقابله کنيد يا خير؟ قهر کردن دوست تان مي تواند براي شما يک تهديد محسوب شود و شما را عصباني کند، يا فرصتي براي تجديد رفتار و دلجويي از او فراهم کند. همان طور که رشد مي کنيد، فهرست هاي ذهني از اين وقايع تهيه مي کنيد، يعني تجربياتي جديد به هر دو سوي مثبت و منفي مي افزاييد.
اين ها در حقيقت الگوهايي هستند که تجربه هاي بعدي را با آن ها مقايسه مي کنيد. براي مثال اگر پدرتان هميشه شما را براي کند ياد گرفتن سرزنش مي کرد، الان هم اگر در يادگيري موضوعي کند باشيد، انتظار سرزنش داريد يا خودتان را سرزنش مي کنيد. اين قبيل تجربه ها مي تواند در شکل گيري باورهايي مثل اين که «اگر اشتباه کنم، حسابي افتضاح مي شود»، که شايد يکي از باورهاي اصلي سارا باشد، نقش مهمي دارند.


انواع باورها
در ذهن ما انسان ها باورهاي بسيار زيادي وجود دارد. به جرات مي توان گفت درباره هر چيزي که با آن آشنايي داريم، باوري هم به آن داريم. براي مثال ممکن است اصلا اهل فوتبال نباشيد ولي حتما در مورد آن باور يا اعتقادي داريد. آنچه براي ما اهميت دارد باورهايمان درباره خودمان است که تعيين کننده حالات ذاتي و تصميم گيري‌هاي ما هستند. البته همه اين باورها ناکارآمد نيستند. مثلا اعتقاد به اين که «من هم حق اشتباه دارم» خيلي از مواقع مي تواند به بهداشت رواني ما کمک زيادي کند.قصد داريم به تدريج اين باورهاي ناکارآمد را به شما معرفي کنيم و براي تغيير آن ها، تا جاي ممکن راه حل هاي کاربردي ارائه کنيم.


باور کمال گرايي يا بي نقص بودن
برخي افراد معتقدند که نبايد کاري انجام داد يا بايد آن را به بهترين نحو و شکل ممکن انجام داد. اين نوع تفکر، به «تفکر دو قطبي» يا «تفکر همه يا هيچ» معروف است چرا که فرد کوچک ترين خطا يا اشتباه در کار خويش را نمي تواند بپذيرد. به عبارتي کار را شروع مي کند ولي چنان چه در انجام آن اشتباهي کند ديگر آن را ادامه نخواهد داد يا اگر احتمال بدهد در آن موفق نمي شود، حتي به سمت آن هم نمي‌رود. براي نمونه مي توان دانشجويي را مثال زد که هميشه مي خواهد بهترين تحقيق را انجام دهد يا مرد يا زني که مي خواهد بهترين همسر را انتخاب کند يا مادري که مي‌خواهد بهترين باشد.
اين تفکر انعطاف ناپذير، انرژي زيادي از فرد مي گيرد، وي را دچار افت خلق مي کند و اکثر مواقع به نتيجه دلخواه منجر نمي‌شود. تصور کنيد اگر اديسون چنين تفکري داشت، آيا هيچ وقت موفق به اختراع لامپ مي شد! اين نوع باور از دوران کودکي شکل مي گيرد و در ساليان بعد تداوم پيدا مي کند. معمولا والديني که سخت گير هستند و کوچکترين اشتباه کودک را به او گوشزد مي‌کنند يا والديني که سخت راضي مي شوند(يعني کودک تلاش زيادي مي کند که آن ها را راضي کند ولي هميشه يک جاي قضيه ايراد دارد!) باعث شکل گيري اين باورها مي شود. چون کودک ياد مي گيرد که کارش بايد بي عيب باشد تا مورد تاييد قرار گيرد، بعدها اين انتظار را از خودش نيز خواهد داشت. او بزرگ مي‌شود ولي اين باور هم چنان بر زندگي او حاکم است.


تغيير باور کمال گرايي
جنبه خوب قضيه آن است که چون اين باورهاي ناکارآمد آموزش داده شده اند پس مي توان با يادگيري باورهاي مؤثرتر و کارآمدتر و جايگزيني آن ها با اين باورها، مانع فعال شدنشان شد. البته چون سال هاي زيادي است که اين باورها در ذهن حاکم بوده اند، تغيير آن ها سخت و زمانبر است، ولي رهايي و انرژي باورهاي مؤثر به قدري خوشايند است که فرد خيلي زود تمايل به بهره گيري آن را پيدا مي کند.بعد از اين که فهميديد چنين باوري داريد و احساس کرديد بايد آن را تغيير بدهيد، بر روي برگه‌اي باور اول خود را بنويسيد: براي مثال « هيچ کاري نبايد ايراد داشته باشد» يا « اگر فکر مي کني نمي تواني به خوبي انجام دهي پس انجام نده». حالا در مقابل هر يک، باور کارآمد آن را بنويسيد: براي مثال « من هم حق دارم اشتباه کنم» يا « بهتر است کار را با کمي اشتباه انجام بدهم تا اين که اصلا انجام ندهم».مسئله مهم اين است که اين باور جديد را هميشه در ذهن داشته باشيد يا جلوي چشم خود بگذاريد. هر وقت هنگام شروع يا انجام کاري دوباره دچار ترديدهاي سابق شديد، از باورهاي جديد استفاده کنيد. به تدريج ذهن شما ياد مي گيرد که از اين باور جايگزين استفاده کند و خودبه خود جلوي فعال شدن باورهاي قبلي را مي گيرد. راهنمايي گرفتن از يک روان شناس خبره، مي تواند در تغيير اين باورها به شما کمک زيادي بکند.در هفته‌هاي آينده ديگر باورهاي ناکارآمد را بررسي مي کنيم.

ارضا نشدن برخي نيازها چه طور در کودکي، زمينه ساز شکل گيري اين باورها يا طرح واره ها مي شود.

هر کودک با پنج نياز هيجاني اساسي متولد مي شود:

1- دلبستگي ايمن به ديگران شامل نياز به امنيت، ثبات، محبت و پذيرش از سوي والدين يا مراقبان کودک

2- خودگرداني(استقلال)، کفايت و هويت

3- آزادي در بيان نيازها و هيجان هاي سالم

4- خودانگيختگي و تفريح

5- محدوديت هاي واقع بينانه

در همه انسان ها اين نيازها وجود دارد يعني جهان شمول است، اگرچه ممکن است شدت و ضعف آن، در افراد متفاوت باشد.
فردي که سلامت رواني دارد مي تواند اين پنج نياز را، به طور سازگارانه اي ارضا کند. اگر در محيط اوليه کودکي، ارضاي برخي از اين نيازها با ناکامي رو به رو شود يعني در ارضاي آن افراط يا تفريط صورت گيرد، باورها يا طرح واره هاي ناکارآمد شکل مي گيرد. در اين مطلب به بررسي باورهاي شکل گرفته ناشي از ارضا نشدن دو نياز اول يعني نياز به دلبستگي و خودگرداني مي پردازيم. هفته بعد و در آخرين مبحث از اين موضوع، سه نياز باقي مانده و باورهاي مرتبط با آن ها را توضيح مي دهيم.

نياز به دلبستگي ايمن:
دلبستگي يعني يک رابطه عاطفي امن که در آن، نياز کودک به محبت و پذيرش برآورده مي شود. برخي افراد نمي توانند با ديگران دلبستگي هاي ايمن و رضايت بخشي ايجاد کنند. معمولا اين افراد والديني بي ثبات، بدرفتار، سرد و بي عاطفه، طرد کننده يا منزوي داشته اند. بسياري از آن ها در دوران کودکي مشکل داشته اند و در بزرگ سالي به طور نسنجيده و احساسي، از يک رابطه آزاردهنده و خود آسيب رسان به رابطه ديگري پناه مي برند. يا از برقراري روابط بين فردي نزديک اجتناب مي کنند. ناکامي در ايجاد يک دلبستگي ايمن با والدين يا ارضا نشدن نياز به محبت و پذيرش، مي تواند باعث شکل گيري 5 باور ناکارآمد در اين افراد شود.

طرح واره رهاشدگي:
افراد داراي اين باور يا طرح واره، اعتقاد دارند که روابط شان با افراد مهم زندگي ثباتي ندارد، به عبارتي بزرگ ترين دغدغه آن ها از دست دادن روابط است. هم چنين احساس مي کنند افراد مهم زندگي شان، در کنار آن ها نمي مانند. زيرا از نظر هيجاني غير قابل پيش بيني، بي ثبات و اعتمادناپذيرند؛ فقط چند وقتي کنار آن ها مي مانند و بالاخره مي ميرند. يا او را به حال خويش رها مي کنند يا به فرد ديگري علاقه مند مي شوند؛ براي مثال کسي که مدام به اين موضوع فکر مي کند که بالاخره همسرش به او خيانت مي کند يا ممکن است بيرون از خانه به شخص ديگري علاقه مند شود و او را ترک کند، نمونه افرادي است که چنين طرح واره اي دارند.

طرح واره بي اعتمادي:
اين افراد بر اين باورند که ديگران با کوچک ترين فرصت، از آن ها سوء استفاده مي کنند؛ براي مثال به آن ها آسيب مي زنند، تحقيرشان مي کنند، دروغ مي گويند، بدرفتاري مي کنند يا آن ها را دست مي اندازند. معمولا اين افراد هميشه در گفتار و رفتار افراد ديگر، جنبه هاي منفي مي بينند که از آن بوي توطئه و بدخواهي مي آيد. نزديک شدن به اين افراد يا کشاندن آن ها به جلسات درمان کاري، عبث و بيهوده است چرا که نمي توانند به هيچ کس از جمله درمان گر اعتماد کنند.

طرح واره محروميت هيجاني:
اين افراد انتظار ندارند تمايل آن ها براي برقراري رابطه هيجاني با ديگران، به طور کافي ارضا شود، به عبارتي گمان مي کنند که ديگران نمي توانند آن ها را درک کنند، بپذيرند يا مورد محبت قرار دهند. گاهي ممکن است فکر کنند محروم از محبت و همراهي ديگران هستند، گاهي محروم از همدلي و درک نشدن از سوي ديگران. گاهي نيز فکر مي کنند از حمايت و راهنمايي ديگران و داشتن يک منبع قدرت قابل اتکا محروم اند. معمولا اگر اين افراد روان درماني نشوند، تلاش براي ارائه هر نوع محبت يا اثبات آن راه به جايي نمي برد.


طرح واره نقص و شرم:
افراد داراي اين باور يا طرح واره احساس مي کنند در مهم ترين جنبه هاي شخصيتي شان، انساني ناقص، نامطلوب، بد، حقير يا بي ارزش اند. يا اين که در نظر افراد مهم زندگي شان، فردي منفور و نامطلوب به شمار مي آيند. هم چنين اين طرح واره، حساسيت بيش از حد نسبت به طرد، انتقاد، سرزنش، کم رويي، مقايسه هاي نا به جا، احساس ناامني در حضور ديگران و حس شرمندگي در ارتباط با عيب و نقص هاي دروني را به همراه دارد.


طرح واره انزواي اجتماعي و بيگانگي:
اين افراد احساس مي کنند با ديگران متفاوت و وصله ناجور اجتماع اند. معمولا اين افراد به هيچ گروه يا جمعي احساس تعلق خاطر ندارند.


نياز خودگرداني و کفايت:
دومين نياز، «خودگرداني»، يعني توانايي فرد براي جدا شدن از خانواده و داشتن عملکرد مستقل است. اين توانايي در مقايسه با افراد هم سن و سال سنجيده مي شود. افرادي که اين نياز در آن ها به درستي ارضا نمي شود، در زمينه استقلال از والدين و عملکرد مستقلانه و احساس کفايت، مشکل دارند. والدين اين افراد براي آن ها هر کاري انجام مي دهند و به شدت از آن ها حمايت مي کنند. گاهي برعکس به ندرت از آن ها مراقبت يا نگهداري مي کنند. افراط و تفريط در حمايت از کودک به مشکلاتي در حوزه خودگرداني منجر مي شود.
والدين اين افراد معمولا به اعتماد به نفس کودک خود آسيب مي زنند. در استقلال و عملکرد مستقل خارج از خانه نيز کودک را دچار ترديد مي کنند؛ براي مثال مادري که تا مقطع دبيرستان پا به پاي کودک در انجام تکاليف به او کمک مي کند، نادانسته احساس کفايت کودک را از بين مي برد و شايد خودش از اين مسئله بي خبر است و حتي خود را مادري نمونه نيز بداند. در دنياي واقعي، هميشه همه خواسته هاي مان برآورده نمي شود و ناکامي جزو قوانين اصلي زندگي است، از اين رو لازم است کودک در برآوردن خواسته هاي خود گاهي ناکام شود و براي آن تلاش کند و از طرفي بايد خيلي مواقع به کودک فرصت انجام کار مستقل را حتي به صورت اشتباه داد؛ براي مثال به کودک اجازه داد خودش لباسش را انتخاب کند يا براي مشکل به وجود آمده با دوست هم کلاسي اش، خودش راه حلي پيدا کند.

طرح واره وابستگي و بي کفايتي:
اين افراد احساس مي کنند بدون کمک جدي ديگران، نمي توانند از عهده مسئوليت هاي روزمره شان بر آيند. اين باور معمولا خود را به شکل انفعال يا درماندگي افراطي نشان مي دهد. مرد يا زني که حتي بعد ازدواج براي کوچک ترين کارهايش، از خانواده اش نظر مي خواهد مي تواند مثالي از افرادي باشد که اين طرح واره را دارند.


طرح واره آسيب پذيري نسبت به ضرر يا بيماري:
اين افراد به شدت مي ترسند مبادا هر لحظه دچار فاجعه اي شوند و نتوانند با آن مقابله کنند. اين افراد مي ترسند بيمار شوند، کنترل شان را از دست دهند يا يک بلا يا فاجعه مانند تصادف يا جنايت برايشان رخ دهد. نگراني دائمي، مشخصه اصلي اين افراد است. مادري که تا برگشت فرزندش از مدرسه يا يک اردوي تفريحي به قول خودش «خون به جگر مي شود» نمونه اي از اين افراد است.

طرح واره خود رشد نيافته:
اين افراد معمولا درباره يک يا چند نفر از افراد مهم زندگي شان، بيش از حد اشتغال ذهني دارند. معمولا اين افراد را جداي از آن ها (که معمولا والدين شان هستند) نمي توان تصور کرد. مردي که بدون دليل منطقي حتما بايد روزي دو بار به خانواده اش سربزند يا با فراهم آمدن کوچک ترين فرصتي از آن جا سر در مي آورد، مي تواند مثالي از اين گونه افراد باشد.


طرح واره شکست:
آن ها معتقدند حتما در دست يابي به حد معمولي پيشرفت هم (زمينه هايي مانند تحصيل، ورزش، شغل) شکست خواهند خورد. در مقايسه با هم سن و سالان شان خيلي بي کفايت اند. افرادي که اين طرح واره را دارند، اغلب خود را کم هوش، بي استعداد يا ناموفق مي دانند. شايد تاريخچه زندگي آن ها اين مسئله را تأييد نکند. ولي متاسفانه باور بي کفايتي، هميشه همراه آن ها خواهد بود.
-
تفاوت بین باور و نگرش چیست؟
نگرش (Attitude) و باور (Belief) دو واژه یا بهتر است بگویم دو متغیری هستند که نه تنها معنای جنرال و عمومی در بین افراد جامعه دارند، بلکه بخاطر تعاریف تخصصی که برای آنها در ترمینولوژی علم روانشناسی درنظر گرفته شده است از پر کاربرد ترین واژه های کلیدی در مقالات و پژوهش های مرتبط با آن بخشی از روانشناسی که مرتبط با علوم رفتاری (Behavioral studies) است می باشند و این نوع مطالعات از شایعترین پژوهش های مالتی دیسیپلیناری است که شاخه های متعددی از علوم را در بر میگیرد از جمله: علوم روانشناسی، علوم پزشکی، توسعه بهداشت، علوم مدیریت، علوم فن آوری اطلاعات و ارتباطات، تجارت الکترونیک، بانکداری، بازاریابی و مارکتینگ، علوم ورزشی، و .... و تقریبا هر پژوهشگری که بخواهد به عوامل موثر(Predicting factors, explaining factors) در تصمیم (Intention) به بروز یک رفتار (Behavior) بپردازد، و یا اگر به زبان Research Methodology و آمار بخواهیم بگوییم، قصد داشته باشد سهم متغیرهای Predictor در Explain کردن واریانس در متغیر Outcome که هردو متغیر از عوامل روانشناختی باشند را محاسبه کند، ازاین نوع مطالعات استفاده می کند.

« تعریف باور و باورهای غیر منطقی »
باور¹ یعنی اعتقاد (محمدتقی براهنی و دیگران،1368). یعنی اعتقاد، ایمان، عقیده.

باور یعنی :

1- پذیرش عاطفی یك اصل یا مذهب مانند حقیقت

2- قضیه ای است كه شخص درستی آن را پذیرفته است و بدون آنكه بر آزمایش یا انتقاد مبتنی باشد.

3- درآمدن از حالت شك به حالت استقرا و ثابت و عقیده و این كه این امر انفرادی نیست بلكه به جامعه نیز سرابت می كند.

4- تمایل به واكنش خود آگاهانه در یك شیوه طریقة ثابت در یك وضع خاص(شعاری نژاد 1364).

از نظر الیس (1971) فرد ضمن قبول نكردن واقعیت و جذب شدن در فرایند افكار غیر منطقی در برتری جویی مفرط خود مبتلا به عوارضی نسبتاً شدیدی می شود كه اغلب آن را اختلال عاطفی می نامیم. به عقیده الیس ( 1971)
توسل به این عقاید یازده گانه، به اضطراب و ناراحتی روانی منجر می شود. وقتی كه فرد به چنین عقایدی توسل می جوید در نگرش و برداشتهای خود شدیداً بر اجبار الزام و وظیفه تاكید دارد و اگر خود را از این قیدها براند به احتمال قوی در جهت سلامت و رشد شخصیت حركت خواهد كرد (نقی پور، 1378).

خصوصیات باورهای منطقی و باورهای غیر منطقی

1- این باورها با واقعیت هماهنگی دارند.
2- بوسیله شواهد عینی تایید می شوند.
3- باورهای منطقی به دو صورت شرطی یا نسبی هستند. بنابراین یك حكم قطعی یا مطلق نمی باشند.
4- افكار منطقی با عبارتی همچون ( بهتر است كه – مناسب است كه – خوب است كه – صحیحی است كه - ) بكار می روند.
همچنین درمانگران عقلانی – عاطفی خصوصیات ذیل را برای باورهای غیر منطقی در نظر می گیرند :

1- افكار و باورهای غیرمنطقی با واقعیات موجود هماهنگ و هم جهت نیستند.

2- باورهای غیرمنطقی توسط شواهد عینی تایید نمی شوند و فرد در صدد آزمایش آنها نیست.

3- باورهای غیرمنطقی به شكل اطلاعات و یا به شكل تصمیم و تصمیم گیری نادرست است.

4- باورهای غیرمنطقی با اجبار و الزام و وظیفه است، خشك و انعطاف ناپذیر هستند.

5- باورهای غیرمنطقی باعث حالتهای آشفته و ناراحت كننده در فرد می شود و در نهایت منجر به اضطراب، افسردگی و احساس گناه می شود.

باورهای غیرمنطقی می تواند به چهار صورت باشد:

الف: چقدر وحشتناك است كه ___ چقدر خطرناك است كه ___

ب: غیر قابل تحمل است كه ___ غیر قابل تصور است كه ___ نمی توانم بفهمم كه __

پ: زشت است كه ___ ننگ آور است كه ___ مایه آبروریزی است كه ___

ت: دنیا باید مطابق میل من باشد. (فلاین¹ 1977، به نقل از عباس پور)

 

طبقه بندی باورهای غیرمنطقی

1- باور غیرمنطقی تأیید دیگران:
این باور كه نیاز به حمایت و تأیید افرادی داریم كه آنها را می شناسیم و یا به آنها علاقه داریم. این باور می تواند به دلایل متعدد مشكلاتی برای انسان ایجاد كند. برای مثال تقاضای مورد تایید دیگران بودن سبب می شود كه انسان خودش را به خاطر این كه آیا می تواند این تایید را بدسات آورد یا نه ناراحت و نگران نماید. اگر این تایید را قطعاً بدست آورند آنگاه خواهد بود كه مبادا دوباره آن را از دست بدهد.
نگرانی كامل داشتن در مورد تایید دیگران بر روی تصمیم و عملكرد فرد در مورد زندگی اش تاثیر می گذارد. اینكه خواستار یا تقاظامند تایید و تقویت هر كسی باشیم هدفی غیرقابل دسترس است، چرا كه هر كاری كه فرد انجام می دهد ممكن است بعضی آن را تایید كنند و بعضی دیگر تایید نكنند و گروهی نسبت به آن بی تفاوت باشند. بنابراین انسان اگر به زندگی خود ادامه دهد و زندگی خود را طبق میل و آرزوهای خویش اداره كند مردم وی را تایید می كنند و او را دوست دارند اگر چه آنان ممكن است همان مردمی نباشند كه وی خواستار تایید آنها است.

2- باور غیرمنطقی در مورد مشكلات آینده: این باور كه در آینده اتفاق خطرناكی رخ می دهد و باید بشدت در مورد آن نگران باشیم. خیلی از مردم معتقد هستند كه انها باید خود را نگران مشكلات احتمالی بكنند. آنها معتقد هستند كه اگر در مورد مسائل و مشكلات نگران نباشند به نظر دیگران مزخرف به حسال می آیند.

3- باور غیرمنطقی توقع از خود: این باور كه ما موفق هستیم و در هر كاری صلاحیت لازم را داریم و داوری ما در مورد شایستگی مان بر اساس موفقیت مان در كارهایمان است. این باور در موردی مخصوصاً مواقعی كه فرد در زندگی با شكست روبرو می شود بسیار آسیب پذیر است چرا كه فرد تصور می كند كه نالایق است و لیاقت زندگی كردن را ندارد. همچنین انگیزه بسیار زیاد و مداوم برای موفقیت از لحاظ جسمی استرس هائی ایجاد می كند كه موجب بیماری هائی نظیر زخمهای معده، سردرد و فشار خون بالا می شود

4- باور غیرمنطقی سرزنش كردن: این باور كه همه از جمله خود ما مستحق سرزنش و مجازات شدن به خاطر اعمال اشتباهی كه انجام می دهند، هستند. این باور باعث می شود كه فرد با انجام دادن عمل اشتباه دچار خشم و احساس گناه و عذاب شود. همچنین در صورتی كه هدف از دیگران اشتباهی صورت گیرد به علت معتقد بودن به این باور در روابط فرد با دیگران مشكل پیش می آید و می تواند به وجود آوردن حس انتقام جویی تاثیر داشته باشد.

5- باور غیرمنطقی واكنش به ناامیدی: این باور كه بسیار بد و وحشتناك فاجعه آمیز است وقتی كه كارها همانطور كه باید باشند، نیستند این باور باعث می شود كه فرد هنگامی كه كارها همان طور صورت نمی گیرد، آشفته و ناراحت شود. مثلا اگر در هنگام تعطیلات باران ببارد موجب نگرانی وی می شود و وی پیش بینی آب و هوا را الكی و مزخرف می داند.

6- باورهای غیرمنطقی كنترل هیجانات: این باور كه ما را برای ناراحتی و هیجانات خود هیچ كنترلی نداریم. چرا كه این ناراحتی ها از جانب دیگران بوجود می آید و اگر دیگران تغییر كنند تمام امور اصلاح شود. هنگامی كه فرد در ارتباط با دیگران برداشت منفی می كند و ناراحت می شود دچار هیجان و تظاهرات جسمانی مثل قرمزشدن، ضربان قلب، فشار خون و غیره می شود در حالیكه فرد سبب این عامل را دیگران می داند در واقع مشكل از ناحیه شناختی و تفكر فرد می باشد.

7- باور غیرمنطقی فرار از مشكلات: این باور كه اجتناب كردن از مشكلات و شانه خالی كردن از مسؤلیت خیلی آسانتر از روبرو شدن با مشكلات است. این باور می تواند آزار دهنده باشد، زیرا طفره رفتن از كارهای ناخوشایندی كه فرد با آن سر و كار دارد باعث می شود كه این كارها اثر پایدارتری در ضمیر ناخودآگاه فرد بوجود آورد و هنگامی كه فرد سرانجام با آن روبرو شد مشكل تر می شود.

8- باور غیر منطقی اتكاء به دیگران: این باور كه ما باید فردی قوی تر از خودمان داشته باشیم تا به او تكیه كنیم. این باور باعث می شود كه همیشه به دیگران نیازمند و محتاج باشد و از خود خلاقیت و ابتكار نداشته باشد و در غیر این صورت اگر فرد تنها بماند عاجز و درمانده شود و دچار اضطراب شود.

9- باور غیرمنطقی درمانده شدن از تغییر خود: این باور كه چون ما زاییده گذشته خود هستیم كمتر می توان به اثرات آن فائق شد. این باور باعث ناامیدی و عدم تلاض و كوشش برای رسیدن به هدف می شود و اینكه فرد یك بهانه و عذر در مقابل مشكلات پیش آمده دارد چرا كه روی هیچ دستی در آن نداشته است.

10- باور غیرمنطقی كمال طلبی: این باور كه هر مشكل یك راه حل دارد و اگر به آن راه حل نرسیم ناراحت و ناراضی شویم. اعتقاد به كمال در واقع خلاف واقعیت است چرا كه ما در دنیائی پر از شانس زندگی می كنیم و چیزی بنام حقیقت محض وجود ندارد.


مفهوم بیماری روانی

الیس اضطراب و اختلالات عاطفی را نتیجه طرز تفكر غیرمنطقی و غیرعقلانی می داند و به نظر او افكار و عواطف واكنشهای متفاوت و جداگانه ای نیستند. از این رو تا زمانی كه تفكر غیرمنطقی جریان دارد اختلالات عاطفی نیز به قوت خود باقی خواهد بود. انسان اختلالات و رفتار غیرمنطقی اش را از طریق بازگو كردن آنها برای خود تداوم می بخشد .
به نظر الیس افرادی كع خود را اسیر و گرفتار افكار غیرمنطقی خود می كند احتمالاً خود را در حالت احساس خشم، مقاومت، خصومت، دفاع، گناه، اضطراب، سستی و رخوت مفرط، عدم كنترل و ناچاری قرار می دهد. انسان به وسیله اشیاء خارجی مضطرب نمی شود بلكه دیدگاه و تصوری كه او از اشیاء دارد موجب نگرانی و اضطرابش می شوند. تمام مشكلات عاطفی افراد از تفكرات جادویی و موهومی آنها سرچشمه می گیرد كه از نظر تجربی معتبر نیستند.

[1]. آریان‌پور، منوچهر و دیگران؛ فرهنگ انگلیسی به فارسی ، 1385، تهران، جهان‌رایانه، چاپ ششم، ج2، ص201.
[2]. پارسا، محمد؛ زمینه روان‌شناسی نوین، تهران، بعثت، 1383، چاپ بیستم، ص312.
[3]. روشبلاو، آن ماری و بورفیون، اُدیل؛ روان‌شناسی اجتماعی، سیدمحمد دادگران، تهران، مروارید، 1371، چاپ دوم، ص124.
[4]. بدار، لوک و دزیل، ژوزه و لامارش، لوک؛ روان‌شناسی اجتماعی، حمزه گنجی، تهران، 1389، ساوالان، چاپ هفتم، ص92.
[5]. همان.
[6]. کریمی، یوسف؛ روان‌شناسی اجتماعی، تهران، انتشارات دانشگاه پیام نور،‌ 1389، چاپ دوازدهم، ص223.
[7]. روشبلاو، آن ماری و بورفیون، اُدیل؛ پیشین، ص124-123.
[8]. کریمی، یوسف؛ پیشین، ص223.
[9]. ارونسون، الیوت؛ روان‌شناسی اجتماعی، حسین ‌شکر‌کن،‌ تهران، رشد، 1389، ویرایش هشتم، ص135.
[10]. روشبلاو، آن ماری و بورفیون، اُدیل؛ پیشین، ص124-123.
[11]. کریمی یوسف؛ پیشین، ص224-223.
[12]. ارونسون، الیوت؛ پیشین، ص136-135.
[13]. كریستنسن، یان و واگنر، هاگ و هالیدی، سباستین؛ روان‌شناسی عمومی، ابولقاسم بشیری و دیگران، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، 1385، ص504.
[14]. بدار، لوک و دزیل، ژوزه و لامارش، لوک؛ پیشین، ص92.
[15]. همان.
[16]. همان، ص93.
[17]. پارسا، محمد؛ پیشین، ص312.
[18]. همان، ص314.
[19]. ارونسون، الیوت؛ پیشین، ص136.
[20]. پارسا، محمد؛ پیشین، ص314.
[21]. بروس، كوئن؛ مبانی جامعه‌شناسی، غلامعباس توسلی و رضا فاضل، تهران، سمت، چاپ بیست ودوم، 1388، ص405.
[22]. پارسا، محمد؛ پیشین، ص194.


- مصطفي همداني - پژوهشگاه باقرالعلوم - عباس کيوانلو- روان شناس باليني / خراسان/ با افزدون مطالب بيشتر - گردآوري : عظيمي
عناوين مرتبط

تعداد بازدید از این مطلب: 210
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : جمعه 31 شهريور 1396
نظرات

واژه "Belief" در فارسی به باور، عقیده، ایمان و اعتقاد ترجمه شده است.

« تعریف باور و باورهای غیر منطقی »
باور¹ یعنی اعتقاد (محمدتقی براهنی و دیگران،1368). یعنی اعتقاد، ایمان، عقیده.

باور یعنی :

1- پذیرش عاطفی یك اصل یا مذهب مانند حقیقت

2- قضیه ای است كه شخص درستی آن را پذیرفته است و بدون آنكه بر آزمایش یا انتقاد مبتنی باشد.

3- درآمدن از حالت شك به حالت استقرا و ثابت و عقیده و این كه این امر انفرادی نیست بلكه به جامعه نیز سرابت می كند.

4- تمایل به واكنش خود آگاهانه در یك شیوه طریقة ثابت در یك وضع خاص(شعاری نژاد 1364).

از نظر الیس (1971) فرد ضمن قبول نكردن واقعیت و جذب شدن در فرایند افكار غیر منطقی در برتری جویی مفرط خود مبتلا به عوارضی نسبتاً شدیدی می شود كه اغلب آن را اختلال عاطفی می نامیم. به عقیده الیس ( 1971)
توسل به این عقاید یازده گانه، به اضطراب و ناراحتی روانی منجر می شود. وقتی كه فرد به چنین عقایدی توسل می جوید در نگرش و برداشتهای خود شدیداً بر اجبار الزام و وظیفه تاكید دارد و اگر خود را از این قیدها براند به احتمال قوی در جهت سلامت و رشد شخصیت حركت خواهد كرد (نقی پور، 1378).

منابع باورها:

باورها از کجا شکل می‌گیرند؟ منابع شناختی و عاطفی و بینشی شکل‌گیری باورها چیست؟

برخی از روان‌شناسان اجتماعی به این نتیجه رسیده‌اند که «باورها سه ریشه اصلی دارند: تجربه شخصی، ‌اطلاعات حاصل از دیگران و استنتاج،‌ حتی ممکن است باورها محصول همزمان این سه منبع باشند.
مثلاً،‌ ممکن است شخصی نوار جدید آقای X را خیلی خوب توصیف کند زیرا شخصاً به آن گوش داده است. همچنین نوار مزبور ممکن است به این علت خیلی خوب به نظر برسد که فردی مورد اعتماد آن را تعریف کند یا در روزنامه‌ها راجع به آن مطالب مثبت زیادی نوشته شده باشد. در حالت اخیر،‌ باور شخص بر اطلاعات حاصل از دیگران استوار خواهد بود. بالاخره،‌احتمال دارد که شخص اصلاً به نوار گوش نداده باشد و کسی هم درباره آن با او صحبت نکرده باشد اما باور او و محصول این استنتاج باشد: چون نوارهای آقای X خیلی خوب است،‌ پس نوار جدید او نیز به احتمال نزدیک به یقین خیلی خوب خواهد بود.»[4] باورهای ارزشی و غیرارزشی می‌توان به این باور ویژگی‌هایی نسبت داد؛ اگر باور مورد ارزیابی قرار گیرد، از باور ارزشی صحبت خواهد شد. مثلاً، می‌توان سرعت اتومبیل را "خطرناک" یا "اعصاب خردکن" توصیف کرد. همچنین، باور می‌تواند به ارتباط بین دو موضوع مربوط باشد. مثلاً، افراد سیگاری، ‌پس از مبتلا شدن به سرطان، اعلام می‌کنند که به‌عقیده آن‌ها مصرف سیگار بر سلامت جسمی اثر مستقیم دارد، در حالی که قبلاً این واقعیت را قبول نداشتند.

خصوصیات باورهای منطقی و باورهای غیر منطقی

1- این باورها با واقعیت هماهنگی دارند.
2- بوسیله شواهد عینی تایید می شوند.
3- باورهای منطقی به دو صورت شرطی یا نسبی هستند. بنابراین یك حكم قطعی یا مطلق نمی باشند.
4- افكار منطقی با عبارتی همچون ( بهتر است كه – مناسب است كه – خوب است كه – صحیحی است كه - ) بكار می روند.
همچنین درمانگران عقلانی – عاطفی خصوصیات ذیل را برای باورهای غیر منطقی در نظر می گیرند :

1- افكار و باورهای غیرمنطقی با واقعیات موجود هماهنگ و هم جهت نیستند.

2- باورهای غیرمنطقی توسط شواهد عینی تایید نمی شوند و فرد در صدد آزمایش آنها نیست.

3- باورهای غیرمنطقی به شكل اطلاعات و یا به شكل تصمیم و تصمیم گیری نادرست است.

4- باورهای غیرمنطقی با اجبار و الزام و وظیفه است، خشك و انعطاف ناپذیر هستند.

5- باورهای غیرمنطقی باعث حالتهای آشفته و ناراحت كننده در فرد می شود و در نهایت منجر به اضطراب، افسردگی و احساس گناه می شود.


باورهای غیرمنطقی می تواند به چهار صورت باشد:

الف: چقدر وحشتناك است كه ___ چقدر خطرناك است كه ___

ب: غیر قابل تحمل است كه ___ غیر قابل تصور است كه ___ نمی توانم بفهمم كه __

پ: زشت است كه ___ ننگ آور است كه ___ مایه آبروریزی است كه ___

ت: دنیا باید مطابق میل من باشد. (فلاین¹ 1977، به نقل از عباس پور)

 

طبقه بندی باورهای غیرمنطقی:

1- باور غیرمنطقی تأیید دیگران:
این باور كه نیاز به حمایت و تأیید افرادی داریم كه آنها را می شناسیم و یا به آنها علاقه داریم. این باور می تواند به دلایل متعدد مشكلاتی برای انسان ایجاد كند. برای مثال تقاضای مورد تایید دیگران بودن سبب می شود كه انسان خودش را به خاطر این كه آیا می تواند این تایید را بدسات آورد یا نه ناراحت و نگران نماید. اگر این تایید را قطعاً بدست آورند آنگاه خواهد بود كه مبادا دوباره آن را از دست بدهد.
نگرانی كامل داشتن در مورد تایید دیگران بر روی تصمیم و عملكرد فرد در مورد زندگی اش تاثیر می گذارد. اینكه خواستار یا تقاظامند تایید و تقویت هر كسی باشیم هدفی غیرقابل دسترس است، چرا كه هر كاری كه فرد انجام می دهد ممكن است بعضی آن را تایید كنند و بعضی دیگر تایید نكنند و گروهی نسبت به آن بی تفاوت باشند. بنابراین انسان اگر به زندگی خود ادامه دهد و زندگی خود را طبق میل و آرزوهای خویش اداره كند مردم وی را تایید می كنند و او را دوست دارند اگر چه آنان ممكن است همان مردمی نباشند كه وی خواستار تایید آنها است.

2- باور غیرمنطقی در مورد مشكلات آینده: این باور كه در آینده اتفاق خطرناكی رخ می دهد و باید بشدت در مورد آن نگران باشیم. خیلی از مردم معتقد هستند كه انها باید خود را نگران مشكلات احتمالی بكنند. آنها معتقد هستند كه اگر در مورد مسائل و مشكلات نگران نباشند به نظر دیگران مزخرف به حسال می آیند.

3- باور غیرمنطقی توقع از خود: این باور كه ما موفق هستیم و در هر كاری صلاحیت لازم را داریم و داوری ما در مورد شایستگی مان بر اساس موفقیت مان در كارهایمان است. این باور در موردی مخصوصاً مواقعی كه فرد در زندگی با شكست روبرو می شود بسیار آسیب پذیر است چرا كه فرد تصور می كند كه نالایق است و لیاقت زندگی كردن را ندارد. همچنین انگیزه بسیار زیاد و مداوم برای موفقیت از لحاظ جسمی استرس هائی ایجاد می كند كه موجب بیماری هائی نظیر زخمهای معده، سردرد و فشار خون بالا می شود

4- باور غیرمنطقی سرزنش كردن: این باور كه همه از جمله خود ما مستحق سرزنش و مجازات شدن به خاطر اعمال اشتباهی كه انجام می دهند، هستند. این باور باعث می شود كه فرد با انجام دادن عمل اشتباه دچار خشم و احساس گناه و عذاب شود. همچنین در صورتی كه هدف از دیگران اشتباهی صورت گیرد به علت معتقد بودن به این باور در روابط فرد با دیگران مشكل پیش می آید و می تواند به وجود آوردن حس انتقام جویی تاثیر داشته باشد.

5- باور غیرمنطقی واكنش به ناامیدی: این باور كه بسیار بد و وحشتناك فاجعه آمیز است وقتی كه كارها همانطور كه باید باشند، نیستند این باور باعث می شود كه فرد هنگامی كه كارها همان طور صورت نمی گیرد، آشفته و ناراحت شود. مثلا اگر در هنگام تعطیلات باران ببارد موجب نگرانی وی می شود و وی پیش بینی آب و هوا را الكی و مزخرف می داند.

6- باورهای غیرمنطقی كنترل هیجانات: این باور كه ما را برای ناراحتی و هیجانات خود هیچ كنترلی نداریم. چرا كه این ناراحتی ها از جانب دیگران بوجود می آید و اگر دیگران تغییر كنند تمام امور اصلاح شود. هنگامی كه فرد در ارتباط با دیگران برداشت منفی می كند و ناراحت می شود دچار هیجان و تظاهرات جسمانی مثل قرمزشدن، ضربان قلب، فشار خون و غیره می شود در حالیكه فرد سبب این عامل را دیگران می داند در واقع مشكل از ناحیه شناختی و تفكر فرد می باشد.

7- باور غیرمنطقی فرار از مشكلات: این باور كه اجتناب كردن از مشكلات و شانه خالی كردن از مسؤلیت خیلی آسانتر از روبرو شدن با مشكلات است. این باور می تواند آزار دهنده باشد، زیرا طفره رفتن از كارهای ناخوشایندی كه فرد با آن سر و كار دارد باعث می شود كه این كارها اثر پایدارتری در ضمیر ناخودآگاه فرد بوجود آورد و هنگامی كه فرد سرانجام با آن روبرو شد مشكل تر می شود.

8- باور غیر منطقی اتكاء به دیگران: این باور كه ما باید فردی قوی تر از خودمان داشته باشیم تا به او تكیه كنیم. این باور باعث می شود كه همیشه به دیگران نیازمند و محتاج باشد و از خود خلاقیت و ابتكار نداشته باشد و در غیر این صورت اگر فرد تنها بماند عاجز و درمانده شود و دچار اضطراب شود.

9- باور غیرمنطقی درمانده شدن از تغییر خود: این باور كه چون ما زاییده گذشته خود هستیم كمتر می توان به اثرات آن فائق شد. این باور باعث ناامیدی و عدم تلاض و كوشش برای رسیدن به هدف می شود و اینكه فرد یك بهانه و عذر در مقابل مشكلات پیش آمده دارد چرا كه روی هیچ دستی در آن نداشته است.

10- باور غیرمنطقی كمال طلبی: این باور كه هر مشكل یك راه حل دارد و اگر به آن راه حل نرسیم ناراحت و ناراضی شویم. اعتقاد به كمال در واقع خلاف واقعیت است چرا كه ما در دنیائی پر از شانس زندگی می كنیم و چیزی بنام حقیقت محض وجود ندارد.


مفهوم بیماری روانی

الیس اضطراب و اختلالات عاطفی را نتیجه طرز تفكر غیرمنطقی و غیرعقلانی می داند و به نظر او افكار و عواطف واكنشهای متفاوت و جداگانه ای نیستند. از این رو تا زمانی كه تفكر غیرمنطقی جریان دارد اختلالات عاطفی نیز به قوت خود باقی خواهد بود. انسان اختلالات و رفتار غیرمنطقی اش را از طریق بازگو كردن آنها برای خود تداوم می بخشد .
به نظر الیس افرادی كع خود را اسیر و گرفتار افكار غیرمنطقی خود می كند احتمالاً خود را در حالت احساس خشم، مقاومت، خصومت، دفاع، گناه، اضطراب، سستی و رخوت مفرط، عدم كنترل و ناچاری قرار می دهد. انسان به وسیله اشیاء خارجی مضطرب نمی شود بلكه دیدگاه و تصوری كه او از اشیاء دارد موجب نگرانی و اضطرابش می شوند. تمام مشكلات عاطفی افراد از تفكرات جادویی و موهومی آنها سرچشمه می گیرد كه از نظر تجربی معتبر نیستند.

تعداد بازدید از این مطلب: 325
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : پنج شنبه 30 شهريور 1396
نظرات

مفهوم پردازی (Conceptualization) 

یعنی یک ارزیابی خوب، دقیق، و یکپارچه از روند و فرایند جلسه یا جلسات خود با مراجع هستند.

به عبارتی ساده تر، مفهوم سازی به قدرت ارزیابی جامع یا تشخیص کلّی نگر از سوی مشاور برمی گردد. البته در مشاوره، فردِ مشاور به فرایند اعتقاد دارد و از لفظ تشخیص که به نوعی با رویکرد فرایند محوری تناقض دارد کمتر استفاده می کند. مفهوم سازی خود یک فرایند محسوب می شود. یعنی "ساختِ" فهمی دقیق تر از وضعیت، شرایط و حال مراجع .

بطور کلی مفهوم پردازی موردتوضیح میدهد که۱- مراجع چگونه است۲-چرا اینطورشده ۳-قرار است به چه چیزی دست یابیم ۴-اهداف درمانی ما چیست ۵-بهترین شیوه برای رسیدن به این اهداف چیست .

در روان درمانی مفهوم پردازی موردمنجر به تشکیل یک فرضیه ی ضروری درباره علل، عوامل تسریع کننده، و تاثیرات تداوم بخش مشکلات رفتاری، بین فردی و روان شناختی می گرددد. مفهوم پردازی موردبعنوان یک نقشه ی کلی درمانگر رادر مسیر درمان هدایت میکند..پرسونز(۱۹۹۱)بیان می کندکه مفهوم سازی مورد قطب نمای درمانگر است چون درمان را هدایت می کند .، نقشه کلی وقطب نما ،مراجع ودر مانگررادر تصمیم گیری راجع به اینکه کدامیک از مشکلات بالینی مهمتر هستند ،چه متغیرهایی بر مشکلات ونتایج در مانی تاثیر می گذارند ومناسب ترین در مان برای این مراجع کدام است، یاری می دهد .

دستاورد دیگر مفهوم سازی مورد این است که درمانگر دیگرحرفهای مراجع را اموری بی ربط ونابجاتلقی نمی کند وبه همه اتفاقات مربوطه بصورت امری مهم ، بهم پیوسته و مرتبط نگاه میکند. وظیفه اصلی پیدا کردن ارتباط میان این امور پیچیده و متغیر بر دوش درمانگر می باشد.

مفهوم پردازی مورد ترکیبی است از داده های سنجش، اطلاعاتی درباره ی اینکه چگونه محیط گذشته و کنونی بر رفتار های بالینی (ازجمله محیط درون جلسات) تاثیر می گذارندواهداف درمانی متقابل و فرایندهایی که برای رسیدن به این اهداف برنامه ریزی شده است، می باشد .

مفهوم سازی مورد شامل موارد زیر است:
1-اطلاعات مربوط به مشکل مراجع .
2-شرایط قبلی که مشکل مراجع راشکل داده است .
3-شرایط کنونی که این مشکل را تداوم داده بخشیده است.
4-اهداف درمانی کوتاه مدت وبلند مدت .
5-ایجاد یک برنامه درمانی اصولی (مبتنی بر شواهد ).

شناخت درمانی مبتنی بر ضابطه بندی پویای بیمار و مشکلاتش بر اساس مدل شناختی است. درمانگر مفهوم پردازی خود را بر مبنای اطلاعاتی که مراجع در نخستین ملاقاتش بیان می کند انجام می دهد و در طی فرایند درمان با کسب اطلاعات بیشتر، این مفهوم پردازی را پالایش می کند. در زمان های خاصی از درمان مفهوم پردازی را با مراجع در میان می‌گذارد تا مطمئن شود مراجع آن را قبول دارد یا خیر؛ مثلا او یاد میگیرد که افکار همراه با عواطف ناخوشایند را شناسایی کند، آنها را ارزیابی کند وپاسخ های سازگارانه تری به افکارش بدهد. این کار باعث بهبود احساس بیمار شده و منجر به رفتار سازنده تر بیمار می‌شود.

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5395
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : پنج شنبه 30 شهريور 1396
نظرات

 

پیش درآمد

در دنیای لغات و اصطلاحات، کلماتی هستند که در صحبت های عامیانه به صورت مترادف استفاده می شوند و می توانند جایگزین یکدیگر شوند؛ کلماتی نظیر غم و افسردگی، عقل و هوش، روح و روان و... اما با اندکی توجّه و رجوع به لغت نامه ها معلوم می شود که هر کلمه ای معنای خاص خود را دارد و مورد استفاده آن هم فرق می کند. دو واژه «ترس» و «اضطراب» نیز با همین مسئله رو به رو شده اند. «واژه های ترس و اضطراب اغلب مترادف هم به کار برده می شوند»؛در حالی که تفاوت زیادی بین آنهاست. هدف این نوشتار، بررسی تفاوت های معنایی این دو واژه است.

معنای لغوی ترس و اضطراب

ترس از نظر ریشه شناسی، کلمه ای «اَوِستایی» از پارسی باستان است که معنای «خوف و بیم» را می رساند.

اضطراب واژه ای عربی از ماده «ض ر ب» به معنای «تکان خوردن و لرزیدن» است.(3) بعضی لغت نامه ها معانی متعدّدی برای آن ذکر کرده اند: «آشفتگی، تشویش، پریشانی، نگرانی و...».(4)

معنای اصطلاحی ترس و اضطراب

این که ترس چیست و چه تعریفی دارد، پاسخ جامع و مانعی برای آن تهیّه نشده است و روان شناسان هر یک به تناسب نوع دریافت خود، تعریفی از آن ارائه داده اند.

ـ ترس، حالتی است هیجانی، ناشی از یک احساس ناامنی.

ـ ترس، حالتی است هیجانی که بر اثر اختلالی پدید آمده و رفتار عادی را از آدمی باز می ستاند.

ـ ترس، واکنشی است در برابر محرک های وحشتناک و آزار دهنده که سبب اجتناب از خطر است. ماهیت ترس، یک رفتار اجتنابی است که در آن آدمی به سوی مقصدی امن می گریزد و سعی دارد خود را از صحنه و موضوعی معیّن به دور بدارد.

ـ ترس، مکانیسمی دفاعی است که در آدمی احساس رمندگی به وجود آورده، زمینه را برای سلامت و امنیّت آدمی فراهم می آورد.

برای اضطراب، سه معنا ذکر کرده اند: 1 . ترسِ مبهم ؛ 2 . ترسِ ناشی از ناامنی ؛ 3 . نگرانی از رفتار خود.

آنچه که درباره اضطرابْ آشکار است، این است که اضطراب، چیزی نیست جز دلهره ای مداوم و مزمن از چیزی که شناخته شده و قابل تعبیر نیست.

عناصر ترس و اضطراب

هنگامی که خطر را تجربه می کنیم، دستخوش تغییرات بدنی و هیجانی گوناگونی می شویم که پاسخ ترس را تشکیل می دهند. پاسخ ترس، دارای چهار عنصر است: 1 . عنصر شناختی، مثل: انتظار آسیبِ قریب الوقوع؛ 2 . عنصر بدنی، مثل: تغییرات موجود در ظاهر ما؛ 3 . عنصر هیجانی، مثل: احساس دلهره و وحشت؛ 4 . عنصر رفتاری، مثل: جنگ و گریز.

اضطراب نیز همان چهار مولّفه ترس را دارد ، ولی با یک تفاوت مهمّ؛ مولّفه شناختیِ ترس، انتظارِ خطری واضح و بخصوص است، در حالی که مولّفه شناختی اضطراب، انتظارِ خطری مبهم است. در ترس، فکر معمول، این است که مثلاً «سگ ممکن است مرا گاز بگیرد». در مقابل، در اختلالِ اضطرابِ فراگیر، فکر معمول، این است که «اتّفاق وحشتناکی ممکن است برای فرزندم بیفتد». بنا بر این، ترس بر پایه واقعیّت، یا مبالغه «خطرِ واقعی» قرار دارد، حالْ آن که اضطراب بر اساس «خطر مبهم» استوار است.

متداول ترین نشانه روانی اضطراب، برانگیختگیِ دستگاه عصبی است. علائم اضطراب، عبارت اند از: عرق ریختن، سرعت تپش قلب و تنش در عضلات اسکلتی، و بعضی اوقات به از دست دادن کنترل مثانه و روده، از دست دادن اشتها و افزایش فشار خون نیز منجر می شود.

جمع بندی کلّی تفاوت های ترس و اضطراب

1 . ترس، ناشی از خطری است که در خارج وجود دارد و موضوع آن معین است، در حالی که اضطراب، موضوعی معیّن ندارد.

2 . عوامل تشکیل دهنده اضطراب، مبهم و مجهول اند ؛ ولی عوامل تشکیل دهنده ترس، معلوم و آشکارند.

3 . ترس، محرک شناخته شده ای دارد؛ ولی اضطراب، محرّکی ناشناخته و غیر مشخص که از ترس، مایه می گیرد.

4 . ترس، واکنش مشخصی دارد و صورت حمله یا عقب نشینی دارد ؛ ولی در اضطراب، فرد نمی داند چه باید بکند.

5 . میزان ترس، معطوف به وضعیّت محیط و عامل محرک است؛ ولی در اضطراب، چنین وضعی مبهم است.

6 . ترس، از یک موقعیت معلوم و اغلب متکی به زمان حال است ؛ ولی اضطراب، ممکن است متوجه گذشته و آینده باشد.

7 . ترس، نا امنیِ بیرونی است ؛ ولی اضطراب، نوعی ناامنی درونی.

8 . در ترس، آدمی می داند او را چه می شود، در حالی که در اضطراب، نمی داند. در نتیجه، دچار لرزش، سردرد، تپش قلب و... می شود.

 

تعداد بازدید از این مطلب: 135
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : پنج شنبه 30 شهريور 1396
نظرات

ریشه بسیاری از مشکلات موجود در روابط افراد به این مسئله باز می‌گردد که آنها وابستگی و دلبستگی رابا یکدیگر اشتباه می‌گیرند. وقتی افراد قادر به شناسایی نشانه‌های وابستگی بیمارگونه نباشند ، هم در شناخت خود و هم در شناخت و انتخاب طرف مقابلشان دچار اشتباه خواهند شد ، از اینرو در این مقاله ابتدا به تعریف وابستگی ودلبستگی ،وسپس نشانهای وابستگی ودر آخر به شرح چند تفاوت مهم میان این دو مفهوم پرداخته‌ایم امید است که این مقاله مارا در درک بهتراین دو واژه یاری کند .

تعریف وابستگی ووابستگی:

برای نشان دادن تفاوت دلبستگی با وابستگی ابتدا باید از هر کدام تعریفی اجمالی داشت.

وابستگی به هر عامل وابسته‌كننده‌ای مانند انسان‌های ديگر، موقعيت، پول و ثروت، مقام و شهرت ، موادمخدر و حتی خانواده و دوستان و... گفته می‌شود كه در صورت از دست دادن آنها آرامش، هويت، استقلال، رهايی و سلامت جسمی و روانی خود را از دست می‌دهيم.

دلبستگی عبارت است از داشتن پیوندی عاطفی با فردی دیگر که آن فرد میتواند از اعضای خانواده، دوستان و یا هر شخص دیگری که با او رابطه ای احساسی و عاطفی داریم باشد. دلبستگی باعث پایداری در روابط بین فردی می گردد.

جان بالبی، روان شناس، دلبستگی را «ارتباط روانی پایدار بین دو انسان» تعریف کرده است. می‌توان گفت پیوند نیز به فرایند به وجود آمدن دلبستگی کمک می‌کند که در اینجا پیوند یک‌سری رفتارهایی‌ست که به رابطه عاطفی بین دو نفر ختم می‌شود و در نتیجه دلبستگی به وجود می‌آید.

نشانه‌های وابستگی :

۱-فقدان احساس ارزشمندی
از نشانه‌های عمده وابستگی، نداشتن احساس ارزشمندی است. در وابستگی، ارزش، لياقت و شايستگی فرد وابسته را ديگران تعيين و تاييد می‌كنند. يعني فرد در صورت از دست دادن آن عامل يا آن رابطه، و عدم تاييد، تحسین و تصدیق از سوی مقابل، احساس ناتوانی، حقارت و عدم ارزشمندی مي‌كند. اين فرد چون توانمندی‌های خود را نشناخته و آنها را باور ندارد گمان می کند بدون حضور ديگران نمی‌تواند به خواسته‌های خود برسد.

۲-ترس و ناامنی
از ديگر نشانه‌ها ترس و ناامنی است. در يك عشق حقيقی تنش و ترس وجود ندارد اما يك فرد وابسته هميشه در ترس و وحشت به سر می‌برد.

۳- اضطراب
اضطراب عامل اصلی وابستگی است. در واقع در زیر نقاب شخصیت وابسته، اضطراب بالایی وجود دارد. به همين علت فرد وابسته می‌خواهد برای پنهان کردن و یا کنترل این اضطراب به فرد دیگری متکی باشد تا در دامنه این اتکا، در تصمیم‌گیری و ديگر نيازهای عاطفی و اجتماعی، اضطراب خود را کنترل کند. فرد وابسته نمی‌تواند به تنهایی پروژه‌های شخصی‌اش را شروع کند چون اضطراب باعث می‌شود اعتماد‌به‌نفس خود را از دست بدهد. بنابراين او مدام خودش را مورد قضاوت قرار داده یا از آن ترس دارد كه ديگران درباره او چه قضاوتی می‌كنند. اين ترس باعث مي‌شود برای شروع هر کاری به دیگری متکی باشد. از سوی دیگر فرد وابسته ممکن است خودش را بصورت یک فرد حمایتگر نشان دهد دراین حالت او به صورت داوطلبانه از فرد یا افرادی حمایت کند اما در واقع او بخاطر استرسها وترسهای خودش است که سعی می کندتا با حمایت افراطی از دیگران ،وابستگی بیمار گونه خودش را ارضا کند.

۴- ترس از رها شدن
اگر کسی در یک رابطه احساس ترس و عدم امنیت کند و دائماً فکر از دست دادن یار خود باشد، ناخودآگاه وابسته می‌شود. افراد وابسته، ناراحتی خود را از مسئله یا رفتاری بروز نمی‌دهند چون تصورشان بر این است که طرف مقابل آنها را به سادگی کنار گذاشته و رها خواهد کرد. در روابط عاشقانه وابستگی همراه با ترس از دست دادن طرف مقابل باعث می‌شود افراد از خیلی رفتارها و اعتقادات خود به نفع دیگری دست بکشند.

۵- حسادت، كنترل افراطی و محدود کردن آزادی
وابستگی آفتی بزرگ است که یک رابطه را به ناكامی می‌کشاند، زيرا انسان وابسته همواره فرد مقابل را وادار ميیكند به خاطر او، افكار و عقايد و نوع زندگی خودش را عوض كرده و به‌طور كلی طبق نظر او زندگی كند. مسلما چنين فردی هرگز نمی‌تواند عشق خود را همان‌طور كه هست بپذيرد و او را دوست داشته باشد.

۶- نوعی نیاز عاطفی و روانی
وابستگی نوعی نیاز عاطفی و روانی به فرد دیگری است که بدون وجود او فرد وابسته، در زندگی‌اش دچار مشکل می‌شود. در واقع فرد وابسته از آن جهت به دیگران وابسته می‌شود که گمان می‌کند بدون حضور دیگری نمی‌تواند تعادل رواني داشته باشد و تمام زندگی او را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد اين است كه مانع هويت و فرديت‌یابی او می‌شود.
فرد وابسته به دیگران تکیه كرده و از توانايی فكر و انديشه خود استفاده نمی كند. او بدون فکر در تمامی امور زندگی از دیگران تقلید کرده و از آنها فرمانبرداری می‌کند.

۷- ناتوانی در تصمیم گیری
از ديگر نشانه‌های وابستگی ناتوانی در تصميم‌گيری است. فرد وابسته در تصمیم‌گیری‌های روزمره‌اش با مشکل مواجه است. در حقيقت او برای تصمیم‌گیری نیاز به كسی دارد تا به او اطمينان دهد كارش درست است.

۸- عدم مسئولیت
از علایم ديگر وابستگی عدم مسئوليت‌پذيری است، در واقع فردی که وابسته است نمی‌تواند فردی مسوولیت‌پذیر باشد و در بیشتر مواقع چون می‌ترسد نمی‌تواند مخالفتش را با ديگران بیان کند، بنابراين تبديل به فردی بله‌گو خواهد شد.

۹- پذیرش مشروط و غیر مشروط
فرد وابسته دوست دارد که همه چیز طبق خواسته و نظراو پیش رود و به دلیل عدم اجراء و تایید آن، احساس می‌کند در زندگی طرف خود زیادی است وگیج و سردرگم می‌شود. همچنین کسانی که وابسته هستند در اتفاقات زود از کوره در رفته وعکس‌العمل‌های تکانشی از خود نشان داده و پشیمان میشوند.

۱۰- احساسات افراطی
در دلبستگی شدت احساسات مثبت و منفی نسبت به معشوق در حد تعادل قرار دارد.
اما در وابستگی، احساسات شدید و غیرقابل کنترل نسبت به معشوق مشاهده می‌شود. افراد وابسته وقتی مهربان می‌شوند بسیار لطیف و خواستنی هستند اما وای به حال زمانیکه آنها نسبت به طرف مقابل خشمگین شوند. همیشه این نکته را به خاطر بسپارید: کسانیکه محبت بیش از حدی به کسی می کنند، خشمشان نیز به آن کس بیش از حد می‌باشد.

۱۱- ایجاد احساس گناه در دیگری، برای جلب رضایت اجباری
دراین حالت، دیگری را مسئول رضایت، شادی یا رفاه و خوشبختی خود می‌داند. کاملاً به او تکیه می‌دهد، به این مفهوم که او را مسئول تحقق نیازها ، ترجیحات، خواسته‌‌ها و ناکامی‌های خودش می داند. اگرنتواند توجه او را دریافت کند یا به جسمی بی‌جان یا مرده‌ای متحرک تبدیل می‌شود و یا ممکن است از شیوه‌ای منفعلانه‌تر استفاده کند و او را با سخنانی عجیب مورد سرزنش وملامت قرار دهد تا از روی احساس گناه و ترحم، مجبور به پاسخی مثبت به اوشود.
این نوع وابستگی ممکن است فردرا وادار کند تا از ابزارهایی مانند تهدید به خودزنی یاخودکشی و امثالهم، برای مجبور کردن طرف مقابل وکوتاه آمدن او استفاده کند.

۱۲- گرفتن حق انتخاب و « نه» از او
در حالت‌هایی که هر نوع پاسخ منفی‌اش را نادیده می‌گیرد، به شکلی وانمود می‌کند که انگار اوهیچ حقی برای طرد کردن وی ندارد.

۱۳- اذیت وآزار وتهدید طرف مقابل
احساس حسادت و بی‌اعتمادی به زمین و زمان در وجودش موج می‌زند؛ پس به عذاب ، آزار و تهدیداو می‌ پردازد و دست به هر ترفندی می‌زند تا او را وادار به دوست داشتن خود کند. در چنین مواردی دیگر عشق و دوست داشتن رنگ می‌بازد و انتقام و کینه‌توزی عمیقی، جایگزین آن می‌شود.

تفاوتهای وابستگی ودلبستگی :

۱-معمولا دلبستگی از وابستگی عاقلانه‌تر و منطقی‌تر است چون بعد از یک رابطه منطقی به وجود می‌آید ولی در وابستگی رابطه منطقی وجود ندارد و بر اثر احساسات و هیجانات زود‌گذر وکمبودهای درونی فرد شکل می‌گیرد.
دلبستگی بین دو نفر، چه بین دو دوست باشد و چه بین دو فردی که تصمیم به ازدواج دارند، با یک پروسه شناختی شروع می‌شود و وقتی اشخاص از لحاظ فکری و احساسی به هم شباهت دارند، مکمل احساسی و اجتماعی هم می‌شوند. گاهی هم به دلیل رابطه حمایتی که بین دو شخص وجود دارد، دلبستگی به وجود می‌آید. مثل رابطه والد با فرزند خود که به دلیل نیازی که فرزند دارد و حمایت‌های عاطفی، اجتماعی که به او می‌شود، دلبستگی زیادی به والدین خود پیدا خواهد کرد..
از سوی دیگر میتوان گفت وابستگی فقط بین دو فرد رخ نمی‌دهد بلکه در واقع در سطوحی بسیار ظریفتر از آنچه فکر می کنید در حال وقوع است.شما ممکن است به یادگاریهایی که دارید یا هدایایی که به شما داده‌اند وابسته شوید و نخواهید که آنها را از دست بدهید و چون گنج نگه اشان دارید.

۲-وابستگی به رابطه ای اشاره ميشود كه در آن وجود يك فرد به طرفش بستگی دارد .
يعنی تونلی نگاه كردن ، يعنی افراط و انكار واقعيت ...مثلا : "اگر تو نباشی من ميميرم" .
وقتی فردی آنقدر مجذوب کسی یا چیزی باشد که بدون آن نتواند به زندگی خود ادامه دهد به وابستگی تعبیر می‌شود.

اما دلبستگی یک پیوند یا احساس عاطفی عمیق و برخاسته از آگاهی، شناخت و نهایتا عشق است. دلبستگی ایمنی که می‌تواند به یک عشق سالم برسد رابطه‌ای خاص و پایدار بین دو نفر است که به واسطه خواستن یکدیگر، آن دو به هم نزدیک میشو‌ند و هر دو تمایل به ادامه ارتباط دارند نه اینکه موجودیت یک نفر به طرف مقابلش بستگی داشته باشد.

۳-تفاوت مهم دیگر دلبستگی با وابستگی این است که در دلبستگی به سختی می‌توان رابطه را قطع و رابطه جدیدی را شروع کرد و گاهی اصلا نمی‌توان رابطه‌ای را جایگزین رابطه قبلی کرد. اما در وابستگی به راحتی می‌توان رابطه‌ای جدید را جایگزین کرد چون هیچ حالت احساسی در آن وجود ندارد. مثلا فردی که کارمند یک شرکت است، به آن شرکت وابستگی مالی و کاری دارد اما شاید دلبستگی کمی داشته باشد چون پس از اخراج از کار و یا انصراف از ادامه آن، به راحتی می‌تواند وابستگی را با شروع کار در محلی دیگر جبران کند. پس می‌توان گفت دلبستگی معنوی‌تر و احساسی‌تر و وابستگی مادی‌تر و غیر‌احساسی‌تر و بیشتر بر اساس عادت است.

۴- دلبستگی به شخص احساس اعتماد بنفس ، استقلال ،رهایی ،آرامش ، امنیت ، هویت ، صمیمیت ، عشق ،شعف، می‌دهد.
اما وابستگی آزادی را از شخص می‌گیرد.
وابستگی مكانيزم مرضی است كه بر اساس نياز و ترس و احساس تنهایی ، حقارت، عدم امنيت و عدم كنترل احساسات شكل ميگيرد .

۵- در دلبستگی ، احساس تعلق وجود دارد اما در وابستگی احساس تملک وجود دارد. افراد ناایمن به علت ترس درونی از تنها ماندن و از دست دادن طرفشان، خود را مالک طرفشان می‌دانند تا با این هذیان غیر واقعی احساس آرامش کنند.

۶- در وابستگی نوعی عشق خودخواهانه و ترس از دست دادن وجوددارد و مانع از استقلال و رشد طرف مقابل و خودفرد ميشود ، چنان كه میخواهيم طرف مقابل را تغيير دهيم ..و به او حق انتخاب نمی دهيم .

اما دلبستگی نوع عشق ، دگر خواهانه است . در دلبستگی، طرفين به افكار و عقايد هم احترام گذاشته و در يك فضای آزاد به يكديگر اجازه رشد می دهند. از نشانه‌های يك عاشق واقعی اين است كه معشوق خود را آزاد می‌گذارد و بدون انتظار، كنترل و حسادت به او عشق می‌ورزد.

۷- افراد وابسته استقلال شخصی نداشته و معمولا هیچ کاری را به تنهایی انجام نمی‌دهند. آنها برای تمام تصمیم‌گیری‌های زندگی خود از طرف مقابلشان نظرخواهی می‌کنند. البته این متفاوت از مشورت کردن است. درواقع فرد وابسته، تمام کارها و انتخاباتش از روی اجبار و براساس رضایت طرف مقابل است.

۸- وابستگی مانع رشد خود ودیگری است .دلبستگی موجب رشد خود ودیکریست . افراد وابسته معمولا به دنبال آن هستند که طرف مقابلشان به هیچ چیز غیر از آنها فکر نکند. بنابراین از رشد فکری و اجتماعی او جلوگیری می‌کنند و از عشق برای معشوقشان یک قفس آزار دهنده می‌سازند.

۹- دلبستگی عشق می‌آفریند و وابستگی خشم
وابستگی عشق مشروط است ، و دلبستگی عشق بلا عوض است .
دلبستگی تجربه‌ای است که اگر روند طبیعی‌اش را طی کند، عشق را به ارمغان می‌آورد. عشق در اینجا، احساسی بزرگ به موجودی است که خرسندی ما را فراهم می‌آورد، عشق تجربه عاطفی عمیق و پیچیده‌ای که در آن چندین احساس، همزمان دریافت می‌شود. احساساتی مانند شادی، خواستن کسی، محبت، اعتماد به نفس و بسیاری دیگر. روابطی که بر پایه عشق واقعی استوارند، رضایت‌بخش، محکم و ناگسستنی باقی می‌مانند. اما یادمان نرود، که آنروی عشق خشم یا تنفر می‌باشد، که می‌تواند بسیار آسیب‌ زا باشد .

۱۰- دلبستگی وعشق ساز و کاری طبیعی برای سلامت روانی و بقاء بشریت است اما وابسته بودن، مکانیزمی مرضی و بیمارگونه است. غیرمنطقی بودن و دادن باج‌ از ویژگی‌های افراد وابسته است که به اشتباه گاهی به عشق تعبیر می‌شودامااین رفتارها نوعی رفتار بیمارگونه می باشد.

۱۱-وابستگی با نگرانی واضطراب همراه می باشد ، و دوری موجب رنجش فرد می گردد .
دلبستگی موجب ارامش و نهايت يك رابطه پايدار ميماند .دلبستگی باعث می‌شود تا فرد آرام و قرار گیرد و دست از جستجوی دنیای بیرون بردارد.دلبستگی مایهء رسیدن به کمال است.

۱۲- افراد وابسته به خاطر ترس عمیقی که نسبت به از دست دادن طرف مقابلشان دارند، نمی‌گذارند او آزاد باشد و دائما برای وی محدودیت ایجاد می‌کنند. وابسته بودن به حالاتی چون، کنترل طرف مقابل، حسادت و محدود کردن آزادی منجر می‌شود این اتفاق برای کسانیکه با این دسته از افراد وارد رابطه می‌شوند بسیار ناگوار می‌باشد و اغلب آنها پس از مدتی تصمیم می‌گیرند افراد وابسته را ترک کنند.

۱۳-در دلبستگی رهايی و عشق است ولی در وابستگی رنج !.

۱۴-وابستگي يعنی دوستت دارم و ميخواهمت چون برای من مفيدی ...دلبستگی يعنی ميخواهمت و دوستت دارم حتی اگر برای من مفيد نباشی .

من به خودكار گرانقيمت روی ميزم برای جلسات مهم وابسته ام ، اما به جعبه ی ابرنگ بی خاصيتی كه يادگار دوران كودكيم است دلبسته ام .
من به ميزی كه هر روز پشت ان مينشينم وابسته ام ، به اطاقم ..اما به گلدان كوچك كاكتوس كه كنار پنجره گذاشته ام دلبسته ام .

۱۵- وابستگی آفتی هست که یک رابطه را تهدید کرده و به شکست می کشاند اما دلبستگی منجر به سازندگی و رشد رابطه می شود

۱۶- وابستگی :به رابطه ای اشاره دارد که درآن وجود یک فرد به طرف مقابلش بستگی دارد زندگی بدون او معنی ندارد .
دلبستگی :رابطه ای خاص و پایدار بین دو نفراست که بواسطه خواستن یکدیگر , آن دو به هم نزدیک می شوند و هردو تمایل دارند.

۱۷- وابستگی ناتوانی در عشق ورزیدن به خود و دیگریست .
دلبستگی توانایی عشق ورزیدن به خود و دیگریست .

۱۸- وابستگی از احساس ناامنی نشات می گیرد .
دلبستگی از احساس امنیت و صمیمیت شکل می گیرد .

۱۹- وابستگی آزادی را از شخص می گیرد واو را اسیر دیگری می کند.
دلبستگی به شخص استقلال می دهد .

۲۰- در وابستگی فردرا آن چنان که می خواهیم , شکل می دهیم .
دردلبستگی فرد راهمانطور که هست می پذیریم .

۲۱- وابستگی احساسا ت شدید و غیرقابل کنترل نسبت به معشوق مشاهده می شود.
دلبستگی شدت احساسات مثبت و منفی نسبت به معشوق در حد تعادل قرار دارد

۲۲- وابستگی عشق مشروط است .
دلبستگی عشق غیر مشروط است .

 

 

تفاوت عشق واقعی و وابستگی :

-در يك عشق سالم افرد با هم همبسته‌اند، یعنی فردیت و بودن همديگر را در این دنیا تهدید نمی‌کنند. در این همبستگی، آنها
می توانند حرکت‌هایی موازی انجام دهند. ولی در وابستگی افراد بدون حضور هم، مانعی در زندگی خود پیدا می‌کنند كه عامل آن اضطراب بالا است. تفاوت عشق با وابستگی این است که در عشق سالم، ما فرديت و هويت طرف مقابل را تهدید نمی‌کنیم، فردیت خودمان هم تهدید نمی‌شود و دو فرد در کنار هم پیش می‌روند.

-در عشق سالم دو فرد در کنار هم زندگی را تجربه می‌کنند اما در رابطه وابسته دو فرد در درون هم زندگی را تجربه می‌کنند و در اين نوع با هم بودن هرگز حرکتی رو به جلو رخ نمی‌دهد و ارتباط آنها صرفا در حد بقا و فرار از اضطراب باقی می‌ماند. در عشق سالم افراد در پی تحقق خود بوده و مانع هم نمی‌شوند. در عشق سالم افراد به انتخاب‌های هم احترام می‌گذارند و همیشه به اين باور اعتقاد دارند که عشق باعث رشد فرد می‌شود. در اين ارتباط خوداتكايی تا حد زيادي وجود دارد و از وابستگی‌هایی كه در بسياري از روابط ناسالم، به عشق تعبير مي‌شود ديده نميشود. از ديدگاه تحليل رفتار متقابل، رابطه سالم، رابطه‌ای است كه دو نفر در عين "استقلال" و "آگاهی" با هم رابطه داشته و بتوانند به "صميميت" دست يابند. در يك رابطه صميمی، كاملا ساختار شخصيتی هر دو طرف حفظ مي‌شود و با هم تبادلات سالم و بدون بازی روانی دارند و با كسب "آگاهي" به "استقلال" و "آزادی" می‌رسند و به عقايد، افكار و احساسات هر دو طرف احترام گذاشته می‌شود.

البته مطالب بالا از دید گاه روانشناسان ، به معنای از بین بردن کامل وابستگی‌های عاطفی یا بی‌وفایی و بی‌قیدی نیست، بلکه مدیریت احساسات و برقراری تعادل روحی است و این، تنها به ظرفیت تحمل ما برای طرد کردن یا طرد شدن و نپذیرفتن بستگی دارد.
اگر سخت است که نیازهایمان را مطرح کنیم و برای آنها برنامه‌ریزی درستی داشته باشیم، باید بیشتر روی خود کار کنیم. لازم است، آن‌قدر ظرفیت‌های خود را بالا ببریم که اگر کسی یا چیزی را دوست داریم و امکان دستیابی به آن یا همراه شدن با آن شخص مهیا نشد، بتوانیم قید آن‌را بزنیم. یقین داشته باشید جایگزین‌های مناسب‌تری در سرنوشت ما وجود خواهد داشت. ما نباید به خاطر نداشتن یا به دست نیاوردن چیزی، خود و زندگی‌مان را محکوم به نابودی کنیم.
چنانچه ‌بخواهیم به عنوان یک انسان رشد کنیم، باید یاد بگیریم بر احساسات و هیجانات تند خود غلبه کنیم. اگر در جامعه‌ای تک‌تک افراد به این ظرفیت دست یابند، دیگر شاهد حوادث تلخ در آن جامعه نخواهیم بود.

تعداد بازدید از این مطلب: 188
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : پنج شنبه 30 شهريور 1396
نظرات

نوشته شده توسط : عبدالمجید صباغ


 معاینه وضعیت روانی شامل وصف ظاهر،کلام،اعمال و افکار بیمار در جریان مصاحبه است . حتی وقتی که بیمار صحبت نمی کند . بررسی و مشاهده وضعیت خلقی و عاطفی بیمار در روند مصاحبه و تشخیص بالینی بیماری بسیار حائز اهمیت است. 

احساس (Feeling):

تجربه ای غیر بیولوژیک و ذهنی است که توسط تجربیات و خلق و خوی شخصی شکل می گیرند، و از فرد به فرد و شرایط به شرایط متفاوت است وجنبه انفرادی دارد (به تعداد بسیار زیادی می توان یک هیجان خاص را احساس کرد) احساسات معانی و تحلیل ذهنی هستند که فرد پس از دریافت علائم بیولوژیک (هیجانات) ، شکل می دهد، بنابراین معمولا همراه با فکر و یا تصاویر هستندپایدارند و معمولا در طی زمان و عمر فرد توسعه مییابند، ودر ذهن ناخودآگاه فرد ثبت می شوند.

از میان هیجانات و احساسات شناخته شده و مشترک بین انسان ها، می توان به موارد زیر اشاره کرد (نظیر به نظیر)

هیجانات : وجد، شورو اشتیاق، خشم، شهوت، غم و اندوه، وحشت

احساسات : خوشی، رضایت ، کج خلقی، دوستی، افسردگی، نگرانی


هیجانات (Emotion):

تجربه ای بیولوژیک هستند که در بدن رخ می دهند، و می توان به گونه ایی عملی آنها را انداره گرفت (مثلا ترشح نوعی هورمون، یا تغییر در تنفس و ضربان قلب، یا فعالیت مغزی و یا ابرازات چهره ای)تجربیاتی ذاتی و مشترک و فرا شخصیتی هستندبا محرک هایی درونی یا بیرونی (قابل پیش بینی) در انسان اتفاق می افتندلحظه ای و ناگهانی اند، و اغلب ناخودآگاه اندهیجانات مسری هستند

خلق ( Mood ):

خلق به معنی حالت هیجانی مستمر و نافذی است که ادراک شخص را از دنیا تحت شعاع قرار می دهد. در معاینه وضعیت روانی بیمار روانپزشک مایل است ببیند که آیا بیمار داوطلبانه در مورد احساسات خود صحبت می کند یا لازم است در این مورد از او پرسش شود  .

 خلق یک emotion که به مدت طولانی ادامه می یابد و نتیجه یک feeling است.

صفات معمول برای توصیف خلق عبارتند از :

افسرده،مایوس،تحریک پذیر، مضطرب، خشمگین،منبسط،شنگول،تهی،توام با احساس گناه،ناامید،مرعوب،تحقیر نفس،بی حاصل ،هراسان،. مبهوت. 

خلق ممکن است " نوسان دار labile " باشد و بین دو قطب تغییرات سریع نشان دهد (مثلا خنده بلند و سرحالی و گریه و یاس در لحظه بعد ) .

عاطفه ( Affect):

عاطفه را می توان پاسخ دهی هیجانی فعلی بیمار تعریف کرد که از روی حالت چهره بیمار و از جمله میزان و حدود رفتار کلامی او استنباط می شود . عاطفه ممکن است با خلق هماهنگ باشد یا نباشد . عاطفه را می توان در حد طبیعی،محدود،کُند(کم روح) یا سطحی(بی روح) توصیف نمود. 

در محدوده بهنجار عاطفه دامنه متنوعی از حالت چهره،لحن صدا ،استفاده از دستها و حرکات بدنی مشاهده می شود .(Body language ) وقتی عاطفه محدود است حدود و شدت ابراز هیجان کاهش می یابد . به همین ترتیب در عاطفه کند ابراز هیجان بیشتر کاهش می یابد. برای تشخیص عاطفه سطحی باید هیچ نشانی از بیان عاطفی وجود نداشته باشد ،یعنی صدای بیمار یکنواخت و چهره او بی حرکت باشد. روانپزشک باید به ناتوانی بیمار برای شروع ،ادامه دادن یا قطع یک پاسخ هیجانی توجه کند .

متناسب بودن عاطفه :

روانپزشک می تواند متناسب بودن پاسخ های هیجانی بیمار را با متن موضوع مورد بررسی قرار دهد. بیماران هذیانی که هذیان های گزند و آسیب را شرح می دهند باید از تجاربی که معتقدند بر آنها تحمیل می شوند هراسان یا خشمگین باشند . خشم و ترس در چنین زمینه ای تظاهر متناسبی است. 

برخی از روانپزشکان اصطلاح حالت عاطفی نامتناسب را مختص کیفیت پاسخ هیجانی برخی بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی می دانند که در آنها حالت عاطفی بیمار با آنچه بیان می کند ناهماهنگ است (مثلا عاطفه سطحی هنگام صحبت در مورد تکانه های جنایی)

تفاوت عاطفه( Affect ) وخلق (Mood) :

عاطفه و خلق را می توان به این صورت هم بیان کرد که :

 عاطفه همان چیزی است که هنگام ابراز هیجان در چهره و حالات افراد بصورت ظاهری مشاهده می شود. 

 در توضیح خلق هم باید گفت که خلق  تجربه هیجانی فرد به صورت درونی، و عاطفه ابراز هیجان به صورت بیرونی است. 

افسردگی، سرخوش بودن، خشم ، اضطراب، غم و ... از جمله این هیجانات است. خلق درمانجو در روند درمان وی بسیار مهم و قابل توجه است.

تفاوت هيجان (Emotion) و خلق (Mood):

- «هيجان» از موقعيت‌هاي مهم زندگي و از ارزيابي‌هاي اهميت آنها براي سلامتي ما به وجود مي‌آيد. مانند هيجان «غم و اندوه» که از مواجهه با يک موقعيت فقدان و جدايي يا سوگ در شرايط زندگي حاصل مي‌شود. اما «خلق» از فرآيند‌هايي به وجود مي‌آيد که مبهم و اغلب ناشناخته هستند. مانند «خلق افسرده» که لزوما دليل خاصي را براي آن نمي‌توان بيان کرد.

- هيجان عمدتا بر «رفتار» تاثير مي‌گذارد و اعمال خاصي را هدايت مي‌کند و حال آنکه خلق، عمدتا بر «شناخت» تاثير مي‌گذارد و آنچه را که فرد درباره‌اش فکر مي‌کند، هدايت مي‌کند. 

- هيجان در نتيجه رويدادهاي کم دوام چند ثانيه‌اي يا شايد چند دقيقه‌اي ناشي مي‌شود، در صورتي که خلق، از رويدادهاي ذهني چند ساعته يا شايد چند روزه ناشي مي‌شود. 

بنابراين، خلق بادوام‌تر از هيجان است. اغلب افراد تقريبا روزي هزار دقيقه بيدارند، ولي مقدار کمي از اين زمان، هيجان‌هايي چون خشم، ترس يا شادي را در بردارند، اما در مقابل، يک آدم معمولي، به طور کلي، جريان‌هاي دايمي خلق را تجربه مي‌کند.

با اينکه هيجان‌ها در تجربه روزمره نادر هستند، ولي افراد هميشه چيزي را احساس مي‌کنند.

 آنچه را که آنها معمولا احساس مي‌کنند، «خلق» است، به عبارت ديگر، احساس هيجاني دايم و غالب که به صورت اثر پيامدي رويداد هيجاني تجربه شده قبلي است، «خلق» ناميده مي‌شود که شايد در تعابير رايج و عرفي و عاميانه فرهنگ فارسي با نام «روحيه» خوانده و بيان مي‌شود و از طرفي، تظاهر خارجي و تجلي بيروني با علايم فيزيولوژيک اين احساس هيجاني را «عاطفه» (Affect) يا در تعابير رايج و عرفي و عاميانه فرهنگ فارسي با نام «چهره» مي‌نامند. 


خلق یک emotion که به مدت طولانی ادامه می یابد و نتیجه یک feeling است.

خلق هیجانی است که فرد در هر لحظه تجربه می کند و نشان می دهد. تفاوت ان با هیجان درمدت و فراگیر بودن آن است.

 خلق معمولا هدف و معنای مشخصی ندارد و پراکنده است اما هیجان موضوع و هدف مشخصی داردـ

 

§    هیجان در پاسخ به رویداد  مشخص وخاصی ایجاد می‌شود، رفتار سازگارانۀ خاصی را با انگیزه می‌کند و کم دوامند.

 

§    خلق‌ها از منابع مبهم سرچشمه می‌گیرند، بر فرآیند‌های شناختی تأثیر می‌گذارند و دوام بیشتری دارند. 

تفاوت عاطفه( Affect ) وخلق (Mood) :

عاطفه و خلق را می توان به این صورت هم بیان کرد که :

 عاطفه همان چیزی است که هنگام ابراز هیجان در چهره و حالات افراد بصورت ظاهری مشاهده می شود. 

 در توضیح خلق هم باید گفت که خلق  تجربه هیجانی فرد به صورت درونی، و عاطفه ابراز هیجان به صورت بیرونی است. 

افسردگی، سرخوش بودن، خشم ، اضطراب، غم و ... از جمله این هیجانات است. خلق درمانجو در روند درمان وی بسیار مهم و قابل توجه است.

- «خلق» با احساس ذهني بيان و شناخته و ارزيابي مي‌شود، در حالي که «عاطفه» به صورت عيني شناخته و ارزيابي مي‌شود.

 قابل ذکر است که خلق به صورت حالت عاطفه مثبت و عاطفه منفي (خلق خوب و خلق بد) وجود دارد. البته عاطفه مثبت و عاطفه منفي حالت‌هاي متضاد احساس کردن نيستند، بلکه اين دو ويژگي، حالت‌هاي مستقل و نه متضاد احساس کردن هستند.

عاطفه مثبت: 

عاطفه مثبت بيانگر مشغوليت لذت‌بخش و احساس هوشياري در برابر ملالت است. عاطفه مثبت به صورت سطح لذت جاري، اشتياق و پيشروي به سمت هدف وجود دارد. سيستم عاطفه مثبت براي خودش مبناي عصبي دارد و مسير‌هاي ناقل عصبي در آنها «دوپامين» است. انتظار رويدادهاي خوشايند، اين مسير‌ها را فعال مي‌کند. وقتي عاطفه مثبت افراد بالا است، معمولا احساس مي‌کنند علاقه‌مند، پرانرژي، هوشيار و خوش‌بين هستند، در حالي که وقتي عاطفه مثبت افراد پايين است، معمولا احساس مي‌کنند خموده، بي‌تفاوت و خسته هستند. عاطفه مثبت به طور منظم طبق چرخه خواب‌ بيداري نوسان مي‌کند.

عاطفه منفی:

 عاطفه منفي بيانگر مشغوليت ناخوشايند و احساس تحريک‌پذيري در برابر آرميدگي است. عاطفه منفي بالا به صورت احساس ناخوشنودي، تحريک‌پذيري و عصبانيت وجود دارد. سيستم عاطفه منفي نيز براي خودش مبناي عصبي دارد و مسير‌هاي ناقل عصبي در آنها «سروتونين و آدرنالين» است. انتظار رويدادهاي ناخوشايند اين مسير‌ها را فعال مي‌کند. وقتي عاطفه منفي افراد پايين است معمولا احساس مي‌کنند آرام و آرميده هستند. 

عاطفه منفي بر طبق چرخه خواب، بيداري، نوسان و تغيير قابل توجهي ندارد.

تفاوت هیجان واحساس

هیجانات(Emotions) ، محرک هایی قابل پیش بینی دارند، و به گونه ای عینی توسط جریان خون، فعالیت مغزی، ترشح هورمونی، ابرازهای چهره ای و یا حالت بدن قابل انداره گیری اند. احساسات (Feelings) همتای ذهنی هیجانات هستند، و بازتاب دهنده معانی و تحلیل هایی هستند که فرد، خودآگاه یا ناخودآگاه از هیجانات دارد. احساسات، معرف تجربه انتزاعی فرد، از هیجانات هستند، به این معنی که آنها نه در بخشی از بدن، بلکه در ذهن فرد اتفاق می افتند، و اغلب برای هر فرد منحصر به فرد هستند.

به عنوان مثال ، هنگامی که از چیزی می ترسیم، یا دچار هیجان وحشت می شویم، ضربان قلبمان افزایش می یابد، دهانمان خشک می شود، پوستمان کمرنگ شده و ماهیچه هایمان منقبض می شوند، این واکنش های هیجانی به طوراتوماتیک و ناخودآگاه رخ می دهند، و سپس هنگامی که ما از چنین تغییرات بیولوژیک آگاه می شویم، نوعی احساس را در خود شکل می دهیم.

همچنین می توان گفت ، فردی که دچار هیجان خشم می شود، ممکن است احساس نگرانی را در خود شکل دهد، در حالی که یک فرد زورگو در هنگام خشم، ممکن است احساس نیرومندی را در خود رشد دهد. بنابراین در میان افراد نامشابه، هیجان خشم برانگیزنده احساسات متفاوتی می تواند باشد. یا دو فردی را در نظر بگیرید که تحت شرایط استرس زا یکسانی قرار می گیرند، مانند از دست دادن حیوان خانگی خود، اما احساسات درونی آنها که منجر به تصمیم گیری شان در جهت بر آمدن از آن شرایط می شود و به آن تجربه هیجانی، معنی می دهند، ممکن است متفاوت باشند، فردی ممکن است تا چند روز احساس ناراحتی کند، فردی دیگر ممکن است سریعاً حیوان جایگزینی انتخاب کند. در حالی که هیجانات در همه ما ذاتی و مشترک  هستند،  معنی وتحلیلی که در ذهن به دست می آورند یعنی همان احساساتی که برمی انگیزند، به شدت شخصی و انفرادی هستند. احساسات بر اساس تجربیات و مزاج شخصی فرد شکل می گیرند، و با توجه به فرد و شرایط به شدت تغییر پذیرند ، بنابرین راه های بسیار زیادی برای حس کردن یک هیجان وجود دارد.

این روش افتراق و تشخیص هیجانات از احساسات ، بر اساس کار و تحقیقات Antonio D’Amasio روان-عصب شناس (Neuropsychologist) برجسته پرتغالی در دانشگاه کالیفرنیا جنوبی (USC) شکل گرفته است. در طرح و مدل وی، احساسات دقیقا بعد از هیجانات می آیند، هیجاناتی که ممکن است توسط تصاویر یا افکار یا هر نوع محرک بیرونی یا درونی برانگیخته شده باشد، که واکنش بیولوژیک خاصی را نیز در بر دارد. هیجانات سریعاً عبور می کنند و موقتی هستند، در حالی که احساسات اغلب ماندگار اند و در طی زمان توسعه می یابند. احساسات و هیجانات هر دو بر یکدیگر تاثیر گذارند، و می توانند موجب برانگیختن دیگری شوند.

طبق تحقیقاتAntonio D’amasio احساسات زمانی در مغز پدیدار می شوند که ما از فرایند ناخودآگاه هیجانات آگاه می شویم و نوعی تحلیل شخصی هر چند ساده از آنها پیدا می کنیم. پس آگاهی و تحلیل هیجانات(Emotions) است که احساسات(Feelings) ما را رقم می زند، که می تواند تحت اختیار و اراده فرد رخ دهد. (مشخصا فرد با خودآگاهی بیشتر احساسات خود را آگاهانه تر، شکل می دهد).

پس بطورکلی می توان نتیجه گرفت : 

هیجانات (Emotion):

تجربه ای بیولوژیک هستند که در بدن رخ می دهند، و می توان به گونه ایی عملی آنها را انداره گرفت (مثلا ترشح نوعی هورمون، یا تغییر در تنفس و ضربان قلب، یا فعالیت مغزی و یا ابرازات چهره ای)تجربیاتی ذاتی و مشترک و فرا شخصیتی هستندبا محرک هایی درونی یا بیرونی (قابل پیش بینی) در انسان اتفاق می افتندلحظه ای و ناگهانی اند، و اغلب ناخودآگاه اندهیجانات مسری هستند.

احساسات (Feeling):

تجربه ای غیر بیولوژیک و ذهنی هستندتوسط تجربیات و خلق و خوی شخصی شکل می گیرند، و از فرد به فرد و شرایط به شرایط متفاوت اند و انفرادی هستند (به تعداد بسیار زیادی می توان یک هیجان خاص را احساس کرد)معانی و تحلیل ذهنی هستند که فرد پس از دریافت علائم بیولوژیک (هیجانات) ، شکل می دهد، بنابراین معمولا همراه با فکر و یا تصاویر هستندپایدارند و معمولا در طی زمان و عمر فرد توسعه مییابند، ودر ذهن ناخودآگاه فرد ثبت می شوند.

 

از میان هیجانات و احساسات شناخته شده و مشترک بین انسان ها، می توان به موارد زیر اشاره کرد (نظیر به نظیر)

 

هیجانات : وجد، شورو اشتیاق، خشم، شهوت، غم و اندوه، وحشت

 

احساسات : خوشی، رضایت ، کج خلقی، دوستی، افسردگی، نگرانی

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 221
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : پنج شنبه 30 شهريور 1396
نظرات

« اضطراب » ، « ترس » و « نگرانی » ، « افسردگی » چند سازۀ فرضی هستند که یک رشته رویدادهای ذهنی را نشان می دهند رویدادهایی که ما آنها را از علائم رفتاری، پاسخ های فیزیولوژیک و گزارش افراد استنباط می کنیم.

نگرانی :

نگرانی بر خلاف اضطراب که پاسخ هیجانی پیچیده ای است و مؤلفه های شناختی ، فیزیولوژیک و حرکتی دارد ، جزء مؤلفه های شناختی اضطراب است ( بارلو ، 2002 ؛ واسی و دالایدن ، 1994 ) . نگرانی ، افکار و تصورات ما در رابطه با پیامدهای منفی یا تهدیدآمیز است . کنترل این افکار و تصورات سخت است و این افکار و تصورات می توانند عذاب آور باشند . همان طور که ترس یکی از حالات دستگاه هشدار زیست شناختی است ، نگرانی یکی از حالات دستگاه هشدار شناختی است که ما را وامی دارد خطرات آتی را پیش بینی کنیم . در نگرانی ، رویدادهای آزارنده را مرور می کنیم و راه های اجتناب از آنها را مییابیم . این حل مسئله ، یکی از فواید انطباقی نگرانی است چون ما را آماده می کند با وقایع مواجه شویم و با آنها کنار بیاییم . اما اگر در این زمینه افراط کنیم ، عملاً فرایند حل مسئله مختل می شود ( متیوز ، 1990 ) .


غم واکنش طبیعی و نشانه سلامت جسم و روان، به سبب از دست دادن چیزی یا کسی است (از فقدان عروسک مورد علاقه کودک تا فقدان مادربزرگ محبوب). وقتی عزیزی را از دست می‌دهیم، برایش سوگواری می‌کنیم. سوگواری از واکنش‌های احساسی پیچیده‌ای نشات می‌گیرد اعتراض و شکایت از مرگ فرد، انکار و ناباوری درباره این فقدان، خشم به خاطر از دست دادن کسی که دوستش داشته‌ایم، و بالاخره تسلیم و پذیرش غم ابدی. بعضی از فقدان‌ها (مانند عروسک کودک)، به زودی فراموش می‌شوند، اما گروهی دیگر (مانند مرگ مادربزرگ) هرگز التیام نمی‌یابند و فراموش نمی‌شوند و تنها کاری که از ما ساخته است، این است که بیاموزیم چگونه با آن زندگی کنیم و گذشت زمان تنها مسکنی است که به تدریج می‌تواند سبب کاهش این‌گونه غم‌ها شود.

افسردگی:

افسردگی، بعد دیگری بر غم طبیعی (که سبب رنج همگان است) می‌افزاید. وقتی افسرده هستیم. علاوه بر اینکه احساس غم می‌کنیم، احساس آزاردهنده دیگری نیز داریم، خود را سرزنش می‌کنیم، احساس پوچی می‌کنیم، از راه‌های گوناگون به خود حمله می‌کنیم، به خاطر فقدان پیش آمده احساس خشم می‌کنیم (چرا مادربزرگ باید درست همین حالا که من نفر اول مسابقات ورزشی مدرسه شدم، بمیره!) خود را مسئول وضع پیش آمده می‌دانیم (اگر من اینقدر گرفتار مسابقات ورزشی نمی‌شدم، شاید، مادربزرگ الان زنده بود، همش تقصیر منه!). 
ا زمانیکه این احساس غم و اندوه شدید، بی‌امیدی، بی‌چارگی و بی‌ارزشی بیشتر از چند روز یا چند هفته طول بکشد، شما دچار بیماری افسردگی شده‌اید.

بیماری افسردگی بر طرز فکر، احساس و رفتار شما تاثیر می‌گذارد. افسردگی می‌تواند، باعث ابتلای به انواع بیماری‌های جسمی و روانی شود. افراد افسرده ممکن‌است در انجام وظایف روزانه ناتوان بوده و حتی احساس کنند، زندگی ارزش زندگی کردن ندارد. برخلاف تصور افراد افسردگی فقط یک ضعف و ناتوانی نیست و نمی‌توان آنرا به سادگی نادیده گرفت، بلکه یک بیماری مزمن مانند دیابت، فشارخون و … است که باید برای درمان آن اقدام کرد. اکثرافراد مبتلا به بیماری افسردگی بعد از مصرف دارو، جلسات مشاوره و یا سایر اشکال درمان، بهبود می‌یابند.

علایم بیماری افسردگی

برطبق انستیتوی ملی سلامت روانی آمریکا، افرادیکه درچار اختلال افسردگی هستند، علایم و نشانه‌های یکسانی ندارند. بعضی از علایم معمول و متداول افسردگی شامل:

مشکل در تمرکز، یادآوری جزئیات و تصمیم‌گیری ، خستگی و کاهش انرژی ،احساس گناه، بی‌ارزشی و یا درماندگی بدون امید به آینده و بدبینی بی خوابی، بیدار شدن صبح زود و یا خواب زیادبیقراری و نا‌آرامی ازدست دادن علاقه به فعالیت‌های لذت بخش، شامل رابطه جنسی و …از دست دادن لذت به زندگی پرخوری عصبی و یا کاهش اشتهاسردرد، گرفتگی عضلات و یا مشکلات گوارشی کاهش میل جنسی گریه کردن بدون هیچ دلیل خاصی.

معنای لغوی ترس و اضطراب

ترس از نظر ریشه شناسی، کلمه ای «اَوِستایی» از پارسی باستان است که معنای «خوف و بیم» را می رساند.

اضطراب واژه ای عربی از ماده «ض ر ب» به معنای «تکان خوردن و لرزیدن» است.(3) بعضی لغت نامه ها معانی متعدّدی برای آن ذکر کرده اند: «آشفتگی، تشویش، پریشانی، نگرانی و...».(4)

معنای اصطلاحی ترس و اضطراب

این که ترس چیست و چه تعریفی دارد، پاسخ جامع و مانعی برای آن تهیّه نشده است و روان شناسان هر یک به تناسب نوع دریافت خود، تعریفی از آن ارائه داده اند.

ـ ترس، حالتی است هیجانی، ناشی از یک احساس ناامنی.

ـ ترس، حالتی است هیجانی که بر اثر اختلالی پدید آمده و رفتار عادی را از آدمی باز می ستاند.

ـ ترس، واکنشی است در برابر محرک های وحشتناک و آزار دهنده که سبب اجتناب از خطر است. ماهیت ترس، یک رفتار اجتنابی است که در آن آدمی به سوی مقصدی امن می گریزد و سعی دارد خود را از صحنه و موضوعی معیّن به دور بدارد.

ـ ترس، مکانیسمی دفاعی است که در آدمی احساس رمندگی به وجود آورده، زمینه را برای سلامت و امنیّت آدمی فراهم می آورد.


از نظر علمی ترس عبارتست از:

نوعی هیجان هشدار دهنده است که از طریق فعال کردن دستگاه عصبی خودمختار وایجادتغییرات فیزیولوژیک مختلف مثل عرق کردن ، لرزیدن ، تنیدگی عضلانی ، ناراحتی معده ای – روده ای ، نفس نفس زدن و تپش قلب نمود می یابد و شخص را آماده پاسخ « جنگ یا گریز » می کند ؛ یعنی یا شخص می گریزد یا می جنگد ( بارلو ، چورپیتا و تارووسکی ، 1996 ) . این پاسخ ها با از بین رفتن تهدید واقعی یا ذهنی ، محو می شوند . ترس یک واکنش انطباقی است و شخص به تجربه یاد می گیرد تهدیدهای واقعی را از محرک یا وضعیت های بی خطر تشخیص بدهد . رشد شناختی هم بر ادراک و برداشت شخص از تهدید تأثیر می گذارد . برای مثال ، کودکان در طول رشد بتدریج به محرک ها و وضعیت های مختلف ، واکنش هشدار دهنده نشان می دهند ( برای مثال در 6 ماهگی از صداهای بلند می ترسند ، در 7 تا 8 ماهگی از غریبه ها می ترسند ، در 2 سالگی از اشیای بزرگی که به آنها نزدیک می شوند می ترسند ، در 3 سالگی از تاریکی می ترسند .

اضطراب :

برای اضطراب نیز، سه معنا ذکر کرده اند: 1 . ترسِ مبهم ؛ 2 . ترسِ ناشی از ناامنی ؛ 3 . نگرانی از رفتار خود.

آنچه که درباره اضطرابْ آشکار است، این است که اضطراب، چیزی نیست جز دلهره ای مداوم و مزمن از چیزی که شناخته شده و قابل تعبیر نیست.


اضطراب عبارت است از یک احساس منتشر، ناخوشایند و مبهم هراس و دلواپسی با منشأ ناشناخته، که به فرد دست می‌دهد و شامل عدم اطمینان، درماندگی و برانگیختگی فیزیولوژی است. وقوع مجدد موقعیت‌هایی که قبلاً استرس زا بوده‌اند یا طی آن‌ها به فرد آسیب رسیده است باعث اضطراب در افراد می‌شود. همهٔ انسان‌ها در زندگی خود دچار اضطراب می‌شوند، ولی اضطراب مزمن و شدید غیرعادی و مشکل‌ساز است.

 در روان‌شناسی، اضطراب مرحلهٔ پیشرفتهٔ استرس مزمن است، که هنگامی به صورت یک مشکل بهداشت روانی در می‌آید که برای فرد یا اطرافیانش رنج و ناراحتی به‌وجود آورد یا مانع رسیدن او به اهدافش شود و یا در انجام کارهای روزانه و عادی او اختلال ایجاد کند.

اضطراب هنگامی در فرد بروز می‌کند که شرایط استرس‌زا در زندگی او بیش از حد طولانی شود یا به‌طور مکرر رخ دهد، و یا اینکه دستگاه عصبی بدن نتواند به مرحلهٔ مقاومت تنیدگی پایان دهد و بدن برای مدتی طولانی همچنان بسیج باقی بماند. در این صورت بدن فرسوده و در برابر بیماری‌های جسمی و روانی (مانند اضطراب) آسیب‌پذیر می‌شود.

« اضطراب » بر خلاف واکنش هشدار دهنده و فوری ترس ، نوعی هیجان یا حالت خلقی است که مشخصة آن عاطفة منفی ، برای مثال ، تنش و ناآرامی و بیمناکی و نگرانی است ( بارلو ، 2002) . متداولترین نشانه های فیزیولوژیک اضطراب عبارتند از برانگیختگیِ دستگاه عصبی مانند بی قراری ، تپش قلب ، تنیدگی عضلانی ،افزایش فشار خون ،کاهش یا افزایش اشتها یا خواب ، وغیره

اضطراب ، انسان را وامی دارد برای آینده برنامه ریزی کرده و وقایع آتی را اداره کند ( برای مثال، اضطراب ، کودک را وامی دارد برای امتحان درس بخواند یا عملکرد خود را بهتر کند ) . بعضی از آدمها در برابر محرک های مختلف مضطرب می شوند در حالی که عده ای لحظات اضطراب آمیز کمتر و کوتاه تری دارند و مدت و شدت اضطراب آنها نوسان دارد .

اسپیلبرگر ( 1972 ) این دو گروه را با دو اصطلاح اضطراب « صفتی » و اضطراب « حالتی » از هم جدا می کند .
اضطراب صفتی ، اضطراب مزمن و نسبتاً با ثباتی است که ربطی به شرایط شخص ندارد . در نتیجه شخص مبتلا به اضطراب صفتی ، بسیاری از وضعیت ها را خطر و تهدید می بیند .
اما اضطراب حالتی ، اضطراب نوسان دار و متغیری است که به وضعیت بستگی دارد . البته این دو سازه کاملاً از یکدیگر مستقل نیستند : کسی که اضطراب صفتی بالایی دارد بیش از دیگران پاسخ اضطرابی حالتی می دهد ؛ یعنی بیش از دیگران تنیدگی و بیم دارد و دستگاه عصبی خودمختار او بیش از دیگران فعال می شود . »  


  تفاوت ترس و اضطراب

فرق ترس و اضطراب در این است که در ترس ، تهدیدی آنی (بر خلاف افراد مضطراب که بیشتر نگران تهدیدات آینده هستند ) را حس می کنیم . همچنین در ترس ، به جای تنیدگی و بیمناک شدن ، پاسخ فیزیولوژیک واکنش هشدار را بروز می دهیم .  

عناصر ترس و اضطراب

     ترس و اضطراب مثل سایر هیجانات سه مؤلفه متمایز اما بسیار مرتبط دارند : واکنش افراد ترسو در چهار حیطه زیر از شدت بیشتری نسبت به افراد مضطرب برخوردار می باشد .


( 1 ) واکنش های شناختی یا ذهنی شامل افکار ، تصورات ، باورها و اسنادها و پیامدهایی مثل ناراحتی و وحشت ؛ انتظار آسیبِ قریب الوقوع
( 2 ) واکنش های حرکتی یا رفتاری مثل اجتناب ، جنگ و گریز یا برخورد توأم با تردید ، گریه ، روی هم فشردن فک ها ، کمک خواستن ، مناسک قدم زدن و عدم تحرک ؛ و
( 3 ) واکنش های فیزیولوژیک مثل تند زدن قلب ، زیاد عرق کردن ، تند نفس کشیدن ، تنیدگی عضلانی ، ناآرامی، اختلال خواب و عدم تمرکز حواس ( باریوس و هارتمن ، 1997 ) ، وتغییرات موجود در ظاهر ما
( 4 ) واکنش های هیجانی، مثل: احساس دلهره و وحشت

اضطراب نیز همان چهار مولّفه ترس را دارد ، ولی با یک تفاوت مهمّ؛ مولّفه شناختیِ ترس، انتظارِ خطری واضح و بخصوص است، در حالی که مولّفه شناختی اضطراب، انتظارِ خطری مبهم است. در ترس، فکر معمول، این است که مثلاً «سگ ممکن است مرا گاز بگیرد». در مقابل، در اختلالِ اضطرابِ فراگیر، فکر معمول، این است که «اتّفاق وحشتناکی ممکن است برای فرزندم بیفتد». بنا بر این، ترس بر پایه واقعیّت، یا مبالغه «خطرِ واقعی» قرار دارد، حالْ آن که اضطراب بر اساس «خطر مبهم» استوار است.


 جمع بندی کلّی تفاوت های ترس و اضطراب

1 . ترس، ناشی از خطری است که در خارج وجود دارد و موضوع آن معین است، در حالی که اضطراب، موضوعی معیّن ندارد.

2 . عوامل تشکیل دهنده اضطراب، مبهم و مجهول اند ؛ ولی عوامل تشکیل دهنده ترس، معلوم و آشکارند.

3 . ترس، محرک شناخته شده ای دارد؛ ولی اضطراب، محرّکی ناشناخته و غیر مشخص که از ترس، مایه می گیرد.

4 . ترس، واکنش مشخصی دارد و صورت حمله یا عقب نشینی دارد ؛ ولی در اضطراب، فرد نمی داند چه باید بکند.

5 . میزان ترس، معطوف به وضعیّت محیط و عامل محرک است؛ ولی در اضطراب، چنین وضعی مبهم است.

6 . ترس، از یک موقعیت معلوم و اغلب متکی به زمان حال است ؛ ولی اضطراب، ممکن است متوجه گذشته و آینده باشد.

7 . ترس، نا امنیِ بیرونی است ؛ ولی اضطراب، نوعی ناامنی درونی.

8 . در ترس، آدمی می داند او را چه می شود، در حالی که در اضطراب، نمی داند. در نتیجه، دچار لرزش، سردرد، تپش قلب و... می شود.


تفاوت استرس اضطرار و بیماری
streess, distress , disease


استرس Sress

استرس stress را میتوان به عنوان هر نوع محرک یا تغییری در محیط داخلی یا خارجی که درجه آن از نظر قدرت و شدت یا تداوم از حد ظرفیت سازشی ارگانیسم فراتر رود ، و در نتیجه شرایطی خاصی بتواند به در هم ریختن رفتار یا نوعی ناسازگاری و اختلال و احیاناً به بیماری بیانجامد ، تعریف کرد. عامل استرس میتواند یک محرک فیزیکی ، عفونت ( باکتری ، ویروس ، قارچ ) یا واکنشهای حساسیت باشد ، یا ممکن است محرکها یا تغییر های گوناگونی را در محدوده‌های روانی و اجتماعی زندگی در بر گیرد .

میان عوامل استرس زای فیزیولوژیک با عوام استرس زای روانی اجتماعی یک تفاوت اساسی وجود دارد وآن این است که توان یا قدرت یک استرس زای روانی اجتماعی تنها با تهدیدی که در آن نهفته است سنجید نمیشود ، بلکه به چگونگی تلقی و ارزیابی فرد از حادثه بالقوه نامطلوب هم مربوط است و این که چه میزانی از تهدید را حس می کند که به شرایط استرس مربوط باشد. وقتی یک حادثه به عنوان یک امر زیانبخش یا تهدید آمیز به وسیله فرد ادراک شود از مکانیسمهای (دفاعی) مقابله متنوعی به عنوان دفاع در مقابل آن استفاده می شود .

میان استرس و احساس اضطرار رابطه تنگاتنگی وجود دارد . استرس ها یا عوامل استرس زا سبب اضطرار در فرد می شود که به نوبه خود متقابلا چه از طریق تهدید خود بیماری و چه از طریق ناتوانی که ممکن است ایجاد کند سبب اضطرار باز هم بیشتر میشود .

تجربیات قبلی ، به ویژه از دوران کودکی نیز ممکن است بر استعداد پاسخگویی به استرس زاهای روانی اجتماعی تاثیر گذارد . این محرکها با تاثیر بر فرد ، سبب ایجاد تغییرات بدنی می شود که بر کنترل محور هیپوتالاموس - هیپوفیز روی غده فوق کلیه ای و سایر غده های مترشح داخلی تاثیر می گذارد ، همچنین تغییرهای زیست شیمیایی و فیزیو لوژیک دیگری را سبب می شود که ممکن است نقش پیشتاز بیماری را بازی کند . تداوم این امر به نو به خود منجر به بیماری می شود . این تغییرات در تمامی مراحل ممکن است تعدیل شود .

اضطرار (تنش) Distress

احساس اضطرار distressعبارت است از یک تجربه هیجانی نامطبوع که در پاسخ به تاثیرات محیطی یا تغییرات محیط داخلی و یا به عنوان واکنشی در برابر یک بیماری یا معلولیت برانگیخته می شود .

تنش ایجاد شده در بدن و واکنش بدن را  تنیدگی  می‌گوییم به عبارتی هر عاملی موجب تنش روح و جسم و از دست دادن تعادل فرد شود، تنیدگی‌زا است. هنگام وارد شدن استرس بدن واکنش‌هایی از خود نشان می‌دهد تا تعادل از دست رفته را باز گرداند که این عمل تنیدگی است.

تنیدگی واکنشی است که در فرد در اثر حضور عامل دیگری به وجود می‌آید و قوای فرد را برای روبه‌رو شدن با آن بسیج می‌کند و ارگانیزم (یا موجود زنده) حالت آماده‌باش پیدا می‌کند.

تغییر شغل، نقل مکان به یک شهر جدید، ازدواج، مرگ نزدیکان، و وجود یک بیماری بااهمیت در خانواده از جمله عوامل بیرونی رهاسازی فشار عصبی هستند. جالب آنکه حوادث شادی‌آور نیز می‌توانند به همان اندازه وقایع غم‌بار برای انسان  فشارزا باشند. از عوامل درونی می‌توان به ناراحتی‌های جسمانی و یا روانی اشاره کرد. برخی از ویژگی‌های شخصیتی، مانند نیاز به‌دست آوردن رضایت دیگران نیز می‌توانند فشارزا باشند.


استرس ها یا عوامل استرس زا سبب اضطرار در فرد می شود که به نوبه خود متقابلا چه از طریق تهدید خود بیماری و چه از طریق ناتوانی که ممکن است ایجاد کند سبب اضطرار باز هم بیشتر میشود .

تجربیات قبلی ، به ویژه از دوران کودکی نیز ممکن است بر استعداد پاسخگویی به استرس زاهای روانی اجتماعی تاثیر گذارد . این محرکها با تاثیر بر فرد ، سبب ایجاد تغییرات بدنی می شود که بر کنترل محور هیپوتالاموس - هیپوفیز روی غده فوق کلیه ای و سایر غده های مترشح داخلی تاثیر می گذارد ، همچنین تغییرهای زیست شیمیایی و فیزیو لوژیک دیگری را سبب می شود که ممکن است نقش پیشتاز بیماری را بازی کند . تداوم این امر به نو به خود منجر به بیماری می شود . این تغییرات در تمامی مراحل ممکن است تعدیل شود .

بیماری Disease

ارائه یک تعریف روشن از واژه بیماری disease سخت است . لیکن از نظر مقاصد عملی ، این واژه اشاره به ناتوانی ناشی از اختلال در کارکردهای بدنی و روانی دارد که مشکلاتی در انجام کارها و وظایف روزانه ایجاد میکند و با ایجاد در سلامتی سبب اضطرارفرد میشود .

تفاوت Disease و Illness چیست؟

در ادبیات انگلیسی این دو کلمه متفاوت هستند. disease یعنی اختلال، اشکال یا ناهنجاری در ساختار یا عملکرد دستگاه های مختلف موجودات زنده (از جمله انسان) است. illness عبارت است از احساس انسان از disease. پس به عبارت ساده تر، disease مربوط به دستگاه های بدن است و illness مربوط به احساس انسان.

در زبان فارسی، تا آنجا که من اطلاع دارم برای این دو تفاوت خاصی قائل نشده اند و دو کلمه بیماری و مریضی، به جای هم به کار می روند. با توجه به اینکه در متون علمی، بیماری بیشتر به اختلال، اشکال یا ناهنجاری در ساختار یا عملکرد .... اطلاق می شود، disease کاربرد بیشتری دارد.

آمار گوگل هم تاییدی بر این کاربرد است:

disease 544,000,000

illness 195,000,000

 

تعداد بازدید از این مطلب: 1703
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : پنج شنبه 30 شهريور 1396
نظرات

الف -استعاره های ناامیدی سازنده

۱-انسان درچاه
۲-تقلا در ماسه
۳-تقلادر گرداب
۴-خارش پوست
۵-مسابقه طناب کشی


ب - استعاره های پذیرش

پذیرش یعنی قبول وقایع ورویدادها بدون تلاش برای بر ای فکر نکردن یا اجتناب .
بعبارت دقیق تر یعنی فراهم کردن فضا برای احساسات، حس‌های بدنی، هوس‌ها و دیگر تجربیات درونی بدون اینکه با آن‌ها مبارزه کنیم، یااز آن‌ها بگریزیم یا بیش از حد موردتوجه‌شان قرار دهیم، به آنها رخصت بد‌هیم تا بیایند و بروند


۱-دروغ سنج
۲-چدان در دریا
۳-همسایه مزاحم
۴-تخته جلو صورت
۵-مسافران اتوبوس
۶-لیمو ترش
۷-به موز فکر نکن
۸-هم اتاقی دانشجویی
۹-توپ در استخر
۱۰- کودک گریان در هواپیما

 

ج- استعاره های هم جوشی زدایی (گسلش)

آمیختگی (چسبیدگی یا ) یعنی چسبیدن به افکار خود ، وآنها را واقعیت مطلق فرض نمودن و
احساس اینکه همه‌چیز را درباره آن فکرمیدانیم . ما بر اساس واقعی پنداشتن معانی کلامی و افکارمان، عکس‌العمل نشان می‌دهیم.

گسلش یعنی جدا شدن از افکارمان، فاصله گرفتن از برخی از آنها‌، به عقب برگشتن و تماشای افکار بدون قضاوت و چسبیدن به آنها. گسلش شامل «یک گام به عقب رفتن» در ذهن است: مثل‌اینکه به داستانی که ذهن ما برایمان می‏گوید، گوش دهیم اما مجذوبش نشویم. در حالت آمیختگی (چسبیدگی) ، در افکار خود گم می‏شویم .

گسلش شناختی یعنی یادگیری نگریستن به افکار، تصورات، خاطرات و دیگر شناخت‌ها همچنان که هستند- یعنی چیزی بیش از مقداری کلمات و تصاویر دیده نشوند. به‌عبارت‌دیگر یادگیری این‌که آن‌ها را وقایع وحشتناک، قواعد لازم‌الاجرا و حقایق عینی نبینیم. یعنی آنها چیزی جز کلمات ،افکار ، تصویرها وتصورات ،خاطرات ...نیستد .


۱-مسافران در اتوبوس
۲-دست ها روی صورت
۳-تمرین شیر شیر
۴-قصه گوی ماهر
۵-برگهای روی رودخانه
۶-تمرین استفاده از واژه و بجای اما یا چون
مثلاهمسرم را دوست دارم. و. او مرا خیلی عصبانی می کند .
۷-تمرین کفتن جمله منفی مثل من بدم بصورت سریع برای ۲ دقیقه
۸-تمرین استفاده از احساس ....دارم ، یا این فکر را دارم که ....
۹-تمرین بیان افکار در قالب صدایی مضحک و کار تونی
۱۰-تمرین بیان افکار در قالب یک شعر فکاهی
مثلا دلم می خواهد بر گردم سر کاراما هنوز خیلی افسرده ام
به مراسم جشن چون نریدم هیچکسی دوست ندارد بامن حرف بزند .
۱۱-تمرین نوشتن افک۱۲-تمرین بر چسب زدن به افکار
۱۳-طعمه ماهیگیری
۱۴-فرد متعصب

 

د- تمثیل های خود مشاهده گری وخود مفهومی

۱-صفحه شطرنج ومهره های شطرنج
۲-آسمان وشرایط جوی مانند ابرها ،باد ،
۳-منزل واسباب واثاثیه منزل
۴-تلویزیون وبرنامه های تلویزیون
۵-زره ات را از تن برکن
۶-پل طنابی
۷-تمرین قدم زدن با ذهن خود(تو و ذهن تو ،من وذهن من)
۸-استعاره پرنس وگدا

تعداد بازدید از این مطلب: 13886
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : پنج شنبه 30 شهريور 1396
نظرات

نظریه عشق استرنبرگ: انواع عشق از دیدگاه علمی

عشق مفهومی انتزاعی است و بدون شک تعریف آن با استفاده از واژه‌ها یکی از دشوارترین کارهاست. این درحالی است که حتی درباب ماهیت عشق هیچ نظریه مشترک و عموماً پذیرفته شده‌ای وجود ندارد. همیشه در زمینه عشق ابهام و سردرگمی‌هایی وجود داشته است. ازجمله عمده‌ترین نظریه‌های عشق توسط رابرت جی استرنبرگ ارائه شده است. در سال ۱۹۸۷ استرنبرگ نظریه‌ای ارائه داد که در آن عشق را به شکل یک مثلث تصور کرد. او می‌گوید که عشق مرکب ازسه بخش است: صمیمیت، شور و شوق (شهوت) و تصمیم/تعهد.

سه مولفه عشق در نظریه استرنبرگ

مولفه اول عشق: صمیمیت

هرچند این اصطلاح به تنهایی چندین معنی دارد، استرنبرگ آن را به عنوان احساساتی که نشانه نزدیک بودن است، در نظر گرفت. بنابراین صمیمیت جوهره عشق را تشکیل می‌دهد. استرنبرگ در تحقیقاتش به این نتیجه رسید که صمیمیت شامل ۱۰ عنصرمختلف در رابطه با شخص مورد علاقه است:

۱- میل به رفاه شخص مورد علاقه

۲- تجربه خوشحالی با او

۳- داشتن توجه زیاد به وی

۴- قادر به اتکاء به شخص مورد علاقه بودن در هنگام نیازمندی

۵- داشتن درک متقابل

۶- درمیان گذاشتن مسائل شخصی

۷- دریافت حمایت عاطفی

۸- ارائه حمایت عاطفی

۹- برقراری رابطه صمیمانه با فرد مورد علاقه

۱۰- و ارج نهادن به وی

بنابراین صمیمیت عبارت است از احساس محبت و اظهار آن، علاقه، مراقبت، مسئولیت، همدلی و غمخواری نسبت به فردی که شخص او را دوست دارد. صمیمیت جنبه هیجانی و عاطفی دارد و نوعی احساس گرمی، محبت، نزدیکی، مرتبط بودن و در قید و بند طرف مقابل بودن در فرد ایجاد می‌کند.

مولفه دوم عشق: شور و شوق (شهوت)

دومین مولفه شامل شور و اشتیاق که مبتنی بر انگیزش‌های شهوانی و جذابیت‌های جسمانی است و شامل اشتغالات ذهنی مثبت نسبت به معشوق است. این بعد جنبه انگیزشی دارد.

مولفه سوم عشق: تصمیم/تعهد

این مولفه شامل تصمیم‌های خودآگاهانه و غیر خودآگاهانه‌ای می‌شود که فرد برای دوست داشتن دیگری اتخاذ و خود را متعهد به حفظ آن می‌کند. این حالت جنبه شناختی دارد و در بردارنده تصمیم کوتاه مدت و بلندمدت برای دوست داشتن و مراقبت از معشوق است. این بعد تصمیم گرفتن برای تعهد داشتن، حفظ و نگهداری از معشوق و رابطه طولانی مدت با اوست. این جزء شامل تصمیم گیری در این باره است که فقط با یک نفر باشد و شریک دیگری برای خود انتخاب نکند و این ارتباط را مهم‌تر از ارتباط با هر فرد دیگری تلقی کند.

انواع عشق در نظریه استرنبرگ

درواقع می‌توان دیدگاه استرنبرگ را به یک مثلث تشبیه کرد که همواره این ۳ عنصر در فرآیند عشق دخالت می‌کند. از نظر استرنبرگ سه بعد عشق به ندرت در فردی به طور مساوی جمع می‌شود و میزان وجود هر یک از ابعاد در روابط عاشقانه متفاوت است. همچنین عنوان می‌کند که مولفه‌های صمیمیت، شور و اشتیاق (شهوت) و تصمیم/تعهد در ترکیب با یکدیگر ۸ نوع متفاوت از عشق را به وجود می‌آورند که هر کدام ویژگی‌ها، محاسن و معایب خود را دارند اما برخی از انواع عشق با سطوح بالاتری از رضایتمندی همراه‌اند.

با توجه به مثلث عشق استرنبرگ انواع عشق عبارت‌اند از:

۱- فقدان عشق: زمانی است که ابعاد سه گانه عشق در روابط افراد بسیار کمرنگ است یا اصلاً وجود ندارد. مثل بسیاری از روابط رسمی که افراد مرتبط با یکدیگر دارند. اگر احساس شخص نسبت به شریک زندگی از این نوع باشد، این رابطه در معرض  خطر است.

۲- دوست داشتن: زمانی است که فقط عامل صمیمیت وجود داشته باشد و از دو بعد دیگر خبری نیست یا بسیار کمرنگ است. این نوع عشق، احساس ایجاد یک رابطه دوستی عمیق و حقیقی می‌باشد. در این حالت احساس دلسوزی، رفاقت، گرمی، مهر و علاقه و هیجانات مثبت وجود دارد. اما احساس شور و شوق (شهوت)  و تصمیم/تعهد وجود ندارد.

۳- شیفتگی (دلباختگی): در این نوع عشق بعد شور و شوق (شهوت) بر روابط افراد یا احساس یک فرد نسبت به دیگری حاکم است. یک حالت شدید شور و اشتیاق است که در آن فرد به شدت و به طور افراطی مجذوب شده، درحالی که تعهد و صمیمیت واقعی وجود ندارد. در این حالت فرد به صورت وسواس گونه از طرف مقابل شخص ایده آلی می‌سازد. در این نوع عشق درجه بالایی از برانگیختگی فیزیولوژی و روانی وجود دارد. این نوع عشق با وصل به معشوق به شدت پایان می‌پذیرد و ممکن است به تنفر تبدیل شود.

۴- عشق پوچ (تهی): در این نوع عشق فقط بعد تصمیم/تعهد وجود دارد و سایر ابعاد وجود ندارد یا بسیار کمرنگ است. به طور معمولی این نوع عشق در یک رابطه بلند مدت راکد وجود دارد که در آن زوج‌ها رابطه هیجانی و عاطفی متقابل را از دست داده‌اند و یا آنقدر با هم مانده‌اند که به همدیگر عادت کرده‌اند یا به علت ترس از بی کسی و یا به خصوص برای فرزندان با هم می‌مانند. همچنین این نوع عشق در ازدواج‌های از پیش ترتیب داده شده نیز دیده می‌شود.

۵- عشق رمانتیک: این نوع عشق ترکیبی از صمیمیت و شور و شوق است که بر اساس دو جنبه جذابیت فیزیکی و عاطفی استوار است. نوعی احساس نزدیکی، قرابت و پیوند بین دو زوج است. در این حالت اعتماد بسیار بالایی نسبت به همسر وجود دارد و به لحاظ عاطفی به شدت به او نزدیک است. در این نوع عشق خود افشایی بسیار بالاست و شخص بدون ترس از طردشدن، عقاید و افکار خود را با همسرش درمیان می‌گذارد و زمانی که افکار و احساس خود را برای طرف مقابل ابراز می‌دارد، حالت شور و شوق را در اوج خود تجربه خواهد کرد. با این حال به دلیل نداشتن بینش و تعهد، امکان تداوم این عشق اندک است و در صورتی که رابطه به علت ارضای نیازهای زوجین تداوم یابد به مرور زمان تعهد در روابط آن‌ها به وجود می‌آید.

۶- عشق رفاقتی: این نوع عشق ترکیبی از صمیمیت و تعهد است. یک رابطه دوستانه پایدار، طولانی مدت و متعهدانه که همراه با مقدار زیادی صمیمیت است. در این نوع عشق تصمیم بر آن است که شخص همسرش را دوست داشته باشد و به باقیماندن با او متعهد می‌باشد. این نوع عشق همراه با بهترین روابط دوستانه است  که رفتار شهوانی در آن نیست یا خیلی کمرنگ است و رفتار عطوفت ورزانه در آن دیده نمی‌شود. بسیاری از عشق‌های آرمانی که دوام یابد و پایدار شود، تبدیل به عشق رفاقت آمیز خواهد شد. این نوع عشق بین دو همکار که سال‌ها با یکدیگر کار کرده‌اند یا بین یک زوج که دارای فرزندانی هستند مشاهده می‌گردد.

۷- عشق ابلهانه: این نوع عشق، از ترکیب شور و شوق (شهوت) و تصمیم/تعهد به وجود می‌آید و صمیمیت درآن دیده نمی‌شود. زوجین صرفاً براساس حالت شور و شوق (شهوت) نسبت به هم متعهد هستند و رابطه صمیمانه و عاطفی عمیقی با همدیگر دارند. این حالت گردبادی از هیجانات است که زود فروکش می‌کند. استرنبرگ معتقد است دراین حالت افراد در نگاه اول عاشق یکدیگر می‌شوند و خیلی زود بدون اینکه همدیگر را بشناسند به داشتن یک رابطه طولانی متعهد می‌گردند. این عشق خیلی شدید و اغلب وسواس گونه است. فرد نمی‌تواند فکر خود را از او رها کند، شدیداً آرزو می‌کند به او نزدیک شود، او را لمس کند و با او در هم آمیزد و با این تخیلات به فرد حالت شوریدگی دست می‌دهد.

۸- عشق کامل (آرمانی): این نوع عشق ترکیبی از سه حالت صمیمیت، شور و شوق (شهوت) و تصمیم/تعهد است. در این حالت فرد همسر خود را به عنوان یک انسان دوست می‌دارد و به او احترام می‌گذارد، به او متعهد است و از طریق برقراری ارتباط درست با او احساس نزدیکی می‌کند. رفتار دوستانه، رفاقت آمیز، محبت آمیز و مراقبت آمیز خواهد داشت. روابط زناشویی همراه با تعهد به وفاداری و اوج لذت بدون احساس گناه تجربه می‌شود. استرنبرگ (۱۹۸۸) عنوان می‌کند رسیدن به این مرحله خیلی آسان‌تر از نگهداشتن آن است.

منبع

Sternberg, R. J. (1986). A triangular theory of love. Psychological review, 93(2), 119

اقتباس از:

سایت علمی وآموزشی ایران تحقیق
http://www.irantahgig.ir

تعداد بازدید از این مطلب: 150
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : پنج شنبه 30 شهريور 1396
نظرات

عشق یا هوس؟ سؤالی که قدمتی به اندازه خود عشق دارد و همیشه یکی از دغدغه‌های فکری افراد بوده ‌است؛ مثلا اینکه وقتی کسی به ما ابراز عشق می‌کند آیا واقعا دوستمان داردیا تنها از سر هوس و تمایلی که به جنس مخالف دارد از کنار ما بودن لذت می‌‌برد؟احتمالا شما هم زیاد شنیده‌اید که دو نفر با عشق ازدواج کرده‌اند اما بعد از مدت کوتاهی کارشان به طلاق کشیده ‌است و هرچه محبت داشته‌اند زیر پا له کرده‌اند؛ اما اشتباه نکنید عشق نمی‌تواند به این سرعت و تنها در یک مدت کوتاه از بین برود. بدون شک آنچه در این ازدواج‌ها عشق ‌نامیده‌اند تنها هوسی زودگذر بوده‌ که در ابتدا با ظاهر عشق خود را نمایان کرده‌‌است. اما واقعا چطور می‌توان مرز میان عشق و هوس را مشخص کرد. مسلما کار راحتی نیست اما ناممکن هم نیست. در این مقاله سعی کرده‌‌ایم تفاوت‌های عشق و هوس را از زبان شري و باب استرتف(زوج روانشناس مشهور) برایتان بیان کنیم تا شاید بتوانید این دو را کمی از هم تشخیص دهید.تشخیص این دو مقوله اگر چه در یک نگاه شاید به نظر مشکل و غیر ممکن باشد اما باید بدانید که برخی رفتارها ،حرکات و نگاه ها نشانه هایی واضح برای تشخیص عشق و هوس در اختیار ما قرار می دهند.

تشخیص عشق و هوس برای هر فردی این فرصت را فراهم می سازد که بنحو صحیح تر وسنجیده تری از نیات واهداف فرد مقابل خود آگاهی یافته ودر باره تداوم ارتباط خود تصمیم بگیرد واز تفکرات واهی پرهیز نماید.

عشق

عمیق است و غیرقابل توصیف و تمایلی تمام ناشدنی به سمت معشوق است تا جایی که می‌توان آن را از دوست داشتن متمایز کرد. برای عاشق حالت‌ها و لذت‌های خودش مهم نیست بلکه تنها به‌دنبال تامین خواست معشوق است. عشق عزت و احترام دارد و اين احترام از روي بي‌نيازي و بزرگي عشق حاصل مي‌شود و عاشق هیچ‌گاه خود را حقیر نمی‌بیند.

هوس

احساسی است که خیلی از اوقات در نگاه اول با عشق اشتباه گرفته می‌شود در حالی که تنها یک احساس ناگهانی و زودگذر نسبت به کسی است که شاید فرد او را به خوبی نشناسد. این احساس با عشق اشتباه گرفته می‌شود چراکه به شدت فرد را جذب می‌کند در حالی که محور آن چیزی جز لذت نیست.

تفاوت های عشق و هوس :

وقتي عشق است

درباره آينده حرف​ مي​زند يا عشق؟
او می‌تواند به‌راحتی با شما درمورد مسائل زندگی مثل مسائل مالی، بچه‌ها و چیزهایی که او را می‌ترساند با شما صحبت کند چراکه برای او مهم‌ترین هدف پیش بردن زندگی و بهبود آن به همراه شماست.
او می‌تواند با شما بحث کند و درنهایت هم نقاط مشترکی پیدا کند که بتوانید به تفاهم برسید؛ هیچ وقت فراموش نکنید که بحث کردن نشانه این است که شما دو نفر توانایی این را دارید که با هم حرف بزنید.
او با شما کاملا صادق و راحت است و می‌تواند به آسودگی در مورد احساساتش صحبت کند.

وقتي هوس است

او چیز زیادی درمورد شما نمی‌داند تنها از رنگ مورد علاقه‌تان اطلاع دارد و می‌داند در چه رشته‌ای تحصیل کرده‌اید. بیشتر اوقات هم از پرسیدن سؤالات عمیق درمورد شما طفره می‌رود از ترس اینکه مبادا جواب خوبی به او ندهید یا چیزهایی بفهمد که به سلاحش نیست.
او کمتر با شما درمورد احساساتش صحبت می‌کند و از شما هم چندان توقع ندارد که احساسات زیادی نشان دهید. همچنین سعی می‌کند تا حد ممکن هیچ بحثی بین شما پیش نیاید تا مبادا دلخوری و رنجشی پیش بیاید. اگر خطایی از یکی از شما سر بزند هیچ‌کدام چندان تمایل ندارید که دیگری را ببخشید.

پشت شما مي ​ايستد يا فرار مي​کند؟

وقتي عشق است

در تمام بحران‌ها محکم پشت شما می‌ایستد و برایش مهم نیست که این ایستادگی می‌تواند چه عواقبی را به بار آورد.
او حاضر است از خواسته خود بگذرد و خود را قربانی کند تا بتواند شما را خوشحال کند.
او کاملا فردی قابل‌اعتماد و صادق است که هیچ رازی را از شما پنهان نمی‌کند و به قول معروف دلش صاف است و حرف و دلش یکی است. او سعی می‌کند خود را به لحاظ احساسی، جسمانی و ذهنی کاملا با شما هماهنگ کند.
او همان‌قدر که یک عاشق شما را ستایش می‌کند، دوست خوبی هم برای‌تان است.

وقتي هوس است

وقتی اوضاع کمی سخت شود او هم ترجیح می‌دهد به جای اینکه خودش را جلو بیندازد فرار را برقرار ترجیح ‌دهد.
او نشان داده‌ است که خیلی قابل اطمینان نیست و شما بهتر است به جای اینکه به او امید ببنديد خودتان از پس کارهای‌تان بربیایید.
او گاهی به شما دروغ‌‌هایی می‌گوید مثلا درمورد اینکه کجا بوده‌ است، پنهان‌کاری می‌کند یا دروغ می‌گوید و تنها زمانی حاضر به گفتن حقیقت می‌شود که شما مچش را بگیرید.
صمیمیت بین شما آنقدرها زیاد نیست و او تنها کمی نسبت به شما کشش جسمانی دارد، از طرف دیگر بیشتر جمع‌های دونفره‌تان به خنده و مسخره بازی می‌گذرد.او در موقعیت‌های متعدد ثابت کرده‌است که اصلا شخصیت قابل اعتمادی نیست.


شما را براي خودتان مي​خواهد يا براي خودش؟

وقتي عشق است

او تمام ایرادها و عیب‌های شما را به‌خوبی می‌بیند ولی می‌تواند به‌راحتی آنها را قبول کند و مشکلی با آنها نداشته‌ باشد.
او پشتیبان خوبی برای شماست و می‌تواند مشوق فعالیت‌های ‌شما در زمینه‌های موردعلاقه‌تان باشد. او شما را تشویق می‌کند که برای خودتان هویتی مستقل داشته‌ باشید.
او برای گوش‌کردن به حرف‌های شما وقت می‌گذارد و سعی می‌کند آنها را درک کند و از نقطه نظر شما هم به مسائل نگاه کند.

وقتي هوس است

او و شما در مقابل دیگران به راحتی از یکدیگر انتقاد می‌کنید و ایرادهای همدیگر را به رخ می‌کشید.
او آن‌چنان که باید به شما فضا نمی‌دهد که بتوانید به فعالیت‌های موردعلاقه‌تان بپردازید.
خودش چندان به زندگی دور از شما علاقه‌ای ندارد و ترجیح می‌دهد تمام دقایق روز را در کنار شما باشد.سعی می‌کند کاری کند که شما به سبک و با استانداردهای او زندگی کنید؛ حتی دوست دارد به شما شکل دهد تا همان کسی شوید که او می‌‌خواهد و هویتی داشته‌ باشید که او دوست دارد.

تشخیص عشق و هوس از روی حرکات بدن :
زبان بدن مردان عاشق

رفتار شماره یک:

وقتی چشم در چشم می‌شوید او کمی سرش را به سمت راست یا چپ کج می‌کند.
کج کردن سر یک حرکت کاملا ناخودآگاه در مردان است که وقتی نسبت به زنی احساس نزدیکی می‌کنند از خود نشان می‌دهند. این حرکت و ژست را زمانی مردها نشان می‌دهند که به زنی علاقه‌مند شده‌اند ولی خودشان این شجاعت را ندارند که جلو بروند و علاقه‌شان را ابراز کنند و از زن خواستگاری کنند. درواقع او با کج‌کردن سر، خود را آسیب‌پذیر نشان می‌دهد تا بتواند دردسترس‌تر باشد يا شاید می‌خواهد خود را مجذوب‌تر نشان دهد.

رفتار شماره 2:

اگر زماني به شما نگاه می‌کند خیلی سریع شانه‌هایش را به سمت بالا جمع می‌کند و به سمت جلو می‌دهد.
در این حالت احتمالا شما حرکتی انجام داده‌اید که او توجهش به سمت شما جلب شده‌ است. وقتی مردی رفتارهای یک زن را تحسین می‌کند و او را مورد مناسبی برای ازدواج می‌داند کاملا ناخودآگاه شانه‌هایش را به سمت جلو می‌آورد و جمع می‌کند. این حرکت در مردان نشان‌دهنده محبت عمیقی است که در دل داشته و دوست دارند به نوعی آن را ابراز کنند، ‌حتی در زندگی زناشویی هم وقتی مردی از همسرش حرکتی تحسین‌آمیز می‌بیند، ولی غرورش اجازه نمی‌دهد آن را ابراز کند شانه‌هایش را به سمت جلو جمع می‌کند (شبیه آغوش‌کشیدن)، در این مواقع می‌توانید برای خوشحال‌کردن همسرتان، شما هم به‌طور کلامی علاقه خود را به او نشان دهید.

تشخیص عشق از روی حرکات چشم

تشخیص عشق و هوس از روی نگاه و حرکات چشم

در مقاله ای که در medicalnewstoday منتشر شده است دانشمندان عشق و شهوت را از طریق الگوی حرکات چشم آشکار می سازند.

گر چه تشخیص این دو احساس از همدیگر بسیار مشکل است اما دانشمندان با مطالعه الگوهای چشم می توانند دریابند که آیا طرف مقابل شما به لحاظ جنسی جذب شما شده است و یا شما را دوست دارد.

نتایج تحقیقات نشان می دهد کسی که طرف مقابلش را دوست دارد بر روی صورتش تمرکز می کند و چشمانش را از روی صورتش بر نمی دارد، در حالیکه کسی که فقط از لحاظ جنسی جذب کسی شده باشد بر روی اندامهای مختلف بدنش نگاه می اندازد.

مسئولان و محققان این طرح می گویند: علاوه بر کمبود اطلاعات در این زمینه باید گفت چگونه فرایندهای چشمی اتوماتیک، مانند خیره نگاه کردن، می توانند احساس عشق و شهوت را از هم متمایز کنند.

مطالعات نشان داد کسانی که توجهشان بر روی صورت طرف مقابلشان است عاشقانه او را دوست دارند در حالیکه توجه به اندام بدن به معنای میل جنسی به طرف مقابل است.

در یک آزمایش شرگت کننده گان به عکس های زوجهای جوانی که با همدیگر رابطه داشتند نگاه کردند و در بخش دیگری از آزمایش آنها به عکسهایی جذاب از جنس مخالفشان نگاه کردند که نگاهشان مستقیما به دوربین بود.

نکته ی قابل توجه این است که هیچکدام از تصاویر دارای عکس برهنه و یا تحریک کننده نبودند.

شرکت کننده گان جلوی کامپیوتر نشستند و سپس از آنها خواسته شد که با نگاه کردن به عکس ها سریع بگویند آیا کسانی که در تصویر هستند باعث برانگیختن احساس عشق و یا شهوت در آنها می شوند؟

اگرچه، بعد از بررسی مطالعات ردیابی حرکات چشم، محققان دریافتند کسانی که تمایل به تمرکز بر روی صورت را در هنگام نمایش تصویر داشتند احساس عشق در آنها بر انگیخته شده بود، در حالیکه هنگامی که تصویر باعث برانگیختن احساس شهوت در افراد می شد آنها چشمشان را از روی صورت بر داشته و بر روی اندامهای بدن تمرکز می کردند.

نكته مهم

يک عاشق می‌تواند با شما بحث کند و درنهایت هم نقاط مشترکی پیدا کند که بتوانید به تفاهم برسید؛ هیچ وقت فراموش نکنید که بحث کردن نشانه این است که شما دو نفر توانایی این را دارید که با هم حرف بزنید.


منابع:
سایت نمناک
سایت برترینها- مجله اینترنتی ایران-مجله زندگی ایده آل

تعداد بازدید از این مطلب: 176
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : پنج شنبه 30 شهريور 1396
نظرات

بین عشق و دوست داشتن زمین تا آسمان تفاوت است.نکات زیر به شما کمک خواهد کرد تا این تفاوت را درک کنید .

1-عشق از احساسات وهیجانات فرد نشات می گیرد ولی دوست داشتن ازقوای عقلانی وشناختی فرد .
2-عشق غالبا بطور سریع وناگهانی شکل وظهور می یابد ولی دوست داشتن امری آرام وتدریجی
3-عشق از کمبودها وتمایلات درونی ما ناشی میشود اما دوست داشتن از نیازهای فطری وطبیعی ما
4- درعشق انسان همچون یک معتاد در یک خلسه وجذبه خاص ومحسور کننده به سر می برد،که هیچ درد و مشکل دیگری احساس نمی شود اما در دوست داشتن انسان همواره در یک خودآگاهی ، وهوشیاری به سر می برد .
5-در عشق تمام قوای حسی فردمختل می شوند ،نه گوش می شنود ونه چشم می بیند ،ونه ... انسان بر اساس قوای خیالی واحساسی خود جهان وپیرامونش را ادراک می کند . اما دردوست داشتن انسان از طریق حواس خودجهان را ادراک کرده وبراساس قوای فکری وروانی خودخود در مورد آن می اندیشد .
6-در عشق رسیدن به معشوق غایت هدف وخواسته انسان است .تمام قوای جسمی وروانی او متمرکز و متوجه رسیدن به یک هدف وخواسته است وآنهم رسیدن به معشوق ، اما در دوست داشتن ،انسان از دوستی برای رسیدن به اهداف خود استفاده می کند.
7-درعشق انسان دیگری را بر خودش ارجح می دهدومنیتی وجود ندارد.آماده است خودش را در دیگری ذوب کند وبر سخت ترین موانع غلبه کند .در دوست داشتن ضمن احترام به فرد مقابل انسان هرگز هویت خودش را از دست نداده ، وخودش را قربانی وذوب دیگری نمی کند .
8- هنگام دیدن کسی که عاشق او هستید تپش قلب شما زیاد شده و هیجان زده خواهیدشد اما هنگامی که کسی را می بیند که آنرا دوست داریداحساس سرور و خوشحالی می کنید.
9- هنگامی که عاشق هستید زمستان در نظر شما بهار است ولیکن هنگامیکه کسی رادوست دارید زمستان فقط فصلی زیبا است .
10- در عشق هر درد ورنجی که به معشوق وارد میشود به مثابه درد ورنج خود تلقی می کنید وقتی معشوقه ی شما گریه می کند شما نیز گریه خواهید کرد و اما در مورد کسیکه دوستش دارید سعی بر آرام کردن او می کنید.
11- درعشق انسان همواره در یک حالت تنش و گوش بزنگی درونی خاصی است که خواب وقرار را از او می گیرد، اما در دوست داشتن چنین تنشی وجود ندارد.
12- احساس عاشق بودن و درک آن از طریق نگاه و دیدن است اما درک دوست داشتن بیشتر از طریق شنوایی و ابراز علاقه به صورت کلامی است. 
13- شما نمی توانید به چشمان کسی که عاشقش هستید مستقیم و طولانی نگاه کنید  اما می توانید در حالیکه لبخندی بر لب دارید مدتها به چشمان فردی که دوستش دارید نگاه کنید .
14- وقتی که در کنار معشوقه خود هستید نمی توانید هر آنچه را در ذهن دارید بیان کنید اما در مورد کسی که دوستش دارید شما توانایی آنرا دارید .
15- در مواجه شدن با کسی که عاشقش هستید خجالت میکشید و یا حتی دست و پای خودرا گم میکنید اما در مورد فردی که دوستش دارید راحت تر بوده و توانایی ابراز وجود خواهید داشت .
16- شما می توانید یک رابطه ی دوستی را پایان دهید اما هرگز نمیتوانید چشمان خود را بر احساس عاشق بودن ببندید چرا که حتی اگر اینکار را بکنید عشق همچنان قطره ای در قلب شما و برای همیشه باقی خواهد ماند.
17- عشق اگر با ناکامی وناامیدی وعدم وصل مواجه شود منجر به یاس وافسردگی ، بی انگیزیگی وعدم تمایل به زندگی ،صدمه به خود ویا دیگران ،بدبینی ،انزوا ، و... فردمی شود .اما دردوست داشتن خاتمه یک دوستی صرفا بمنزله به بن بست رسیدن یک رابطه و شروع یک حرکت جدیدتروسنجیده تر نمی باشد.هر دوستی بمنزله یک کتاب جدید است که باید از آن درسهای نویی آموخت .
18-عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی ،دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
19-عشق بیشتر از غریزه آب می‌خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است ، دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می‌گیرد
20-عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل‌ها و عبور سال‌ها بر آن اثر می‌گذارد.
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می‌کند
21-عشق طوفانی و متلاطم است .دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت
22-عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست.دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر می‌رود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می‌کند و باخود به قله‌ی بلند اشراق می‌برد
23-عشق زیبایی‌های دلخواه را در معشوق می‌آفریند.دوست داشتن زیبایی‌های دلخواه را در دوست می‌بیند و می‌یابد
24-عشق یک فریب بزرگ و قوی است.دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق
25-عشق در دریا غرق شدن است .دوست داشتن در دریا شنا کردن
26-عشق بینایی را می‌گیرد .دوست داشتن بینایی می‌دهد
27-عشق خشن است و شدید و ناپایدار. دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار
28-عشق همواره با شک آلوده است .دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر
29-از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می‌شویم .از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر
30-عشق نیرویی است در عاشق،که او را به معشوق می‌کشاند .دوست داشتن جاذبه ای در دوست، که دوست را به دوست می‌برد
31-عشق تملک معشوق است .دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
32-در عشق فرد توانایی دریافت هرگونه بی مهری ، سرزنش ،تحقیر ،توهین ، بی انصافی و...راازسوی معشوی پیدا می کند وبراحتی آنها راتوجیه کرده وبااز آنها می گذارد. ولی دوست داشتن بر پایه احترام متقابل وپایاپای دو طرف می باشد وهیچیک بدیگری اجازه توهین وبی احترامی نمی دهد .
33-او توانایی تحمل هر چیز از سوی معشوق جز طرد شدن از سوی او را دارد چون طرد شدن برای او بمنزله نابودی وبی انگیزگی در ادامه زندگی
است ، اما در دوست داشتن با طرد شدن وخاتمه یک رابطه ، هیچ خللی درنحوه تفکر وزندگی او بوجود نخواهد آمد وجریان زندگی مسیر طبیعی خودش را طی خواهد کرد .

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 174
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : پنج شنبه 30 شهريور 1396
نظرات

تعریف همدلی وهمدردی
 Empathy  & Sympathy

واژه همدلی برای اولین بار در دهه 1920 و توسط روانشناس آمریکایی ئی. بی تیچنر و برای اشاره به تقلید حرکتی مشاهده شده در یک کودک یکساله پس از مشاهده آشفتگی در کودک دیگر به کار رفت. همانگونه که گالو ( 1989 ) بیان کرده است : ... یک پاسخ همدلانه پاسخی است که هم در بردارنده بعد عاطفی و هم بعد شناختی است. اصطلاح همدلی حداقل دارای دو مفهوم است. به مفهوم یک پاسخ شناختی، یعنی فهم و درک احساس دیگری و یا به مفهوم یک ارتباط عاطفی با فرد دیگر .
از نظر کارل راجرز ( 1975 ) ... حالت همدلی و یا همدلی نمودن دربردارنده درک دقیق چارچوب مرجع درونی فرد دیگر، به همراه ابعاد عاطفی آن می باشد.
در این حالت گرچه فرد همدلی کننده خود را به جای فرد مقابل می گذارد ولی با او همانند سازی نمی کند.

احساس همدلی در بردارنده همدردی، دلسوزی و احساس غمگینی است ( ایزنبرگ و میلر، 1987 ).

به تعبیر راجرز (۱۹۸۰) همدلی یعنی درک احساسات دیگران آن چنان که گویی احساسات خود ماست ، با تأکید در معنای واژه «گویی» . ولی درمانگر در مشکلات مراجع درگیر نمی شود فقط به صورت موقت شرایط او را درک می کند.


بالتون (۱۹۷۹) همدلی را به عنوان داشتن درک دقیق احساسات و افکار شخصی دیگر ضمن حفظ جدایی از او ذکر کرده است .
او همدلی را مهمترین ویژگی در غنی سازی ارتباط میان فردی و افزایش رشد شخصی می داند .

همدلی : همدلی یعنی دیدن اشیاء از زاویه دید فردی دیگر یا دیدن جهان از چشم دیگران یا به قول سرخپوستان آمریکا «با کفش دیگران راه رفتن» .

هینز و اوری همدلی را تحت عنوان ... توانایی تشخیص و فهم ادراکات و احساسات فرد مقابل و انتقال دقیق این فهم از طریق یک پاسخ پذیر اگر تعریف نموده اند .

لغت نامه آمریکایی هریتیج همدلی را این گونه تعریف می کند : ... فهم عمیق و صمیمانه آن گونه که احساسات، افکار و انگیزش های یک فرد برای فرد مقابل قابل درک می گردد.

در تعاریف مربوط به همدلی، همدلی نوعاً مستلزم
1) توانمندی عاطفی در سهیم شدن در احساسات وعواطف دیگری و
2) توانمندی شناختی برای درک احساسات و دیدگاه دیگری می باشد.

علاوه بر این آگاهی مواقع تعاریف همدلی بر توانمندی انتقال احساسات و درک همدلانه از طریق ابزارهای کلامی و یا غیر کلامی تاکید نموده اند.

« ربر معتقد است که همدلی ، یک آگاهی و درک شناختی از هیجانات و احساسات فرد دیگری است » ( ربر، 1995)، از این رو می توان گفت که همدلی دربردارنده توانایی ایجاد روابط هماهنگ با دیگران است.

همدلی یعنی به احساسات ، نیازها، تقاضاهای دیگران توجه داشتن ، به این احساسات و نیازها و تقاضاها احترام گذاشتن و نگران آنها بودن. پذیرش آنها همانگونه که هستند. همدلی یعنی توان فهم عقاید و باورهای دیگران. 

همدلی یعنی عینك حسی – عاطفی دیگری را گرفتن و بر چشم خود زدن. وقتی با فردی همدلی می‌كنید از دیدگاه او به جریان و اتفاقات پیش آمده می‌نگرید، از زاویه احساسات او به موضوعات نگاه می‌كنید و خودتان را جای او می‌گذارید. البته هنگام همدلی باید تلاش شود از بعضی رفتارها پرهیز شود. برای مثال قضاوت نكنیم. وقتی تصمیم می‌گیریم به حرف‌های فردی گوش دهیم، باید شنونده خوبی باشیم و به درددل او گوش بسپاریم. در همدلی هدف این نیست كه از زاویه دید و براساس افكار و باورهای شخصی به موضوع نگاه كنیم بلكه باید به خودمان بگوییم این فرد طبق باورها، دیدگاه، جنسیت، سن و احساساتش به موضوع نگاه می‌كند. بهتر است خودمان را با زاویه دید طرف مقابل تنظیم كنیم.

تعریف عملیاتی :
ما زمانی همدلی کرده ایم که بتوانیم شرایطی را فراهم کنیم که فرد را در یک فضای سالم و غیر تهدید کننده (غیر داورانه) قرار دهیم تا او بتواند احساسات و افکارش را که برایش اهمیت دارد را ابراز کند.

ما هنگامی همدل شده ایم که بتوانیم
- معنای سطحی کلمات
- و معنای زیرین آنها 
- به همراه احساسات همراه با پیام را شناخته و درک کنیم .


همدلی و مفاهیم وابسته

شفقت و همدردی دو مفهوم بسیار نزدیک به همدلی به شمار می آیند. اما با این وجود نمی توان آنها را دقیقاً معادل با یکدیگر دانست.

واژه « شفقت » اصطلاحاً به معنای « رنج بردن با » است. احساس شفقت کردن نسبت به کسی به معنای رنج بردن با آن فرد و سهیم شدن در درد و رنج او است که غالباً با آرزوی تسکین و یا کاهش چنین رنجی صورت می پذیرد. گویی که این رنج، رنج خود فرد می باشد ( پیتر نلسن 2003 ).

وجه اختلاف شفقت با سایر اشکال رفتارهای همیارانه یا انسانی در آن است که هدف شفقت در درجه اول بر تسکین رنج فرد مقابل قرار دارد. آن دسته از اعمال محبت آمیز که بیشتر در راستای خدمت رساندن می باشند تا تسکین یک رنج و تألم را بهتر است تحت عنوان نوعدوستی مطرح نمود. گرچه به این معنا، شفقت خود به نوعی زیر مجموعه نوعدوستی قرار می گیرد اما به عنوان نوع خاصی از رفتار که برای تسکین رنج دیگران صورت می پذیرد، تعریف می شود.

برخی از صاحبنظران کوشیده اند تا شفقت را در قالب فرایندهای همدلی تبیین نمایند.  اما امروزه این توافق کلی وجود دارد که شفقت با همدلی برابر نیست. شفقت نوع خاصی از هیجان به شمار می آید. که اساساً دربردارنده نگرانی در خصوص دیگری است حال آنکه، همدلی به عنوان یک هیجان در نظر گرفته نشده و معمولاً دربردارنده دغدغه نمی باشد. شفقت با احساس غمگینی و رنج مرتبط است. برای احساس شفقت کردن با دیگری صرف تصور و درک اینکه دیگری در حالت غم و رنج است کافی نیست بلکه علاوه بر این درک، داشتن احساس غمگینی به خاطر آن فرد، ضروری می باشد ( دائره المعارف ویکیپدیا، 2003 ).

همدردی در مواقعی روی می دهد که احساسات یا هیجانات یک فرد موجب پدید آمدن همان احساسات و هیجانات در فرد دیگر شود. که این امر موجب شریک شدن یک فرد در احساسات می شود. همدردی معمولاً به سهیم شدن در ناراحتی و یا رنج، گفته می شود. ولی می تواند احساسات و عواطف مثبت را نیز در میان بگیرد و در یک مفهوم وسیعتر حتی می تواند دربردارنده سهیم شدن در عواطف ایدئولوژیک و سیاسی نیز باشد.

حالت روانشناختی همدردی ارتباط نزدیکی با مفهوم همدلی دارد. ولی برابر با آن نیست. همدلی به توانایی تجسم و درک عواطف دیگری اشاره دارد ولی لزوماً به معنای سهیم شدن در احساسات دیگری نیست. به هر صورت لازمه همدردی آن است که تشخیص و درک احساس دیگری، موجب پدید آمدن همان احساس در فرد مشاهده کننده گردد ( دائره المعارف ویکیپدیا، 2003 ).

تعداد بازدید از این مطلب: 989
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : N.Saadati-AM.Sabbagh
تاریخ : 0 0
نظرات
با سلام.به دنیای لوکس بلاگ و وبلاگ جدید خود خوش آمدید.هم اکنون میتوانید از امکانات شگفت انگیز لوکس بلاگ استفاده نمایید و مطالب خود را ارسال نمایید.شما میتوانید قالب و محیط وبلاگ خود را از مدیریت وبلاگ تغییر دهید.با فعالیت در لوکس بلاگ هر روز منتظر مسابقات مختلف و جوایز ویژه باشید.
در صورت نیاز به راهنمایی و پشتیبانی از قسمت مدیریت با ما در ارتباط باشید.برای حفظ زیبابی وبلاگ خود میتوانید این پیام را حذف نمایید.جهت حذف این مطلب وارد مدیریت وب خود شوید و از قسمت ویرایش مطالب قبلی ،مطلبی با عنوان به وبلاگ خود خوش امدید را حذف نمایید.امیدواریم لحظات خوبی را در لوکس بلاگ سپری نمایید...
تعداد بازدید از این مطلب: 105
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

به وبلاگ من خوش آمدید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود